جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
در انتظار تو هستمهمانند یک روزه دار در انتظار اذان ! و \دوستت دارم\ بیشتر از اولین جرعه آب هنگام افطار !...
ماه مرا نگریست ...شب قصه خواند ...زمان گذشت ...آرزوی باهم بودن زمان را مکدر ساختتنها شاخه ها مرا فهمیدندکسی از سر شاخه ها خبر نداشتطوفان بی پروا آنها را شکستماه کنار من به مهمانی نشستانتظار ابدیت را در مسیر عشق تثبیت کردو ابرو باد و باران دانستنددستان من در گرایش دستان تو جان می دهندرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
شمعدانی ها راآب داده امبافه ی گیس هایم را شکافته امدر ایوان ایستاده ام ..تو قرار است بیایی......
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی ؟...
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید امشب بیا که نیست به فردا تقبلی...
دلم از دوریت در اضطراب استشکسته بال وپر، در این حجاب استبیا ای مونس چشم انتظارانکه دنیا بی تو دائم در سراب استحجت اله حبیبی...
جهان از دوری گل بی قرار استز عطرت جمعه هایم خوشگوار استخدا داند که چشم هر شکوفهپر از اشک بهار انتظار استحجت اله حبیبی...
چه ساده ایم ! در این ایستگاه خالیِ متروکنشسته ایم کماکان به انتظار ... بِمانَدچه روزهای قشنگی قرار بود بیایندچقدر شاکی ام از دست روزگار ... بِمانَد !...
شب که میشودثانیه های انتظار را می بلعمو آغوش می گشایم حضورت راتامستعمره ینگاهِ آتشینم کنمعریانی ات راوبه تصرف درآورمتمامت رادربیتُ الآغوشِ دلم ...
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمردگر چه داری از این بیش انتظار از من...
محبوب زیبای منمن خوشبختی در این عالم را از نگاه پر مهر شما میدانم.وقتی شما لبخند میزنید،اینکه دلیل این حال قشنگ من باشم، روحم را تازه می کند.آقای مهربانمما در انتظار دیدن چشم های دلبرانه شما جوانی مان را از دست دادیم.تا فرصت اندکی برای مان باقی مانده، ما را از دیدن آن دو چشم بی همتا و کمان ابروی تانمحروم نکنید....
” عید “شد ، اما کجایی در بهار دلنشین !تا ببینم رویت ای زیبا نگار مه جبین !آمدم تا یک بغل احساس را باور کنیباز بنشینی کنارم چون گذشته بر زمین !دوستت دارم عزیزم، عاشقت هستم هنوزاز دهانت بشنوم من حرفهایی اینچنین !انتظارت می کشم یکشب بیایی دیدنمدر غروب انتظارت اشک چشمم را ببین !آنقدر با چشم گریان می نشینم پشت درتا بپرسی حال من در روزهای واپسین !کاش می شد تا دوباره لحظه ای بینم تو رامی گرفتم از لبانت بوسه های آتشین ...
عزیزم! چند روز دیگر بهار می رسد. چند روز دیگر این قرن تمام میشود. تو عاشق عطر شکوفه ها بودی، عاشق روزهای طولانی، گرمای خورشید، سبزه زار. نزدیک نوروز، چشم هایت همیشه برق میزد..بیشتر از همیشه..عزیزم! کاش هنوز چشم هایت بود. کاش هنوز بودی و بهار، کنار خنده هایت زیباتر میشد..اما میدانی، همه چیز بعد از تو تکراری ست، بهار، نوروز، شکوفه ها، هفت سین، و حتی تقویمی که صفر میشود!تمام دنیا تکراری ستبه جز انتظار دوباره دیدنت، در جهانی پاک ، آرام و ...
عزیزِ من...انتظار ؛ امید میخوادبهار ؛ بهانهمن بیخودی دلخوشمبه همین ساعت ها و دقیقه های اسفندبه همین دلسردی های بی روحِ زمستاندلیلِ حالِ خوب من باشسَر برسشکوفه بزنمن هنوز بی اختیار دوستت دارم...
آه!ساعتِ مصلوب بر دیوار،دقایق اش دق کرده است...بیاوُ زمان را جلو ببر،خورشیدت را بتابان!... حوضِ قندیل بسته، و تنِ زمهریرِ شمعدانی ی پنجره؛--وَ منطلوعِ آفتابت را منتظریم! سعید قلاحی(زانا کوردستانی)...
