شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
مجسمه هادر خراب آبادِ بی سامانی اَمقدم می زدند؛صدای پای ِشانصدای قلب من را می شکست؛ سکوت، با هر قدم اَش...می ترسیدم!پنجره ها را شتابان از پس هم بستمخود را با پیراهنی سپیدسخت در آغوش کشیدم.باورم نمی شد!!!این منم که از صدای بارانمی ترسم وُ دلشوره می گیرم!!!بعد از این همه سالعاشقیچه وقت پا پس کشیدن وُ چه جایِ وا دادن است!؟ذهنِ دیوانه ام مدامبلند پروازی می کرد ویادش نبود که این ویران سراهیچ یوسفی ندارد،شبیه ع...
افطار می کنمروزه ی عشقم را به دعوت لبخندت...
لبخندپرده ای است بر روی اشک هایم.اما پرده خیس می شود؛ سنگین و آویزان،بد ریخت و بی منظره :)- کتایون آتاکیشی زاده...
از کنارم رد شدی یک روز با لبخند ، عشقبعد از آن شب های بسیاریست گریان توام...
یخِ قابِ سرمازده ی چشمانم را با انعکاسِ لبخندِ گرمت آب کن که بهار تشنه ی باران است :) - کتایون آتاکیشی زاده...
اولین باری که دیدمت داشتی میخندیدی...انقد شیرین و پر انرژی که وقتی به خودم اومدم دیدم رو لبای منم انحنای خنده نشسته!!..بعدها فهمیدم که دیدن لبخند اون روزت تصادفی نبوده،انگار که خدا موقع آفریدنت اون لبخندِ لعنتیو وصله زده به لبات....تو هیچوقت نپرسیدی چرا من هروقت میبینمت میخندم و من هیچوقت نگفتم که هروقت خنده هاتو میبینم تا خوداگاه لبام به خنده باز میشه... من اعتقاد دارم که خدا هر آدمی رو با یه هدفی خلق میکنه و اگه از من بپرسی میگم تو رسال...
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچیک بار اگر تبسم همچون شکر کنی...
گابریل گارسیا مارکز :هرگز لبخند را ترک نکن ، حتی وقتی ناراحتیچون امکان دارد هر کسی عاشق لبخند تو شود...
قلم که در دست میگیرم می رقصد و غوغا می کنداز تو نوشتن را خوب بلد است...کافی است از ترنم دست هایت بگویم...کلمات صف میکشند برای بیان شان لبخندت نظم ونثر را...و چشم هایت قافیه وزن را احضار میکنند......
هر شب حوالی یادت --بساط می کنم!گاهی بیا وُعشقی، لبخندی،، چیزی،،، بخر !سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
حالا که دم دمای رسیدن جوانه هاست؛به تو قول خواهم داد،به محض رسیدنشدر سپیده ی روشن فردادر گوش او بگویم: "ای بهار!تمام شکوفه هایت را به ما قرض بدهکه با ما دوباره دلی ستپر ز آرزو"فقط تو را قسم به لبخندهای گذشته،با امید منتظر باش......
لیوان چو لبت بوسد و بوسم لب لیوانپیداست ز تو بوسه بگیرم نه ز لیوان!لیوان به لب لعل تو لب داد به لبخندما لب بگرفتیم به لبخند ز لیوان!لعل لب تو بوسه نمی داد به این لبآن بوسه گرفتیم ز لعل لب لیوان!لب بر لب لیوان و لب لعل تو در یاداین لعل لب توست نه لعل لب لیوان!تا لب به لب لعل تو دادیم ندادیملب بر لب لعل دگری جز لب لیوان!جز نام تو و لعل لبت لب نگشودیمالاّ به لب همچو لبت بر لب لیوانلبهای من و لعل تو و بوسه ی شیرین...
خوشا دل های خوش، جان های خرسند خوشا نیروی هستی زای لبخند...
این چهره را، بانو، به آرایش نیازی نیست بر چهره ات زیباتر از رژ، رد لبخند است احسان پرسا...
کافیستصبح کهچشمانت را باز میکنیلبخندی بزنی جانمصبح که جای خودش را داردظهر و عصر و شب هم بخیر می شود......
