جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
امان از گریه های زیر بارانامان از زخم های نارفیقانامان از روزگار، از حال این شهر پریشانامان از این هوای غم گرفتهدلم از عالم و آدم گرفتهتمام کوچه های شهر را ماتم گرفته..._برشی از ترانه...
من منتظر تو ؛ تو منتظر منمن تنها ام و توتو آخه تنها تر از من :)وسط این همه آرهتو چرا شایدِ من خب؟آخرِ این همه گریهندیدیم خنده ی هم رو :)تو اگه رفتی عزیزمحقِ تو بوده رهاییرفتنِ من ولی آخه...نمیخوام من که خلاصی :)من آخه اسیر چشماتویلون و سیلون اخماتمن اگه میگم نمیرمتو بخون قشنگه رویات شعر از مهدیه جاویدی...
از فرودگاه ها متنفرم. فرودگاه محل رفت و آمد هواپیما ها نیست، محل سفرهایِ هوایی نیست. فرودگاه مکانِ وداعه، مکانِ بغض و چشم هایِ قرمزه، مکانِ خداحافظی هایِ طولانیه. فرودگاه قبرستون عشق ها و رابطه هاس. فرودگاه ها از قبرستون ها هم غمگین ترن.نویسنده عطیه چک نژادیان...
از تمام آرزوهایم، باغ بی برگ مانده برایمدور شدی تو برای همیشه، مانده ام باز با غصه هایمتو رفتی دگر ...ماه و آیینه خداحافظ ....بغض تو سینه خداحافظگم شد در قلبت عشق بی ثمرم ...عشق بی خانه خداحافظ... اشک بی شانه خداحافظ...باز افتاد در کوی غم ها گذرم ..._برشی از ترانه...
دلتنگی عینِ یه جای شکسته روی شیشه ی عینکِ آدم میمونه ؛ هرجا رو نگاه می کنی،میبینیش!!!...
برگی رقص کنانبه پای درخت فرو می ریزد،آه، چه مرگ آرامی ست، بی تو بودن!شعر: رفیق صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
دو روز دنیا برام قفس تر از قفسهبهم نفس برسون هوام دوباره پسههوامو داشته باش میگن تو مومنی ودم مسیحاییت نفس تر از نفسههمیشه میلنگه یه جای زندگیمالهی من بمیرم برای زندگیم..._برشی از ترانه...
مادر، بی تو تنها و غریبماتاق خالیم بی تو چه سردهمادر، مادر خوب و قشنگم بدون تو دل من پر دردهفضای خونه بی بوی تو هیچه صدای تو هنوز این جا میپیچهمادر ...مادر..._برشی از ترانه...
چه شبی بشه امشب بد مست ،مثل هر شبچه شبی بشه امشب بی رحم ،خواب نمیاد به چشممیه زمان میگفتی سیگار نکشا چه روزایی بود ،یادته کنارم بودیحالا همین یه پاکت بهم آرامش میده ببین، تو در حد سیگارم نبودی..._برشی از ترانه رپ غمگین...
من موندمو یه سایه توی خونه ، میترسم اونم حتی رفتنی شه_برشی از ترانه...
باز خاطراتِ تو ،همین حوالیه .. حالم همینه و یه چند سالیه جای تو خالیه ... برشی از ترانه...
چقدر بهت گفتم...که تو خودخواهی و فقط به فکر خودتیمیگی برای من زندگی میکنی...ولی تو فقط برای خودت داری زندگی میکنیمن چشمای تورو دیدمولی تو باز هم دروغ میگی و کلی داستان میبافی!هر بار که بهت نزدیک میشممن را بیشتر از خودت دور می کنیاز تو به خدا گله می کنم_ترجمه ی برشی از ترانه ی عربی...
خاموشم اما دارم به آواز ِغم ِ خود میدهم گوش ! وقتی کسی آواز می خواند خاموش باید بود غم!داستانی تازه سر کرده است اینجا سرا پا گوش باید بود .!...
آری آن روز چو میرفت کسی !داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر ؟.... 🥀...