انتظارزیباترین نقاشی دنیاست وقتی حاصل تصویرش تو باشی...
گاهی اوقات دقیقه ها، روز ها،ماه ها و حتی سالها چشممان به انتظار کسی مینشیند که یاد مارا حتی در آستانه ی فراموشی هایش هم جا نداده و دنیای مارا بی آنکه ببیند، به سروستان های مرده و بعد هم به تبر ها می سپارد تا ریشه هایمان را قبل از رویش بخشکانند، تا در دنیا های بعدی مان هم به اجسامی تبدیل شویم که بوی انتظار میدهند. مثل پنجره ها، ورق ها، قلم ها...خاطراتم را با تمام باور های گذشته ام، بر میدارم و ورق میزنم تا ببینم در پسِ کدام صفحه، سرنوشتِ من با...
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده امهمچو نسیم از این چمن پای برون کشیده امشمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شدگشت بلای جان من عشق به جان خریده امحاصل دور زندگی صحبت آشنا بودتا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده امتا به کنار بودیَم بود به جا قرار دلرفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده امتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توتا تو به داد من رسی من به خدا رسیده امچون به بهار سر کند لاله ز خاک من برونای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده امیا ز ره...
باید بخندی تا وجودم جان بگیردتا آسمان زیبا شود، باران بگیردایکاش تا شیرین بیاید، عاشقانهفرهاد بر روی سرش قران بگیردشد زندگی هامان پر از تشویش یا ربخوبست این سرها کمی سامان بگیردایکاش هم گفتار هم رفتار مردمبویی از انسان بودن و ایمان بگیردآری دوباره عاشقی ها میتوانداز قاتل احساس من تاوان بگیردآغوش واکن، شانه میخواهد سر منباید تمام غصه ها پایان بگیرداین زندگانی امتحان مشکلی بودشاید دم آخر به ما آسان بگیرد...
چه بیهوده انتظار یست آمدن بهاروقتی یادت در زمستان هم گل می کند...
میبالم به عشقبه توو میفشارم دستهایت راوقتی بی پروا عشق میدهیمن با دستهای توحل کرده امهمان معمای محال راکه فقط نگاه تو فوتش بودو امروز همان جاییبه انتظارت مانده امکه هیج عاشقانه اینمیتوانستسطر به سطرش کندروی کاغذپس تا نفسی هستمیبالم به عشقبه تو ......
دست هایم از انتظار تو یخ زدسرما بهانه بود !!ارس آرامی...
نان از انتظار تو بیات شدسرما بهانه بود!ارس آرامی...
برای محو شدن ردپا روی برف،فقط آمدن یک برف تازه لازم استبه همین راحتی فراموشم کرد!ارس آرامی...
بیا مثل زمستان باشیم.که کولاک را به نیامدن قسم می دهد اما در انتظارمعشوقه اش؛گریه های دلتنگی، شبانه هایش راخفه می کند.بیا مثل او باشیم...نه جدایی قاصدک ها را باور کنیم،نه قصه رهایی برگ از پاییز را.بیا مثل او عاشق باشیم...آنقدر عاشق که به همه بگوییم،زمستان هیچ قلبی را سرد نمی کنداگه؛مانند او دوست داشتن را بلد باشیم....
مهربانم سلامدیشب دلتنگت شده بودم. سراغت را از ماه و ستارگان گرفتم. آنها هم بی خبر بودند.گفتم سراغ خودت بیایم... بانوی آفتابی من، احوال مهتابی ات چطور است؟چه خبر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های من؟نکند طاقت صبرهایت در برابر ناملایمتی های من به سر آید یک روز؟روزهای بسیاری را از طواف کعبهٔ وجودت دور بودم و مشتاق زیارت تنت، در انتظاری دردناک مانده ام... چقدر تداوم انتظار را زجر بکشم...چه کنم؟!، دلم برای تمام مهربانی هایت لک زده است......
آدمی ک روزهاست در انتظار تو مانده بی کس نیستدور و برش پر است از آدم هایی ک شاید خیلی بهتر از تو راه و رسم عاشقی را بلد باشندمنتظر مانده چون وفادار استوفادار ب آدمی ک با تمام خوب و بدش روزی انتخاب دلش بوده..نمیدانم اسمش چیست شجاعت یا حماقتاما بعضی ها عجیب به انتخاب های دلشان پایبندند.. ...