آسمان را به چشمان تو بخشیده اند تو امایک لبخند هم نثار چشمان من نمی کنی...! - کتایون آتاکیشی زاده...
به آسمان، زمینِ خداوند سلام!به هرچه آفرید هنرمند سلام! به رود، چشمه، سنگ، به این پنجره هابه زندگی، به عشق، به لبخند سلام!شاعر: سیامک عشقعلی...
لبخند که میزنیتبسم کنان خورشیددست زمین را می گیردو متولد می شود صبحدر پس لبخند تو...
از آمدنت به کنج دل خرسندم لبریز توام،لبالب از لبخندم خوب است قدم به چشم من بگذاری ای عشق !خوش آمدی ،ارادتمندم...
رو لبهات من فقط دنبال یک لبخند میگردم واسه بوسیدنت دنبال صد ترفند میگردم...
ای طنینِ گام هایت بهترین آوازِ عشقصبحِ من در انتظارِ یک سبد لبخند توست...
ای کاش دو نفر بودم یکی در کنارت راه می رفت لبخند می زد دیگری از دور نگاهمان می کرد از خوشحالی بی صدا جیغ می کشید...
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها...
شاد بودن وشاد زیستن،آسان تراز ان چیزی است که فکرش را بکنی...کافیست به جای زانوی غم بغل کردن،کسی راکه دوست داری محکم ومهربان بغل کنی.فرقی نمی کند مادرت باشد یاپدرخسته ی از راه رسیده ات ...اخم را ازابروهای گره خورده ات جدا کن و لبخند را برای همیشه اویزه ی لبت کن ...حالت خوب می شود وقتی که لبخندت را از کودک ابنات به دست گوشه ی خیابان که مبهوت نگاهت می کند دریغ نکنی...برای خوب بودن حالت،صندلی ات را با پیرمرد عصا به دست ایستاده ای که میله ها...
در گل و باغ مستتر هستی از همه کائنات سر هستی کاش باور کنی که با لبخندچقدر خوش قیافه تر هستی...
قهرمان خندهتو بند باز زرنگ زمینیبا قلم انگشت،و مرکبدان همراهبر کف دست،با عشق نامه می نویسی؛به عشق،بند باز پایین طنابیتو عاشقی؛چاپلینی،عاشق بچه های بی لبخندیقهرمان خنده ای؛رها از هر دروغی...!هنرت برای همه کودکان شهر و روستا، یادگاریست؛پر از شادی.و با صدای سرنا، ساز و نقاره اتدر خاطره ی شالیزار،و خوشه های طلایی،شادمانه می مانی؛چون(( زرد ملیجه ی )):جهان پهلوانییالانچی؛ تو لبخند مثبتی...!...
تو قشنگی ، دلفریبی خوب و نابی مث لبخند یه نوزاد توی خوابی...
دلم یک استکان چای و دو حبه قند می خواهددلم یک جرعه از شیرین ترین لبخند می خواهد...
من که هیچ، اصلا تمامِ جهان!به تو بستگی دارد،چشم که باز کنی، صبح میشود...لبخند هم که بزنی، بخیر هم میشود......
باور نکنی هرکس لبخند به رویت زداین شهر که می بینی عشاق دغل دارد...
گاهی نیاز داریم به حادثه ای هرچند کوچک،حتی به اندازهٔ یک لبخند محبت آمیز،تا دوباره به این زندگی و روزمرگی هایش بازگردیم....
روی لب تو خنده و شادی باشدبازار غمت رو به کسادی باشدلبخند خدا نصیب هر روز شماصبح همگی بخیر و شادی باشد....بهزاد غدیری/شاعر کاشانی...
داشته هایم را که نگاه میکنم تو را میبینم و لبخندی را که هرگز نداشتم......
آرزویم این است که روزی بتوانیم در کنار هم،دوباره شادی را زمزمه کنیم و زیر سایه ی عشق، لبخندها به چهره هایمان برگردند......
تو را می شود با خیال راحت در چمدان دل گذاشت و به ناکجاآباد سفر کردلبخند که بزنی هر خرابه ای گلستان خواهد شد...!شیوا احمدی الف...
