پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
آرزویم این است که روزی بتوانیم در کنار هم،دوباره شادی را زمزمه کنیم و زیر سایه ی عشق، لبخندها به چهره هایمان برگردند......
تو را می شود با خیال راحت در چمدان دل گذاشت و به ناکجاآباد سفر کردلبخند که بزنی هر خرابه ای گلستان خواهد شد...!شیوا احمدی الف...
می خواهم بمیرممی خواهم یک میلیارد بار بمیرمو در جهانی برخیزمکه همسایگان یکدیگر را بشناسندو مردم،همه ی رنگ ها را دوست بدارندمی خواهم در جهانی برخیزمکه عشق به قیمت لبخند باشدژاک پره ورترجمه: احمد شاملو...
«صبح است» ورویِ ماهت ؛لبخندِ زندگانی ست......
ای خوبتراز خوبان ای شاخ گل خندان بهر دل ما یک دم لبخند بزن رقصان بنمای کمند زلف چون دلبرکان ای یار دستی بزن و گاهی با ما بنشین شادان بادصبا...
ای که قلبی مهربان داری و لبخندی چو گل روزگار و خانه و کاشانه ات لبریزِ گل...
مرا جای دوری جستجو مکنهمین جا هستم ...در همین کره ی خاکیدر همین حوالی خاطره های زمینیدر همین عکس هایی که لبخندهایم را ثبت می کنندهمین جا هستمکنار قلبت ...گوشه ای ساکت نشسته اممرا در میان تپش های قلبت جستجو کنرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
معروف شده خنده ات آنقدر که هر کس لبخند تو را می برد از شهر به سوغات...
در نگارستان عشق ، مشق من چشمان توستآرزویم دیدنِ آن چهره ی خندانِ توست...... بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
فقط می خواهم معجزه امشادی چشم هات باشدمن پیامبر لبخندمخدا کند که با خدا به نتیجه برسیمسجاد افشاریاناسکارلت دهه ی شصت...
تا چشم گذاشتیم روی هم عین درخت چنار سر کوچه قد کشیدیم...تا چشم گذاشتیم روی هم روزهای کودکی و مدرسه عین رگبار بهاری تمام شدند...تا پلک زدیم توی کوچه های خاکی عاشق شدیم.. درگیر نگاه ها و چشمها و طپش های موزون رگهایمان بودیم که ده ها زمستان و بهار و تابستان و برگریز پاییز از سرمان گذشت...انگار دنیا خلاصه شده است توی چشم های آدم ها....پس بیا نگران این روزها نباشیم...بیا لابلای رنج های بزرگمان کمی بچگی کنیم... دوباره چشمها را ببندیم و تا ده بشماریم......
«مادرم...».مادرم ...زمین ، کم می آورد زیر استقامت قدم های تو ...دریا ، چه کوچک استدر برابر اقیانوس عشق تو ...باران مهرت ، چه لطافتی دارد وقتی لبخند زیبای تو بر من می بارد ...وسعت آبی آسمان ، چه کم نور استوقتی چشمان تو بر من می تابد ...زمین و دریا ، باران و آسمان ، قد خم می کنددر ورای سرو قامت وجودت ...و من جوانه ای نحیف ، که در قامت همیشه سبز و تنومندت جان گرفته ام .......بهزاد غدیریbehzad ghadiri...
به خواب رفته بودم آنچنان عمیق که گویی زمان تعطیل گشته،ولی اکنون میان زمستانم بهاری دارم،که تیزی گرمای قلبش حتی قلب یخ زده ی زمین را می شکافدبهار زمستانم قطره ای از آب بود که دانه عشق در قلبم را شکافت؛روئیدبیدار شداین زنگار سکون گرفته از سینه پهناور زمینبه آسمان رفتم،دیگر تا چشم کار می کند لبخند است....
هر روز تو بر عشق بزن لبخندیبر هر غم و اندوه بزن لبخندیبا عشق بلند شو به پا خیز هر روزای آنکه مثال گل ، به ما میخندی«بهزاد غدیری»...
لبهایتو وچشمِ منکه دیوانه وار می بلعدشبرای روزِ مباداچه لذتی داردعشق بازی ِلبخند و نگاه...
و زیباترین چهره ی جهان تعلق می گیرد به لبخند تو بعد از شنیدن دوستت دارم های من...
میشود مرد! یک لبخند نیاز است و یک نفس عمیق و طولانی ترین پلک زدن دنیا...! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
دلبرم گاهی به من زل میزنددر کنار گیس من گُل می زنددر سرم آواز بلبل می زندنغمه های او به هر دردی دواست دوست دار چشم و ابرویش منمعاشق امواج گیسویش منمکشته ی ماه بر و رویَش منماخم هایش می کند طوفان به پا ناز دارد،عشوه هایش بی شمارمی زند آتش به قلب بی قراردوستش دارم ولی دیوانه وارطرح لبخندش برایم کافی است...