مرغ شبخوان که با دلم می خواند رفت و این آشیانه خالی ماند آهوان گم شدند در شب دشت اه از آن رفتگان بی برگشت ......
ساحت ِ گور ِ تو سَروستان شد ... ! ای عزیز ِ دل ِ 😔 تو کدامین سروی؟ !...
هرگز از مرگ نهراسیده ام !اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود !هراس من –باری –همه از مردن در سرزمینی ست که مزد گور کن از آزادی آدمی ،افزون باشد ...!جستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش باروئی پی افکندن اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم ....
نتوانستم که بگویمدلم اینجا مانده است ....من پی گمشده ام آمده ام ..ارغوانم را می خواهم... اه در خانه خود بیگانه ام !آن سوی پنجره وای، ارغوان داشت نگاهم می کرد 🥀 ....
خیلی تنهایم، غمگینمبه واقع آن گونه که به چشم می آیم، نیستمدر تاریکی ها گم گشته امبه دنبال نورم، در پیِ امیداز مدت ها پیشهر چقدر می گردمدرونِ چاه های تاریک بیشتر غرق می شومکسی صدای فریادم را نمی شنودآن که می شنود هم توجهی نمی کند وُنمی خواهد که نجاتم بدهداما من در برابر این بی علاقگیِ مردمتشنه ی توجه و علاقه امامیدم را از دست داده اممی دانم روزی قلب کوچکم طاقت نخواهد آوردبه هر چه باور و اعتما...
توی باغچه ی نگاهم پر گریه، پر آهمکاشکی بودی و میدیدی همه ی گلاشو چیدیتموم روزای هفته که پر غم شده رفتهمنو گلدونت میشینیم فقط عکساتو میبینیمروز پنجشنبه دوباره وعده دیدنه یارهروی سنگ سردی از غم میریزه اشکای خستمتا که قاصدک دوباره خبری ازت بیارهبا یه دسته گل ارزون پیشتم من زیر بارونقربون مست نگاهت قربون چشمای ماهتقربون گرمی دستات صدای اروم پاهاتچرا بارونو ندیدی رفتن جونو ندیدیخستگی هامو ندیدی چرا اشکامو ...
اصلا خبر داریبه هنگامه ی باراندر عصرهای پاییزیجیب کاپشن سردترین جا برای گرم کردن دست های خالی است...علیرضا سکاکی...
من شبا با کی حرف بزنم هما؟من زندگیمو رو حساب کی بسازم؟فکر اینکه تو ،تو این شهر باشی و من باشمتو،تو خونه ی یکی دیگه باشی!با یکی دیگه بخندی!من میمیرم هما..._سریال میخواهم زنده بمانم...
تو خراب من الوده مشو غم این پیکر فرسوده مخورقصه ام بشنو و از یاد ببر بهر من غصه ی بیهوده نخورتو سپیدی من سیاهم خسته ای گم کرده راهمتو به هر جا در پناهی من به دنیا بی پناهمتو طلوع هر امیدی من غروبی نا امیدمتو سپید و دل سیاهی من سیاه دل سپیدمنه قراری نه دیاری که بر ان رو بگذارمبه چه شوقی به چه ذوقی دگر این ره بسپارمچه امیدی به سپیدی که به رنگ شب تارم..._برشی از ترانه...
من خیلی از اینجا بودن خسته شدم همه ی ترسهای بچه گانم سرکوبم کردنو اگه مجبوری اینجا رو ترک کنیآرزو میکنم ای کاش زودتر اینکارو بکنی و بریچون هنوز ( روحت ) اینجا حضور دارهو منو تنها نمیذارهبه نظر نمیاد این زخم ها درمان بشناین درد بیش از اندازه واقعیهانقدر ( درد ) زیاده که زمانم نمیتونه پاکش کنه...ترجمه ی برشی از ترانهMy Immortal...
اینگونه عشق یک طرف را معنی کردم: دوخط موازی هیچگاه به هم نمیرسند مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند.اما من که خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم،به این فکر کردم شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد!دختری از جنس سکوت:)...
