بیو احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو احساسی
به حبسی افتاده ام که می دانم رهایی از آن ممکن نیست...
نمی دانستم روزی می رسد که در دامن شب اشک بریزم و با توهمات ذهن بیمارم امید را به خود القا کنم....
نمی دانستم روزی گوشه نشین خانه و ساعت شنی عمرم می شوم؛ هرچه بیشتر در خود فرو میریزم ،پیرتر می شوم...
نمی دانستم روزی جوانی ام در خلوت می گذرد و چهره شاداب در آینه به زردی بیماری دیده می شود....
خوشبختی حرام اعلام شد،
روز تولد من در گوش سرنوشت....
بغضم زندانبان اشک هایم است....
دفترشعرم خلاصه دردهایم است....
بهشت خبری نیست!سعادت تو در آغوش من معنا می گرفت....
مدت هاست که روح پر احساس خود را کشته ام و تبر بر دست بر تک تک درخت های امید دلم هجوم برده ام....
نمی دانم اگر تو را دوست نداشتم
باز آسمان همین قدر آبی بود
و آفتاب همچنان می درخشید
و گل های رز حیاط به همین اندازه زیبا بودند
و آواز سینه سرخ برایم دلنشین بود؟...
نمی دانم . ..
شهناز یکتا
پیشت دلم هرگز نیامد تا دهی دستم/
گلهایی از جامِ گلستانِ دلت، هردم/
باور کن اصلا من، نبستم دل به تو؛ زیرا/
اندازه ی یک قرن، دیوار است، بینِ ما/
هرگز نمی خواهم که روحی را ببینم در/
گل پیکرِ قلبی؛ که قبل از تو، شده، پرپر/
شاعر: زهرا حکیمی...
نباشی روز و شب معنا ندراد
به ساحل می روم دریا ندارد
منم عاشق تر از احساس یک عشق
من آن موجم که ساحل را ندارد
دراز دامن باد یلدایت
بخت یارت و نکو فالت
شیرین چون هندوانه روزگارت
از عشق لبریز تمام دنیایت
شهناز یکتا
دلم، نازک تر از: مینای کاشی؛
هوایت می کنم وقتی نباشی؛
تو می دانی که حالم با تو خوب ست؛
بپا حسّ مرا از هم نپاشی!
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
دلدارم!
به هر جا که پا می گذارم عطر تو آنجا پیچیده.
چه می کنی که اینگونه فضا را می آکنی مهربان من؟!
شهناز یکتا