صبح ها را لبخندی بچسبانید گوشه لب تان!دلیلش مهم نیست اصلا نیازی به دلیل نداردلبخند است دیگر، هفت خان رستم که نیست!یک لیوان چای تازه دم بنوشیدیک موسیقی خوب برای خودتان پخش کنیدو گذشته و آینده را بگذارید به حال خودشان!مهم،همان صبح، همان لبخند، همان چای، همان موسیقی ست...ا...
گاه با یک شعربا یک حرفبا یک نگاه، لبخنددر خاطر هم ماندگار شویم......
خوشبختیبا یکلبخند آغاز می شود...!...
مرد گفت:اگر به این گل نگاه کنی؟زن نگاه کرد،گل آتش گرفتمرد گفت:اگر به این نسیم گوش کنی؟زن گوش کرد،نسیم دیوانه شدمرد گفت:اگرلبخند بزنی،زن لبخند زد. جهان محوشد...
سرگذشت آدم ها... صبح طبق روال همیشه به دانشگاه می رفتم پیرمردی را دیدم که از خیابانی دو طرفه عبور می کرد و فارغ زِ عالم خویش بود. خیلی برایم جالب بود، چگونه به این حجم از سرخوشی و بیخیالی رسیده است! برای خودش بشکن می زد و زیر لب آوازی زمزمه می کرد.به عمق چشمانش که خیره می شدی به هزاران داستان نافرجام می رسیدی. ولی می توانستی آن لبخند ژکوند را از زیر ماسک بر لبانش تشخیص دهی. به راستی چه بسیارند آدم هایی که ظاهر خود را حفظ می کنند با وجود آ...
صبح است دلارامم، ای حضرتِ مستانهمضمونِ دوبیتی ها، دردانه ی این خانه ...امروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تولبخند حلالت باد، خوش مزه ی دیوانه ......
شاید خوشبختی همان لبخندی بود که ماسک از مردم دنیا دریغ کرد • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
چال هاىِ گونهخطرناکترین دام هاىِ جهانن ... با "احتیاط" لبخند بزنید ...! • فرزانه صد هزارى...
عشق یعنی نفستبندِ یکی باشد و بسجان و تن وصلبه پیوند یکی باشد و بسگر بپیچد به جهانقهقهه ای شور انگیزدل تو گیر به لبخندِیکی باشد و بس ..!!!فرزانه خزاعی...
تو همون حس قشنگی نابِ ناب ،مث لبخند یه نوزاد توی خواب آریا ابراهیمی...
باغبان روزگار، گل را معطر می کند تا مشام جان ما را پر کند بوی بهار....پس بیا چون باغبان روزگار، در دل هر رهگذر، یک غنچه ی لبخند کار.....حجت اله حبیبی...
صبح با آن لبخند شرقی و جذابت،لهجه آفتاب هم عوض می شودارس آرامی...
زندگی آری همان شیرینی لبخند توست پشت میز کوچکی انتهای کافه ی لبهای تو...
🐺 دیدی بعضی وقتا داری کمدت رو مرتب میکنی یهو اون تهش یه لباس می بینی که مال ۵ سال پیشته... برش میداری نگاش میکنی...بعد یهو دست میکنی تو جیبش می بینی ععع پول توشه ꧇) اون لحظه هزاران بار تقدیم تو باد ꧇)🌿☁️...
وقتی از دور می بینمش به خود می گویم:لیاقتش همان کوچه ی بن بست افکار پوسیده ی دیروز است اما غنچه ی لبان را می گشاید وبا یک لبخند ماتم می کند وقتی می گوید : \\آسمان مال من است گرچه آن تکراری است\\حجت اله حبیبی...
گاهی لبخند تو پلی میسازد برای تمام زندگی امزندگی ای زیباتراینبار تو بخند، تا من پلی رو به زندگی ای ایده آل بسازمتو بخند تا من بخندم به تمام حسرتهاتو بخند تا عبور کنم از تمام پرتگاههاتو بخندی من نه، ما به بهترین مقصد خواهیم رسید...
وفای ماندنت را کنار تک تک خیال بافی هایم دیدمخیالاتی که با قایق های رنگارنگ کاغذی روانه نیلِ نیلگون کردمهر بار تو را می دیدم چهره ات همانند شاخه های در هم کشیده سیب،همان قدر شیرین و زیبا با گونه هایی سرخ از شرم میخ کوب زمین بودهر بار شکوفه ای از لبخند بر لبم ظاهر میشد با نگاه های تحقیر آمیزت پر پرشان میکردی اما کمی نمیگذشت که تمام شکوفه ها را جمع میکردی و به خدمت قایق های رنگارنگ خیالم روانه نیل میکردی چقدر دیر فهمیدم که پر پر کردن شکوفه...
آرزو دارم که جزء آرزوهای تو باشمدر خیالم دوست دارم توی رویای تو باشممن دلم می خواست خیلی... توی این دنیای کوچکبا همین لبخند ساده، کلِ دنیای تو باشمخسته از امروز هستی، لحظه ها را می شماریکاش می شد یک دقیقه جای فردای تو باشمداستانها فرق کرده، بعد ازین عیبی نداردهم زمان هم برده ی تو، هم زلیخای تو باشمگم شدن را خواستارم در وجود مهربانتقطره بودم، خواستم تا محو دریای تو باشمکاش می شد بی خیالت باشم و دیوانه باشمکاش می شد ...