«ارمغان»کاش به این کنج خراب خلوت ما هم کلاغی سر می زد،به اینجا پر می زد.کاش در این خاک خشک ترک خورده ما سبزه ای جوانه می زد،جوانه در این ویرانه می زد.کاش در این سرای سرما زده ی ما باغچه ای بود و در آن میخکی پیچ می زد،امیدی در دل هیچ می زد.ای کاش.پنداشتم که می و مستی و ساغر و ساقی،شاهد می شودپنداشتم که ساز و آواز و مطرب و طرب،شاهد می شود،آرام جان می شود،می شود اما...به خون دل و اشک دیده می شود.به اشک دیده، نقش تو در خ...
چه حسرتیست بر دلم که از تمام بودنتنبودنت به من رسیدهتویی تمام ماجرا که رفته ای ولی مرابه حال خود نمیگذاریصدای قلب من چرا غمت نمیکشد مرا چرا هنوز ادامه داری..._برشی از ترانه...
واگذارت کردم به خداقلبم از درون سینه ام درد میکشهبه خاطر این چیزیه که حس میکنمراه میرم و ادامه میدم و نه جلو راهم و نه اطرافم رو میبینمبرات خیلی آسان شده اینکه عذابم بدی و بهم ظلم کنیمن برات بی ارزش شدمدلم میخواست این احساس رو تجربه کنیاما خواستنش خیلی برام سختهچقدر بهت گفتم اینکه تو آدم خودخواهی هستیبجز خودت به کسی فکر نمیکنی..._برشی از ترجمه ترانه عربی...
رفتم که رفتم ...نشد رویای ما باور بگیردرفتم عزیزم نشد این قصه بال و پر بگیردبعد از من ای کاش تو را هر کس که عاشق شد بمیردمن غم حرفای تو همه دنیای تو حسرتش مانده به قلبمرنگ چشمای تو خواب و رویای تو حسرتش مانده به قلبمای حسرتش مانده به قلبم..._برشی از ترانه عاشقانه غمگین...
اَ قبرستانچندر اَمی پئیزاَ مانِهسورخٚ شمعدانی سربسربرگردان:این گورستان/ چقدر شبیه ی پائیز ماست/پشت سرهم شمعدانی سرخ✍علیرضا فانی...
هنگام شب سوالی عجیب از من پرسیدی؟ گفتی: عاشق شدن چه گونه است؟ به تو گفتم: انگاری یکی دستش را بر روی قلبت گذاشته است و انقدر فشار می دهد که تو سکته کنی. خندیدی و دیوانه نثارم کردی! خندیدم و چشمانم را بستم. درست است فهمیدی از عشقت مردم اما نفهمیدی هنگام صحبت درمانده ام. ملینامدیا...
همسایه آه ودختر پاییزماز دلهره ی نماندنت لبریزمخالی شده از نبود تو آعوشمجای غزل از دوچشم خون میریزماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
عمری ست که میبازم و یک برد ندارم اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم..._برشی از ترانه...
غم پشت غم،درد پشت درد،رنج پشت رنج،تازیانه پشت هم،بی وقفه، مداوم، هر دممگر این جان، جان او نیست؟مگر این نفس، نفس او نیست؟مگر این خوان، خوان او نیست؟بغض در گلو مانده را چه باید کرد؟اندوه در سینه مانده را چه باید کرد؟تا شقایق هست زندگی باید کرد؟!غم همچون پیچک همنشین من شده،هر شب، شب نشین من شده،پیچک وار آرزوها را در بر گرفت.این شب را چرا سحر نیست؟بامداد را چه شد؟و او در آرزوی لبخند دختر گل فروش.هیچ...
می دانم برای زندگی بهانه ها هست، اما بطور غیرقابل بیانی غمگین و ناخوشم.زیرا حق ما بیش از این است....
زندگی قصه ی تلخی ست که از آغازشبس که آزرده شدم چشم به پایان دارم..._برشی از ترانه...
