به تصویرکشیدم
نبودنت را
چندسکانس
دلتنگی بود
صیدنظرلطفی (صابر)...
من ڪیستم ؟؟
شبیه رودی ڪه هیچ گاه
به دریا نریخت و [ مرداب ] شد...
نگاه می کنم به خویش
به این منی که چندی رفته است...
تو گفتی : که لبخند ، به لَب ها نشانی
کجایی ؟! دلیل غم و اشک آهَم .
حجت اله حبیبی...
تو رفتی ، بی آنکه ، برگردی ، ببینی چشمم ، پشت سرت آب می ریخت . حجت اله حبیبی...
کاش ، عصر جمعه تو بودی ، تا غروب، اینقدر دلگیر نباشد . حجت اله حبیبی...
سکوتِ صبورِ رفتنت ، شکست ، ومن ، های های بر این شکست گریستم . حجت اله حبیبی...
کاش، چشمت برق داشت ، تا در تاریکی زانوهایم را بغل نکنم. حجت اله حبیبی...
کاش ، لالایی ات را ذخیره می کردم تا صبح چشم به عکست ندوزم
حجت اله حبیبی...
کاش می رفتم
تا افق چشمان و ساحل نگاهت
زندگی ارزش ماندن ندارد...
حجت اله حبیبی...
آرام باش مهربان من
هیچ چیز ارزش اینهمه نگرانی را ندارد
ما مُرده ایم
و الان سال ١۴٠٢ است......
هر روز مرگ را آرزو میکنیم
ما ک حتی جز رویای شادی
چیزی نمیخاستیم...