متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
نقش مهمی
در این نمایشنامه ندارم
قرار است او
در یک کافه کوچک
آن طرف میز بنشیند
و من
این طرف میز
نباشم
همیشه ازم می پرسید:
-چرا انقدر از موهای باز و پریشون خوشت می اد؟
بهش لبخند می زدم.
می پرسید:
-واسه چی بعضی روزا... وسط بعضی فیلما... با یه سری آهنگا... یهویی و بی دلیل حالت عوض می شه؟
بهش لبخند می زدم.
حتی یه نصفه شب برفی، وقتی که...
دیگر نه گلویم تحمل بغض دارد؛
نه چشم هایم اشکی برای ریختن؛
حالا چند سال است که در انتظار برگشتن تو تنها به درب خانه خیره مانده ام؛ بی هیچ حرف و شکایتی...
نویسنده: علیرضاسکاکی
من هیچ گاه شعر ننوشتم!
فقط هر گاه یاد تو می افتم؛ قافیه ها به کلماتم تزریق می شوند تا غزلی زاده شود به سردی شهر... به تلخی زهر...
نویسنده: علیرضاسکاکی
امشب دوباره زنگ زدم؛ باز قطع شد*
بی عاطفه تو را به خدا می سپارمت*
دل تنگ حرف های شبانه شدم؛ ولی*
در خاطرم نبود که دیگر ندارمت*
شاعر: علیرضاسکاکی
تق تق در را می کوبید.
می دانستم کیست!!!
مخاطب خاص تمام روزهای من ،
خدا ،
پشت در بود.
با لبخندی از جنس مهربانی
کنارم نشست و با نگاه نوازشگرش منتظرم بود.
مثل همیشه برای بیان آنچه در دل داشتم ، تاخیر کرده بودم.
و من ، مانند هر...
این روزها،
نیمکتی افسرده ام
- در پارکی خلوت -
که زمزمه های عاشقانه
به گوشم نمی خورد!
(رها)
به جایی رسیدم که دوای درد دل خودم و نمیدونم
خیلی گنگ و گیج دنبال یه بخشی از خودمم
همون بخشی که
یه جایی
میون همون خاطره های تلخ جاشون گذاشتم
من خودم و جا گذاشتم
لحظه ها مو جا گذاشتم
احساس مو جا گذاشتم
حافظه ام و جا گذاشتم...
در هر زندان دنیا
زندانیِ فراموش شده ای
و در هر گورستان جهان
عزیز به خاک سپرده ای داشتم
و تنها بودم
مثل ماه
که کوتاه تر از تنهایی من
دیواری نیافته بود