شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
تا جهان باشد و من باشم و دل باشد وعشق
بی شرف هستم اگر در رَهِ اندیشه رَوَم
کفر و ایمان همه را وا نَهَم از بَهرِ شما
من به منّت کشی ، یار جفا پیشه روم
ساقه دل شده سرشار از عشقش امّا
ساقه می میرد اگر بی رگ...
شعری بجان نشسته و اشکی به دیده ام
آهی ز دل رمیده و دردی کشیده ام
در مدح عاشقی تو شعری سروده ام
عالم اگر غزل بشود من قصیده ام
این تن فدای تربت پاکت شود کم است
از بوستان خیمه گلی سرخ چیده ام
جان را ز روی شیفتگی...
چشمانش باز بود اما خاطره نداشت.
چشمانش باز بود اما امید نداشت.
دلش صاف بود اما چاره نداشت.
ذهنش روشن بود اما فکری نداشت.
لبش باز بود اما خنده نداشت.
عشقش پر از کینه بود اما راهی نداشت.
نویسنده ملینامدیا
جان کلام ما همه اینجا مسافریم
دلخستگان ز زندگی درد آوریم..
دنیانگشت چون بمراد کسی سزاست
از خیر این جهان غم انگیز بگذریم
بانوی کاشانی
اعظم کلیابی
نینیرم دونیانی، دیدار جانان اُلماسا
جان نیه لازیمدیر، جانانَ قوربان اُلماسا
سنسیز ای جانیم میخانَ ویراندیر منَ
حیفدیر میخانَدَ جان وارسا، جانان اُلماسین
ترجمه شعر :
چه خواهم دنیا را گر دیدار جانان نباشد
جان چه نیازیست گر قربان جانان نباشد
بی تو ای جانم میخانه ویرانست بر من
حیفست...
اگر دیوانه ای جانا ، بیا با ؛ ما به میخانه
که ساقی می دهد،اینک؛دو سه پیمانه جانانه
بادصبا
اگر افسانه ام، از غم ؛ رهایم
به بوی گل، همیشه ؛ آشنایم
بخواند بلبلِ سرمستِ بُستان
چو آرم عطر گل ، باد ِصبایم
بادصبا
دوباره ماه را دیدم و دیوانه تر شدم
به یادتو افتادم ، با خود بیگانه تر شدم
من نمی گویم که آباد بودم قبل تو
ویرانه بودم و با دیدنت ویرانه تر شدم
ستوده
کوچه پر گُل ، ز گُلِ یاس و اَقاقی شده است
مطرب و این دلِ من همرهِ ساقی شده است
آمده است باد صبا ، خوش خبر از منزل یار
ای خدابازنگارم ، دلِ او چون گُلِ قالی شده است
بادصبا
عشق یعنی: حسِ پنهان؛ گشته ای
بی قراری هایِ قلبِ خسته ای
عشق: یعنی لحظه های بی ریا
باور خیسی چشمانی ، شفا
عشق یعنی:مرگِ خودخواهی ومن
آشتی، با خنده هایِ یاسمن
عشق یعنی : بهترین ؛ احساسِ ما
حل شدن، در موج و طوفانِ بلا
عشق یعنی : مثلِ...
شده لوح دلم پر عشق دلدار
کجا جویم من او را با دل زار
نمانده خنده بر لب بی نگارم
غم آمد غصه آمد بر سر کار
بادصبا
عشق را منزل به منزل، در ره میخانه دیدم
عندلیبان خدا را ،عاشق و مستانه دیدم
رسته از قید زمانه، باده نوش کوی دوست
عاشقان را اینچنین من، بر سر پیمانه دیدم
از سر شوق وصال، آن میگساران را خبر
عاقبت در هر دو عالم ،گوهری یکدانه دیدم
آن سحر...
خاموش شوم ای جان بی تو به دلم آمد
از غم شده ام نالان، بی تو به دلم آمد
رفتی و دلم پر شد، از غربت و تنهایی
دردم تویی درمان ، بی تو به دلم آمد
بادصبا
صبح است و دلم ، شد پرِ غمها ؛ تو کجایی
ای یار بگو ! باز چرا ، از دلم امروز ؛ جدایی
بادصبا
تو کجا،مجنون کجا؛لعلِ لبِ میگون، کجا
یک دل عاشق کجا، لیلی وشِ افسون؛ کجا
چشمِ شهلایی کجا ، مستانه گشتن تا کجا
آن کمان ابرو کجا ، حال ِدلِ محزون کجا
گیسوی پر چین یار من کجا ، چشمم کجا
خسرو شیرین کجا، فرهاد دل پر خون کجا
عاشقانه از...
چشم تو دیوانه کرده است هر سحر باز مرا
قبله جانم شده است چشم خمارت ای صبا
مرغ خوشخوان بی قراری می کند در هر سحر
بی تو گلشن شد خزان ای شادی گلزار ها
بادصبا
صبح ها در انتظارم ، انتظارم انتظار
تا بیارد عطر گلها را صبا هر نوبهار
در هوای دیدن روی نگارم تا سحر
می شوم مستانه هر دم بیقرار و بیقرار
بادصبا
اربعین ۶
پس از یک اربعین عطر گل دردانه می آید
طنین نغمه ای جامانده در ویرانه می آید
نسیم آهسته می پیچد مشام بیقراران را
هوای چیدن سیب و گل ریحانه می آید
به زیر خاک باران خورده عطر تازه می ریزد
به بالاسر پرستویی به سوی لانه می...
لن ترانی
حریم ظلمت شب پرتوی از نور می خواهد
چراغ روشنی در سقف سوت و کور می خواهد
بتاب از هر شعاع روشنایت آسمانم را
تجلیگاه خوبان جلوه ای پرشور می خواهد
بیا اکنون که مشتاق تو هستم دلبری فرما
که استبصار موسی رعد کوه طور می خواهد
ببین...
سجاده نشین باوفایی بودم
می خانه نشین با وقارم کردی
اکنون نه وفا مانده و نه سجاده
بازیچه ی دست این و آنم کردی
چشمان سیاهت همه ی دینم برد
تیری ز کمان خود عطایم کردی