متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
یه روز خیلی اتفاقی یکی یه اسمی رو صدا میکنه و این صدا تو رو از عالمی که خودتو غرقش کردی بیرون میاره؛ برای لحظه ای احساس میکنی قلبت نمیزنه،پلک نمیزنی،چیزی رو نمیشنوی،حتی به چیزی فکرم نمیکنی،
اون لحظه است که هجوم حسرت باعث میشه مکث کنی و یادت بیاد...
بغض شعرم بی امان فریاد میزد واژه را
تا بسازد قصه ای از غصه ای پر ماجرا
حس ِ دلتنگی و غم تا عمق جانم می دود
مرگ هم پاشیده اینجا وحشتی بی انتها
گم شدم در این حوالی در هوای عاشقی
سایه ام در گوشه ای فریاد میزد بی...
غم انگیز است که ما شمع نیستیم؛
تا با اندوه هایمان،
اشک ریخته؛
آب شده؛ کوتاه آمده و تمام شویم.
- کتایون آتاکیشی زاده
آرام باش مهربان من
هیچ چیز ارزش اینهمه نگرانی را ندارد
ما مُرده ایم
و الان سال ١۴٠٢ است...
شما چه میدونین بعضی آدمها چه زجری میکشن که جلویِ چشمای شما قوی و مقتدر به نظر بیان.
چه میدونین چه دردی توی جای جایِ روح و قلبشون، چه مسافتی میره که صورتشون خونسردی و صبوریشو هیچ وقت از دست نده که یهو جلویِ شما فرو نریزن و کوبیده نشن!...
سنگ باخت ، تا کاغذ بغلش کنه🥺
جنازه ی عشقی را بر دستانم تشیع میکنم که بدون او خود جنازه ای بیش نیستم
ببار بر سر دلم آسمان، تا درد بی کسی ام تمام درد های عالم را محکوم به بی دردی کند
ببار و نترس زین پس غریبه ای خواهم بود که عشق برایش دروغی بیش...
دمیده باز هم بوی محرم؛
شده جاری به هرجا اشکِ ماتم؛
گلِ احساسِ جان ها گریه دارد؛
همه، گُل دشتِ دل ها گشته دَرهم!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
هوایِ گریه باز از نو، در عِین است؛
تمامِ قامتم، از غم، چو غِین است؛
گلِ احساسِ جان گریان شده؛ چون:
عزای مردِ حق، مولا، حسین است...
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
دست از سر غمگین دلم بردارید
از آجر این خرابه کم بردارید
من کاشیِ نازکِ دلِ سهرابم
اطراف من آهسته قدم بردارید
بهزادغدیری
مرا که هیچ مقصدی به نامم ..
و هیچ چشمی در انتظارم نیست را ! ببخشید !
که با بودنم ترافیک کرده ام !!
چه تنهاست تنم
که شب ها
سایه ام او را به آغوش می گیرد...
چه تنهاتر است سایه ام
کجاست سایه اش؟!
که او را در آغوش بگیرد...
سید عرفان جوکار جمالی
تنهایی
دست های لرزان من است
بعد از تو
هیچ عصایی
دلم را قرص نکرده......
محمدرضا سلطانی
تو چون پرستویی و...
ذوق رفتن داری
من بیچاره درختی ،
که عمری ست
به کوچ پرستو ها عادت دارم...
دست از سر غمگین دلم بردارید
از آجر این خرابه کم بردارید
من کاشیِ نازکِ دلِ سهرابم
اطراف من آهسته قدم بردارید
بهزادغدیری
وگریستم به یاد تمام رویاهایی که تا میخواستم نوازششان کنم پژمردند...
نویسنده عطیه چک نژادیان