آمد کنار میزم در انتظار قهوه دست من از غزل پُر سیگار دست او بود بیتم غزل نشد ، حیف کوتاه بود دیدار لعنت بر اسپرسو نوشید قهوه را زود
من عاشق دوستت دارم هایی هستم که نمی گویی.... ودر انتظار شنیدنش هر لحظه جان میدهم.... کمی از لبخندهایت... کمی از دستانت.... کمی از موهایت، را به دستانم بسپار.... من برای خود بهشتی ساخته ام و در انتظار یک روز معمولی نشسته ام.... تا تو را ساده... بسیار ساده......... دوست...
آبان دختریست با چترى از جنس باران... که عصر هر روز... در حصارِ برگ ریزانِ پاییز انتظارِ آمدنِ معشوقه ى بى مهرَش را می کِشد...
چندین هزار شب شده، مردی خمار عشق گردیده چون دیوانه ای، در انتظار عشق او مطمئن شد، هفته ای را سر نکرده است بی خاطرات مانده ات، بر یادگار عشق اما دمار از روزگار او در آمد از عشقی که گردانیده اش، چون شهریار عشق یک جرعه حال خوب، بر...
یه روزی هم عشق سراغ ما میاد،ما که دلمون زمستونه همدممون بارون،ما که یادگاریمون از عشق دلتنگی و به دوش کشیدن شبای پر از انتظاره.اونوقت میایم و از اومدنی میگیم که بین بودن و رفتنش دنیا دنیا فاصله ست.از عشقی که بجای بغض نیمه شبی خنده میاره رو لب،از دست...
زمستان هم رو به پایان است و آنچه تمامی ندارد به انتظار نشستن برای چیزی دیگر است.فصلی دیگر،روزی دیگر،فرقی نمیکند ما همیشه از پایان هرچیز ترسیدیم و همین ترس از پایان مارا زودتر به انتها رسانید.هرکجا که بودیم این دل،جایِ دیگری نفس کِشید هوای دیگری در سر داشت.زمستان هم رو...
همیشه در انتظارت نشستم همه روز همه شب،وقت و بی وقت حتی آن زمان که شام و سحرگاه همگان،خبر از نیامدنت میدادند.وقتی بهار شکوفه باران شد تابستان غرق در شادی میخندید من بازهم در انتظارت نشستم. دوری از تو هیچگاه،لحظه ای حتی چشمه های امید را در من نبست مهرِ...
در آخرین جمعه ی پاییزی مان برایت خواهم نوشت ... تا همیشه به خاطر داشته باشی پاییز هم که تمام شود دوست داشتنِ من تمام نخواهد شد زمستان که بیاید ،با یک فنجان چای پشتِ پنجره به انتظارت خواهم نشست...
دختر پاییزی عزیزم دستت را در دستان پر توان مهر بگذار شرط میبندم او هوایت را خواهد داشت و آبان لب های سرخ تورا خواهد بوسید و به گونه های زردت رنگی از عشق خواهد زد و امان از دیوانگی های آذر از بس دلش برایت ضعف می رود تب...
همه ایستاده بودند... حتی یکی نمیتوانست بنشیند... انتظار است دیگر لعنتی... مثل بی خوابی دلت میخواهد بنشینی خسته ای، اما نمیتوانی... دلت میخواهد آب بخوری اما جا نداری... دلت میخواهد بایستی ولی مگر می شود همه اش ایستاد... و اگر بخواهی قدم بزنی کجا بروی...؟
انتظار گاهی قشنگ است... وقتی که می دانی یعنی دلت مطمئن است خدا، جایی دلی را بی قرارِ... بی قراری هایِ تو کرده ...
جنگ بود... برادرم برنگشته بود... مادرم رویِ سجاده، دعای انتظار و بازگشت می خواند... پدرم "عاشیق" بود... در کوچه های شهر، سازِ آذری می زد، ترانه ی "کوچه لَرَه سوو سَپمیشم" می خواند... و خواهرم، پنهانی نامه های عاشقانه... و من، هیچ نمی خواندم! جنگ تمام شد!... برادرم برگشت، اما...
تو را همانند اغوش مادرم دوست میدارم از میان تمام واژه ها و ارزو ها از تو مینویسم و برای تو ارزو میکنم من هر روز در انتظار اغاز مان به پایانم نزدیک میشوم و در انتظار فردای با هم بودن اب شدم ! ستاره ای باش بتاب در اسمان...
بار دیگر انتظار بانگ زیبای اذان بار دیگر خلوت دل با خدای مهربان بستن چشم و دل و ذهن و زبانت بر گناه روزه داری، یاریِ افتادگان ناتوان
زیر قدمهای آهسته آدم یادش می رود تنهایی اش را بردارد چنگ بزند لبخندهای آرامش را به دهان بچسباند آنوقت یادش بیاید خوشبختی روی غبار آینه انتظارش را می کِشد...
رهایت کردم جانم... می شنوی؟؟ رهای رها... در میان ِ تمامِ خیالاتی که با تو تجربه کردم تو را رها کردم... حال با روحی آزاد به رویاهایم باز می گردم آنها همیشه با آغوش باز پذیرایم بودند... این آزادی را با جان و دل دوست تر می دارم از انتظار...
کاش... می دانستم... در انتظار ِ طولانی چشم های من تو ...در انتظار چه بودی ... ...
از یجایی به بعد دیگه نه کسی اونقدر مهمه که از دستش ناراحت بشی، و نه مهمه کسی ازدست تو ناراحت بشه؛ نه دیگه حوصله ات میکشه انتظار بکشی برگرده، نه انتظار میکشی کسی حوصله کنه که برگردی، یجواریی خودتو تو آینه از خودت دور میبینی وحتی نمیدونی داری به...
چشم به راهند مسافران در ایستگاه عشق به انتظار
یک پنجره لبریز از انتظار چند دیوار بغض گرفته گلدانی فراموش شده در کنج اتاق شعری ناتمام و شاعری مچاله در تنهایی خویش تمام دار و ندار خانه است بی حضور تو !
تکرار بی شمار زمستان پس از بهار ای عاشقان، چه رنج بزرگی ست انتظار...
دیوان چشمانت عجیب مرا دیوانه میکند ، چه خوش دیوانیست مقصودش خوش باد...
زیباترین تصورم تصویر دیدگان توست...
نه تو گفتی و نه من... نه تو پیش آمدی و نه من... و ما ماندیم و یک دنیا حرف ناگفته.. چه عشق هایی که در سکوت، فریاد زدیم و چه محبت هایی که از یکدیگر دریغ کردیم.. تو رفتی! ترسیدی از ماندن و بیشتر عاشق شدن، ترسیدی از از...