چه هاکردم بادل خودبگفتم این دل مگربی گناه نبود؟غرق کردم این من رابرای نجاتافسوس بگفتم خرافه ای بیش نبود؟تن همه تن روندبه سوی آبادیمگرقرارمان همه تن ها نبود؟نخواهم که بمانم دراین ویرانیچاره ای بجویم،مگرقرارمان این نبود؟بیا ومن راببر،هرکجاکه میخواهی ببرمگرقرارمان باهم بودن نبود؟زشت و زیبایش مهم نیستباتو مگرزشت بی معنا نبود؟تارتارگیسوانم رابه بهم میبندمباآن مراازچاه بیرون ببر،رحم اینگونه نبود؟به کنارم دوختم ...
تکه ای ازخودراگم کرده ام،به جستجوی آن به دریاوکوه وصحرارفتم،اتاق و خانه راگشتم،به دنیای خواب وافکارم رفتم،کل وجودم که نه!تک تک یاخته هایم به فریادآن تکه سرکشیدن..همچون پازلی که تکه ای ازآن برای کامل شدنش گم شده..نگین رازقی...
میسوزدجای خنجری که هرگزبه قلبم زده نشد..نگین رازقی...
گمان میکردم اگربرغم بخندم ازبین میرودتااینکه یک روزغم به خلوت کنده ام آمدهرچه خندیدم نرفت گویی پنهان شدپشت لبخندهای تلخم..نگین رازقی...
ذله شدم ازغم وگریه بی اراده لحظه های بی رمق شبای بی ستاره...
این پرندهٔ بی قراربا نُت زنگ زده در گلودنبالهٔ آوازش را چگونه بخواند!...اما که غمی نیست...!تو که از جنس ستیزی ، گر بباری هم خموشیچه کند چشم غزالی که دهد نعره به بادیمگو از بهرِ چه باشد مگو ور بند چه هستی!که کند ساحلِ صورت فَرَبِ رخ ستیزی......
طلب از حال دلم خواهی چهخبر از سرِّ درون خواهی چهنه من آنم که بگویم نه او آنی که نیابی...چو زبانم به روا نیست عزا خواهی چه؟...
پای لرزان،قلب آشفته،چشم کم سو،صورت بی روح...مگر رفته ای؟l0tfii...
کاش میدیدی چیست آن حسی ک از قلبم به تو جاریستکاش فریاد بی صدای درونم را میشنیدی کاش شتاب نفس های پشت سرهمم را لمس میکردی کاش برای یک لحظه تمام کسی که پژمرده شده را حس میکردی......
یعنی به همین راحتی از من گذشتی؟یعنی دل تو بی گمان یاد منِ خسته نیوفتاد؟یاد قلبی که شب و روز پی دیدن تو بود...یاد چشمی که از دیدن تو مردیکبار به حال منِ عاشق فکرنکردی؟تو دلت تنگ نشد حتی به اجبار؟من که باور نمیکنم هیچ کدام راحتی یک خط از این اراجیف راl0tfii...
درد را در کل تنم حس میکنمخسته و بی روح و تنها، کنجی کز میکنمقهقه میزنم و خرم میشومدرخود اما دائما از اوجی پرت میشومبه گمانم ذهن را از یاد تو دور میکنم منتها در دل مکرر رخت یاد میکنمl0tfii...
خزان بی وفای پاییز...قدری مشغول چیدن برگ هایت بودینفهمیدی و گل مرا بین برگ هایت چیدیآتش بر دلم زدی و سرمای وجودت را به رخم کشیدیمن که از خزانت چیزی نخواستم...من گرمای دلم را با گلم خواستم.l0tfii...
و تا به امروز سالهاست که در تنهایی غوطه ورمغم هایم را درون سینه ام پنهان میکنملبخند بی جانی بر چهره دارمشادی هایم را در کودکی جا گذاشته ام و اکنون هر چقدر بزرگتر میشوم غم هایم بیشتر و شادی هایم اندک استنمیدانم در این روزگارِ نابسامانبرای اندکی حالِ خوب،اندکی زندگی کردنچقدر دیگر باید مُرد و هنوزم نفس کشید.. و ما همان نسل به ظاهر شادی هستیم که اگر کسی از اندوهِ درونمان آگاه شود، به جای اشک از چشمانش خونه میچکد....
از یه جایی به بعد میبینی دیگه چیزی برای از دست دادن نداری......