و کسی در انتظار باران پژمرد ......
برای از تو سرودن شتاب خواهم کردبنای فاصله ها را خراب خواهم کرداگر نباشی و حتا سراب اگر باشیقسم که سجده بسوی سراب خواهم کرداز آسمان نگاهت نمیتوان دل کندبنام چشم تو غم را جواب خواهم کرددر انتظار تو هر لحظه ام پر از شعر استکه با مرور تو آن را کتاب خواهم کرداگر زمانه به من فرصتی دوباره دهدهزار دفعه تو را انتخاب خواهم کرد...
می گفت من دیوونه نیستم. چهل سال صبر کردم، بازم صبر می کنم. شاید بیاد. کی می دونه که نمیاد؟ اون میاد تا نامه هایی که براش نوشتم و با صدای خودم بخونم. تا براش شعر بگم و بخونم و بخنده برام. میاد تا بعد چهل سال انتظار پاییزمون بهار شه...می گفت دل کندن واسه شما امروزیاست، ما قدیمیا دل کندن بلد نیستیم. فقط بلدیم بمونیم. هم عاشق، هم وفادار... حالا چه به خودش، چه به یادش...می گفت چهل سال پیش بهم گفت برمی گردم، من به همون قول زنده م.آگهی ترحیمش هفته...
دو چشم به انتظار توستراه رفته را بازگردجاده های غریب را رد کندر خیابان های تنهایی سراغم را بگیرمن در آنجا معروفم به کوچه های سکوت......
دلم برای تو تنگ است و من قرار ندارممها بیا که دگر تاب انتظار ندارمکجا گریزم از این شب که از هجوم خیالتبه سر خیال رهایی، وَ یا فرار ندارم اگرچه ره نگشودی مرا به شهر وصالتولی تحمّلِ رفتن، از این دیار ندارمقسم به موی سیاهت قسم به روی چو ماهتقسم به ناز نگاهت به جز تو یار ندارمتمام فصل خزانم گرفته رنگ سیاهیاگر دوباره نیایی،دگر بهار ندارم ببین ستارهٔ بختم،ببین چه بی تو غریبممرا ببر به کنارت که سایه سار ندارمدو چشم عاشق \شیدا\ ب...
خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته اماز این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ......
از من نپرسید:چند سالانتظارش را کشیده ای؟که چشم های منحرف بهار و پاییز را نمی فهمد.همینقدر بگویم که دوستش دارمهمینقدر بدانید که نمی داند......
بی فرجام ؛نشسته در ایستگاهی متروکبه انتظار مسافری درگذشته...
لحظه های انتظار گاهی بسیار لذت بخش وگاهی بسیار عذاب آوراست. چه زیباست انتظاری که پایانش شوق وصال باشد وچه دردناک انتظاری که پایانش انتظار. ای کاش تو پایان انتظار باشی....
همیشه منتظرت می ماندممیدانستم وقتی بیایی محکم مرا در آغوش میکشی و تمام دردو رنج هایم را به جان میخریاماامروز 152روز است که از قرار مان میگذرد و من هرروز شال وکلاه کرده و کفشهای کتانی ام را به پا میکنم و بند کفشم را پشت پا می اندازم تا سریعتر به وعده گاهمان بیایم و یک ثانیه زودتر هم که شده تو را ملاقات کنمچه اهمیتی دارد مردم چه میگویند!من یقین دارم یکی از همین روزها باز خواهی گشت......
باران همیشه واسطه ایست برای دید زدنتمثلا از گوشه پنجره اتاقم، تورا درانتهای کوچه ببینمکه چگونه در انتظار من ایستاده ایبدون چترچقدر دیوانه ام که بدون چتر برای دیدنت می آیماصلا مگر میشود باران بباردتو بیاییمن دیوانه نباشم؟!...
شمعدانی ها راآب داده امبافه ی گیس هایم را شکافته امدر ایوان ایستاده ام ..تو قرار استبیایی......
