دل شکستی و رفتی نوشت باد
به این پیمانه شکستن ها هم دلخوشیم...
یک شعر بخوان ساز دلم کوک شود
یک ساز بزن سوز دل خاموش شود...
دی شد حدیث جوانی و بسر رسید بهار عمر
به آینه قسم که دگر ننگرم روی ماه خویش
فیروزه سمیعی...
همیشه خندان بود
گل نوشکفته به چمن
افسوس نمی دانست
باد خزان بی رحم است
فیروزه سمیعی...

ز راه رفته نرفته پشیمانم
به جرم نکرده چرا مجازاتم هنوز؟!
فیروزه سمیعی...
نه پایانی نه آغازی
نه راهی پیش رو دارم
بخوان فردا بنام من
که حق آب و گل دارم
فیروزه سمیعی...

دوش خواب بودم
نشنیدم ملائک در بزنند
اس ام اس دادند نیا
بر سر ما سنگ زدند...