آیا برایت پیش آمده که در تابستان برایشان سایبان باشی و در بهار ترکت کنند؟ من تجربه کردم و از آن زمان همه ی فصل هایم پاییز است...
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست...
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را
بمان که برگ خانه ام را به خواب داده ای فندق بهارم را به باد و رنگ چشمانم را به آب
با تو گل می دهم و ناز بهار را نمی کشم
داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده را سخت خزانی گذشت، خوب بهاری رسید
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
آغشته شده ام به تو به عطرِ تنت همچون جزیره ای که اسم و رسم اش را با بهارش میشناسند ...
پاییز نزدیک است...دلم یک تو می خواهد که دوستت دارم هایم را با برگ های نارنجی این شهر به موهایت سنجاق کنم تا پاییز بهار ما باشد...
اما بهار من تویی من ننگرم در دیگری!
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را !
صدای گام هایی کوچک به گوش می رسد؛ صدای شکفتن و جوانه زدن، صدای رویش و رُستن، صدای پای بهار، صدای پای مدرسه می آید. بهار دانش مبارک
مدرسه، فرصت بزرگ فهمیدن است که در آن، روح قد می کشد و بزرگ می شود. بهار دانش مبارک
دخترم زمستانم با تو بهار است تو امید فرداهای منی، محرم راز منی، تک گل باغِ منی دردانه منی و من از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم
دخترم جهان با خندههای تو معنا خواهد داشت با تو بهار که لبریز شکوفههاست دیدن دارد دخترم، چون تو هستی شمعدانیهای لب پنجره، این گونه زیبا گل کردند و عطر سیب معنا دارد با تو پدر معنا پیدا میکند و مادر بهشتی میشود
بوی بهار میآید صدای باران میآید ترانه ی عاشقانه قلبمان با خاطرات نگاهمان میآید این وصال عاشقانه ما تا رسیدن به ستاره ها میماند.
خانه ای میسازیم در بلندای بهار بر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که ازآن عشق خدا میروید از احساس گل سرخ مدد میگیریم. و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما میگردد.
لانهای ساختهاند با گل یاس سفید در فراسوی بهار، ما ترا میخوانیم تا به لطف قدمت این دل کوچک ما گل به دامن بشود در انتظاریم با گل حضور خود محفل آرای سرور ما باشید
……و……. خانه ای میسازیم در بلندای بهار بر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که از آن عشق خدا می روید از احساس گل سرخ مدد می گیریم. و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما می گردد.
بودنت... حتی زمستانی ترین روزم را... بهار وار عاشقانه می کند... من نه اهل بارانم نه باد... نه عاشق زمستان... نه تابستان... من هوایی را... دوست دارم که... بند باشد به نفسهایت...
دلم گرفته پدر برایم بهار بفرستید زشهر کودکیم یادگار بفرستید دلم گرفته پدر روزگار با من نیست دعای خیرو صدای دو تار بفرستید
زندگی را ورق بزن هر فصلش را خوب بخوان با بهار برقص با تابستان بچرخ در پاییزش عاشقانه قدم بزن با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش زندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت میگوید مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری
عشق یعنی در تو من معنا شوم عشق یعنی با تو من دریا شوم عشق یعنی قطره ای بر گل نشست عشق یعنی مهر تو بر دل نشست عشق یعنی سیب سرخ انتظار عشق یعنی بی تو ، من امری محال عشق یعنی یک سبد بوی بهار عشق یعنی بیقرار...
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است