هر زمان می بینمت از قبل بهتر می شومفکر کن با هر نگاهت شعری از بر می شومسنگم و با رود می غلطم به شور دیدنتهرکجا باشی به سمت تو شناور می شومآشنایم با زبان سنگ و باران و علفشانه هایت را که می بارم سبک تر می شومبا ترک های کویر ای عشق! کاری کرده ایمحو پایان غم انگیز کِلیِدَر می شومخاطراتم را اگرچه باد با خود می بردپای هر افتادنی تسلیم آذر می شومکاش! هرگز رفتنی در کار عاشق ها نبوداز صدای پای آدم ها مکدر می شومای قرار...
می نویسم آفتاب اما فقط خود را ببینآفتابم باش و روشن کن تمام این زمینمی نویسم روشنای من تویی ای آفتابیک ستاره کی کند روشن زمین را اینچنینروز ابری در کنار عشق زیبا می شودابر یک مقدار، و باران و ، توهم اینجا نِشینشب که دوری از دلم من انتظارت می کشمبر سر این عشق زیبا چشم دشمن در کمیندست در دستم بده، دل را به من بسپار تاحال دل زیبا شود با حرفهای دلنشینهر غروبی معنی پایان عشق یار نیستماه هم امید دارد با تو باشد همنشین...
آدما همیشه منتظرن...منتظر ی اتفاق، یه روز، گاهیم یه آدم...اما کسی نمی دونه، ممکنه اون اتفاق، اون روز...یا اون آدم هیچ وقت از راه نرسه...فقط تنها چیزی که می دونیم...اینه که آدم تو انتظار ذره ذره،...خودشو از دست میده...!...
سلام زمستانسلام روزهای ابری سرد که بوی پاکی برف را می دهیدسلام دلتنگی های عصرانه که فریادهای بی جواب کلاغ ها آغاز شب های بلند را در گوشتان فریاد می کشدسلام آسمان خاکستریسلام گنجشک های کوچک بی قرار که به باغچه ما برای ضیافت نان آمده ایدبوی برف می آیدبوی پاکی روزهای سپید عاشقیبوی آدم برفی با دهانی خندان و چشم های شیشه ای ماتسلام زمستانچشم من رو به آسمان کبود در انتظار اولین بارش استاولین بارش برف ......
سر آمده انتظار ... برمیگردد !فال آمده مهرِ یار ... برمیگردد !هر سال دم غروب زنبیل به دستیلداست که با انار برمی گردد !...
شب یلدا به چه چیزیبه چه کسی باید فکر کنم ؟!به غیر از تو یاد چه کسی باشم ؟!وقتی زندگی عطر خود را با تمامفصل ها پراکنده می کند تا مستتو شوم !!چه انتظاری از سرما باید داشت...
در خلوتگاه تنهایی:روی خط ممتد آرزوهایم نقشی نمی بینم!فقط، در کوچه های بی قراری انتظار می کشم.ایستگاه پایانی را با ریلی از واژه هایی که،قطار بغض هایم را با خود حمل می کند....
عاقبت انتظار می کُشد مارااین دل بیقرار می کُشد مارابا لبت میشَوَد کنار آمدچشمهای خُمار می کُشد مارادیر کردی ،نیامدی ،به خداغصه ی بیشمار می کُشد ماراچمدانی که بسته ای به کناررفتنت بی گُدار میکُشد ماراحکم تیرست دوریت انگارآتش و اختیار میکشد ماراقهوه را سرد میشَوَد نوشیدطعنه ی کافه دار می کُشد ماراآه ای پنجره تو شاهد باششیشه ی پر غبار می کُشد ماراگفته بودی که زود می آییحرف بی اعتبار می کُشد مارا....امی...
می خواستمدر این پاییزقلبم را لبریز کنم از عطر بودنتو عاشقانه هایم را غزل غزل برایت بخوانمتا تپش های قلبمخواب شب های پاییزی ات را ستاره باران کندمی خواستمدلتنگی هایم را به باد بسپارمخورشید را به دستانت هدیه کنمو در هیاهوی زندگیدر آرامش آغوشتخدا را به تماشای پاکی چشمانت دعوت کنم...می خواستماما نشدخدا کند فراموش نکنیتمام شب های پاییز در انتظار آمدنت یلدا بودشاید زمستان فصل به تو رسیدن باشدو عشق مرا در حافظه ی یخ زده...
انتظار که چیز بدی نیستروزنه امیدی ست در نا امیدی مطلقمن انتظار را از خبر بد،بیشتر دوست دارم!...
و کسی در انتظار باران خشکید......