ای کوه در بلندی نامت بمان، ولی یک روز زیر چشم تو هم رود می کشند
به هر چه نمی خواستم رسیدم جز تو که می خواستمت
نور بودی آمدی به اتاقم پرده را کشیدم که ترکم نکنی تاریکم کردی...
تمامِ کوچه های دلم منتهی میشود به تو تو در تمامِ منی و من ولی همیشه تنهایم
در من سکوت میکنی آخر،همین صدای تو مرا خواهد کشت
آینه به فریاد آمد از نقش قامت تنهای من ...!
بگذار دمی دکمه کنم پیرهنت را تا ماه نگاهش نخراشد بدنت را