زندگی خیلی کوتاهه رفیق ...اما بلند ترین چیزی هست که ...خدا به ما داده ♥️🌿پس هر روز هم که شده بخاطر اون بالایی ☝🏻💫لبخند بزن :)با لبخند زیبا تری رفیق 💞...
آخرین نامه ی به جا مانده از ....یه دختر که خودکشی کرد 👇🏻♥️این بود که ...اگه یک نفر توی راه بهم لبخند میزد از پل نمیپریدم پایین ⁉️💚بعضی وقت ها رفیق ... :)یه لبخند باعث نجات خیلی ها میشه :)...
گاه،،،یک لبخند ساده،یا گلی سرخ،،،چکمه های جنگ را گم می کند!.. ***مگر به \معجزه ی عشق\؛ ایمان ندارید؟! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تو که لبخند زدی جهان زیبا شد...! آریا ابراهیمی...
کاش میشد که نگاهم به تو پیوند خوردچشم در چشم توباشد به توسوگند خوردعشق جاری شود از برق نگاه من و تواشک در گوشه ی لب ها گل لبخند خوردسینه از غصه و غم های جهان دور شودقلب چینی صفتم بار دگر بند خوردکاش بین من وتو قفل جدایی شکندجای پاییز به تقویم دل اسفند خورد قامتم سرو شود دست تو پیچک گرددلبم از جام لبت شهدِ می و قند خوردآذر رئیسی...
کم اخم کن با من، دلم ترکید جان توکل جهان قربان آن لبخند؛ با من باش...
بهار را ببینچگونه از خود می تکانَدبرگ های فرسوده را ،تو هم جوانه ای بزن ، سبز شوبهار ادامه ی لبخندهای تو خواهد بود...!...
بیشتر بخند،جهان به لبخند تو؛ نیاز داره......
اگر توانِ رفتن به گذشته را داشتماز لابه لای خستگیِ مفرط روزهایم،کمی خیال آسوده بر می داشتم!و اگر می توانستم آینده را ببینم،از بطنِ اتفاق هایی که چشم به راهِ قدم هایمبرای افتادن هستند،چند پیمانه امید بر می داشتم!و با کمک این توشه هااکنون را همان گونه که جریان دارد،ثانیه به ثانیه زندگی می کردم!به همراهِ یک قلب شادمانو یک لبخندِ ممتد......
بهار نام دیگر آدم های نابی ست که برای رویش یک لبخند طلوع امید و سرسبزی حیات همیشه در تلاشند....
گاهی باید کوله بارِ سنگینِ کارهای نصفه و نیمه و حرفهای ناتمام را رها کرد...دلمشغولی ها را کمتر مرور کرد...بی خیالِ گلایه های تمام نشدنی از زمین و زمان شد!کمی بیشتر امید و هیجان؛ در تک تکِ گلدانهای کٌنجِ پنجره کاشت و مراقبشان بود؛ با ناز و نوازش،با انرژیِ حرفهای دلنشین!به فکرِ خستگیِ آدمها بود و لبخندو آرامش به جهآنشان هدیه داد!قدری بیشتر سراغِ این ابرازِ علاقه های بی بهانه و بی دلیل رفت و آدمها را نه تنها با حرفها که با چشمهایشان فهمی...
قصه ی فصلِ سرد هم به آخر می رسد و چشم و دلمان روشن می شود به بهآر...روشن می شود به شفاف ترین نورها، جآنانه ترین رنگها و بی وقفه ترین لبخند و آبی ترین آسمانی که می شود چشمها را به آن سپرد...حتی از همین دهه ی نخستِ اسفند که انگار زمین به جوانه های سبزِ تازه خو گرفته و دریایی از شکوفه و گل و عطرهای دلپذیر تو را رهسپارِ شادترین روزهای عمر می کنند، به خاطراتِ خوشِ اسفندهای کودکی شبیه اند و دل ات لَک می زند برای سرخوشیِ بی مرزِ همان روزها...قصه ی...
تو مهربان بودیچون پیامبری که معجزه اش لبخند استو دست هایشقسمتی از آغوش...
هیچ عشقی بعد مردن قابل پیوند نیستبعدِ تو قلب من حتی با خودش پابند نیستسرد می پرسی که خوبی؟یا تو هم آزرده ایبعدِ اسمم بر زبانت دیگر آن پسوند نیست!با زبان دل بپرس از خود، که می خواهی مرا؟؟خوب می دانم که قلبت جای دیگر بند نیستعامل بیچارگی هایم همین خاموشی استفاصله تا ماندنت یک اشک تا لبخند نیستمثل کوهی که به اعماق فرو ریخته استنیستی دیگر ولی دستم به جایی بند نیستهیچ فرقی نیست بین مرگ یا این زندگیزندگی بی عشق حتی دیگر ...