متن قلم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قلم
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...
بنویس قلم
بنویس قلم! فرصت خاموشی نیست
امروز تورا وقت فراموشی نیست
چون تیغ بزن ریشه ی بد خیمی را
بنویس دگر موسم سرپوشی نیست
دیدیم فروپاشی خود را یک عمر
امید به ذره های همجوشی نیست
هرچند مدارمان به حسرت طی شد
ماندیم غریبانه که آغوشی نیست
بی عشق...
نمی دانم چرا گاهی،
قلمم...
یاری نمی کند،
این همه سکوت را...
شاید رازهایی نهفته ست
در لابه لای واژه هایِ آغشتهِ،
به طعم تلخ دلتنگی...
قلمم تو در این هستی(جهان)
هستیِ من هستی.
اسما رحمانی
قلم که در دست میگیرم می رقصد و غوغا می کند
از تو نوشتن را خوب بلد است...
کافی است از ترنم دست هایت بگویم...
کلمات صف میکشند برای بیان شان
لبخندت نظم ونثر را...
و چشم هایت قافیه وزن را احضار میکنند...
می نویسم
امشب به عشق همان که تنهایی ام را وزن کرد و به سنگینی نگاه منجمدش خرید
نگاهی که دلم هرگز از دیدنش سرد نخواهد شد
نگاهی محبوس شده در یک عکس
عکسی که نمی دانست هنوز در دست های من است
می نویسم
امشب تا لغزش قلمم روح...
غم
دست به قلم بردن
چه راحت و آسان
اما ...
روی کاغذ رقصاندنش
چه سخت و دشوار
ساناز ابراهیمی فرد
همیشه در اوج تنهایی اطرافم را که می نگرم کسی را نمی بینم جز قلمی که به یادگار در دست من مانده است.
متن امیررضا بارونیان
آخرِ رقصِ قلم مرثیه ای در غم توست
واژه ها، ثانیه ها، در به درِ ماتم توست
تو غزل گونه ترین حالت اشعار منی
شعر من حال و هوایش همه در عالم توست
می نویسم همه شب از دل لامذهبِ خویش
دفترم صحنه ی عشق است و قلم پرچم توست...
دفتر را ورق زدم قلم را در دست گرفتم . قلم میخواست تو را فراموش کند . قلم میخواست تو را فراموش کند ورق میخواست فصل دیگری آغاز کنم از فصل دلتنگی به فصل عاشقی
از فصل عاشقی به فصل دیوانگی
قلم میخواست از تو نگوید بس است دیگر بس...
تو اگرِ در جانِ من نباشی،
واژه ها مبهوت می مانند،
شعر میمیرد،
قلم می خُشکَد،
دلِ دفتر میگیرد ..!
ایستاده ام ...
کنارم کسی نیست
خودم با خودم ، برای خودم ، تا رسیدن به خودم
به دور دست ها خیره ام ...
بغض ، لای حنجره ام خانه کرده
قورت داده ام حسرت را
با یک لیوان بیخیالی
تا پایین ببرد طعم تلخ خستگی را
به کوتاهی دیوارم...
خیالم خام بود ،گمان می کردم برای تو می نویسم
بیشتر که گذشت دانستم اصلا اگر تو نبودی ،قلم در دستانم نمی چرخید
و ذهن آشفته ام چیزی برای نوشتن پیدا نمی کرد باز هم گذشت ......
و دیدم در من ،تویی نشسته و قلم به دست گرفته و می...
ن و القلم .....
تو را می نویسم ...
واژه کم می آید
به نوشته های خدا ، نگاه می کنم
تو را دوباره از دست خدا ، می نویسم
حرف به حرف ،سطر به سطر
در هر کلمه ای ،متولد می شویی.....
تولدت را روایت می کنم
قلم می...
از سنگسار دردهای بی شمارم
دیگر به پایان آمد آرام و قرارم
بغض قلم لبریز شد از حسرتی که
شد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم
«بهزاد غدیری»
بعد از تو
هر حرفی
هر کلمه ای
هر جمله ای
هر کتابی
که نوشتم تفسیری از تو بوده است
و من بعد از تو بود که به قلم و آنچه می نویسد ایمان آوردم
سولماز رضایی
آیات خدا ،تمام شدنی نیست
هر لحظه کلماتش بر زمین نازل می شود
مگر نه اینکه گفت\ اگر همه درختان روی زمین قلم باشند و دریا هم مرکب شود کلماتم تمام نمی شود \
از این روست که هرکه بخواهد قلبش محل نزول کلمات خدا خواهد شد
سولماز رضایی