می خواهم بمیرممی خواهم یک میلیارد بار بمیرمو در جهانی برخیزمکه همسایگان یکدیگر را بشناسندو مردم،همه ی رنگ ها را دوست بدارندمی خواهم در جهانی برخیزمکه عشق به قیمت لبخند باشدژاک پره ورترجمه: احمد شاملو...
«صبح است» ورویِ ماهت ؛لبخندِ زندگانی ست......
ای خوبتراز خوبان ای شاخ گل خندان بهر دل ما یک دم لبخند بزن رقصان بنمای کمند زلف چون دلبرکان ای یار دستی بزن و گاهی با ما بنشین شادان بادصبا...
ای که قلبی مهربان داری و لبخندی چو گل روزگار و خانه و کاشانه ات لبریزِ گل...
مرا جای دوری جستجو مکنهمین جا هستم ...در همین کره ی خاکیدر همین حوالی خاطره های زمینیدر همین عکس هایی که لبخندهایم را ثبت می کنندهمین جا هستمکنار قلبت ...گوشه ای ساکت نشسته اممرا در میان تپش های قلبت جستجو کنرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
معروف شده خنده ات آنقدر که هر کس لبخند تو را می برد از شهر به سوغات...
در نگارستان عشق ، مشق من چشمان توستآرزویم دیدنِ آن چهره ی خندانِ توست...... بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
فقط می خواهم معجزه امشادی چشم هات باشدمن پیامبر لبخندمخدا کند که با خدا به نتیجه برسیمسجاد افشاریاناسکارلت دهه ی شصت...
تا چشم گذاشتیم روی هم عین درخت چنار سر کوچه قد کشیدیم...تا چشم گذاشتیم روی هم روزهای کودکی و مدرسه عین رگبار بهاری تمام شدند...تا پلک زدیم توی کوچه های خاکی عاشق شدیم.. درگیر نگاه ها و چشمها و طپش های موزون رگهایمان بودیم که ده ها زمستان و بهار و تابستان و برگریز پاییز از سرمان گذشت...انگار دنیا خلاصه شده است توی چشم های آدم ها....پس بیا نگران این روزها نباشیم...بیا لابلای رنج های بزرگمان کمی بچگی کنیم... دوباره چشمها را ببندیم و تا ده بشماریم......
«مادرم...».مادرم ...زمین ، کم می آورد زیر استقامت قدم های تو ...دریا ، چه کوچک استدر برابر اقیانوس عشق تو ...باران مهرت ، چه لطافتی دارد وقتی لبخند زیبای تو بر من می بارد ...وسعت آبی آسمان ، چه کم نور استوقتی چشمان تو بر من می تابد ...زمین و دریا ، باران و آسمان ، قد خم می کنددر ورای سرو قامت وجودت ...و من جوانه ای نحیف ، که در قامت همیشه سبز و تنومندت جان گرفته ام .......بهزاد غدیریbehzad ghadiri...
به خواب رفته بودم آنچنان عمیق که گویی زمان تعطیل گشته،ولی اکنون میان زمستانم بهاری دارم،که تیزی گرمای قلبش حتی قلب یخ زده ی زمین را می شکافدبهار زمستانم قطره ای از آب بود که دانه عشق در قلبم را شکافت؛روئیدبیدار شداین زنگار سکون گرفته از سینه پهناور زمینبه آسمان رفتم،دیگر تا چشم کار می کند لبخند است....
هر روز تو بر عشق بزن لبخندیبر هر غم و اندوه بزن لبخندیبا عشق بلند شو به پا خیز هر روزای آنکه مثال گل ، به ما میخندی«بهزاد غدیری»...
لبهایتو وچشمِ منکه دیوانه وار می بلعدشبرای روزِ مباداچه لذتی داردعشق بازی ِلبخند و نگاه...
و زیباترین چهره ی جهان تعلق می گیرد به لبخند تو بعد از شنیدن دوستت دارم های من...
میشود مرد! یک لبخند نیاز است و یک نفس عمیق و طولانی ترین پلک زدن دنیا...! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...