متن غم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غم
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پُرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
پشت چشمام دو فنجون قهوه و چند تا کتاب شعر گذاشتم
شاید یه روزی از همین کوچه های شهر بی خبر
بیای
بخوای برام شعر بخونی
و من سرتاپا ،با عشق گوش بدمش
آره چرا میگم چشمام
میدونم رفتیا
ولی خب هنوز پشت چشمام که جاموندی!!!
✍مهدیه باریکانی
خاطرِ من پُر ز تو، جسمم خزان
از غمت دادم به ݪب اشهد، اذان
می کنم گریه ز هجرت ای عزیز
پیش نااهݪان گل من تو نمان
جرم من اندک، غرورت جرم اصل
از گذشت و مهر دی با من نخوان
ریش و مو یار و رفیق رنگ آق!
با...
می توان زیبا زیست
می توان زیبا دید
بلکه شاید دل ما را غم او بود که چنین عاشق کرد؛
نه غم دوران ها،...
که دل ما را بِفِسُرد و به کهی باطل کرد
امشب شبی است که تمام حقیقت تلخ و ناگوار بر دوشم سنگینی عجیبی دارد.
اشک عجز و ناتوانی را ساعتها از دیدگانم سرازیر کردم ،اما به جایی نرسیدم.
چندین ساعت سکوت را بر حرف زدن مقدم دانستم ولی ... دل طاقت نیاورد و نوشتن را بر سکوت مقدم تر دانست...
دست به قلم بردن،
چه راحت و آسان است.
اما ...
روی کاغذ رقصاندنش،
چه سخت و دشوار...
ساناز ابراهیمی فرد
به قول آلبر کامو: تسلای این جهان این است که رنجِ مُدام و پیوسته وجود ندارد! غمی می رود و شادی ای باز زاده می شود. این ها همه در تعادل اند.
این جهان، جهانِ جبران هاست...🌿
اونجایی که غم چشم هارو خیس نمیکنه دیگ رسیده به استخوان
دقیقا همونجایی که ابتهاج میگه :
در من کسی اهسته می گرید
غمت غلیظ ترین کام است…
حاضرم تموم غم هایی که دوست داری رو یک تَنه گردن بگیرم ،
اما لحظه ای احساس نکنی که هیچ چیز خوب نیست،
ببین تو حق داری خسته بشی ،
کم بیاری ،
داد بزنی ،
گریه کنی ،
زجه بزنی ،
اما حق نداری حس کنی هیچی بدرد نمیخوره....
نگاه کن
چه غمی ست پشت سرت
همه در خود خوابشان
برده...
دربدر...
گفتی بیا و در تاریکی غم را بدر کنیم
نیامدی ...
غم آمد و تاریکی
ما هم دربدر شدیم
روزها خیلی زود میان و خیلی زودتر میرن
ولی یه چیزایی هیچ وقت
نه میٰاد
نه میره
اینجاست که چون میگذرد غمی نیست
چیزی جز یک حرف نیست!
آه که این دل دیگر
از خود خبر ندارد
آه که این غم
دلیل بودنش را نداند
طولانی شد ایام جدایی
آه که روح دیگر؛
جسم،ندارد
سلام،!
خوب فکر میکنم خیلی وقته چیزی ننوشتم...
زندگی میگذرد و درد و غصه و غم و شادی و....
تمام اینها هم میگذرد و فقط تو میمانی و بس...
آنقدر خسته ایم که حوصله ی شرح دادنش نیست:)
حوصله ی شرح دادنِ تمامِ اتفاقات ناگوار و دردناک.
حوصله اش نیست.
چون سخن از مَرد و مَردی گفته شد
قصه ها از استقامت زنده شد
پایداری ،کوهِ غم، یعنی پدر
درد و سختی با وجودش ضربه شد
بس که مهمان نواز بودیم
پشت غم هایمان هم آب ریختیم
و
آنها چه زود دلتنگ مان شدند
که هنوز نرفته، برگشتند.....
برگرفته از کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتم
به قلم:مریم کنف چیان
غم هجوم آورده میدانم که زارم می کشد
وین غم دیگر که دور از روی یارم می کشد
شب هلاکم میکند اندیشه غم های روز
روز فکر محنت شب های تارم می کشد
از کرانه ی تو ،خواهم گذشت
چنان آرام که خاطرت مبتلا نگردد
برای مردمی که
حواسشان به آسمان نیست
از اندوه کبوتران اسیر
حرفی نزن....
من آن کوهم که یک شب
در غم هجرت فرو ریخت ...