شادی طلاق داده ی صدسالهٔ من است با او مرا چه نسبت و او را به من چه کار
زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد… نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد… خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…
روی قبرم بنویسید به یک خط درشت… حسرت دیدن دلدار مرا آخر کشت…
کاش یکبار هم ما شکوفه میدادیم، ما که اینهمه هَرَس شده ایم
تصویر درشتی از غم شدیم و آینه تعبیر خطرناکی از ماست
تنها نیستم,خیالت راحت... یادت با من است امشب... میسوزاند و میسوزم با یادت و... همدم تنهایی هم میشویم امشب...
کار سن نیست که اینگونه زمین گیر شدم من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
روز های آخر دلواپسی ... غصه هامان در گلو فریاد شد روی تنهایی ما خطی کشید فصلی از خوشباوری ایجاد شد ما برای زندگی شش خواستیم شانس هم با ما فقط تا پنچ بود بی رخ او شاه دل سرباز نیست بازی ما بازی شطرنج بود شعله های آبی و...
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
نمی دانم کدام پایه از هزاران پایه ی میزِ "بودنم" را کوتاه میخ کرده ام، که لنگ می زند مدام. کج می شود مدام. می ریزد تمامِ آنچه با دقت و ذوق چیده بودم رویش مدام و گند می خورد به تمام آنچه در سر داشتم مدام و زهر می...
زخم روی زخم آمد! و سرانجام عفونی شد، این تلنبارِ آسیب، رویِ دلم.... .
من یک بار مرگ را تجربه کرده ام یک نفر شبیه تو دست یک نفر که شبیه من نبود را گرفته بود باران هم می آمد...
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟... من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم
روی زخم یادگاری ات نمک پاشیده ام تا مبادا جای نیشت را بگیرد مرهمی
من تفنگی شده ام رو به نبودن هایت رو به یک پنجره در جمعیت تنهایت فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم بی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنم خنده های تو مرا باز از این فاصله کشت قهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشت...
همسایه کناری ام غمگینم می کند. زن و شوهر صبحِ زود بیدار می شوند، سرِ کار می روند، عصر باز می گردند. یک پسر و دختر بچه دارند. ساعتِ نُه شب، همه چراغ های خانه خاموش است. صبحِ فردا نیز، زود بیدار می شوند، سرِ کار می روند، عصر باز...
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم می شود من اگر یک شب ببارم این جهان غم می شود .
هی به من چاق نگویید که هر صد گرمم سی گرم چربی و هفتاد گرم غمباد است
به من گفته است یک مدت از او کمتر خبر گیرم همین یعنی جدایی ، منتها آهسته آهسته
مزار از دشت می سازند و تابوت از صنوبر ها خدایا کی به پایان میبریم این مرگ سالی را
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت هجران روی تو، دل ما را مذاب کرد
وقتی غمگین هستیم، عمیق تر عاشق می شویم.
رنگ سال گذشته را دارد،همه ی لحظه های امسالم سیصد و شصت و پنج حسرت را،همچنان می کشم به دنبالم قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمی گنجم دیده ام در جهان نما چشمی، که به تکرار می کشد فالم )): یک نفر از غبار...
دلم را کسانے شکستند که هرگز دلم به شکستن دلشان راضی نمیشد...