متن معشوق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات معشوق
تو میگویی عشق! من میگویم ترس!🙃😅
میدانی ترس از چی؟ ترس از خرد شدن،ترس از دست دادن،ترس از تنها شدن..!
تو میگویی آزادی،من میگویم اسارت!
اسارت بین حس های مختلف حسرت،دلتنگی،محبت و حتی حسادت\!
چشم هایم را بستم تورا دیدم!
عجیبه،چشم هایم را باز کردم بازهم تورا دیدم!
انحنای لب...
آرزومه چشامُ به روی هم بذارم
بازش کنم ببینم معشوقمُ کنارم
افسوس که عشق ، ویران شده دیگر
عاشق از معشوق گریزان شده دیگر
آرزوهایی به سر پرورده بودیم
همه به دست غم ها مدفون شده دیگر
گرگ و شغال آمده از کوه ها به شهر
آهو سوی بیابان فراری شده دیگر
معشوق عشق عاشق ، همه ثروتش بود
تاراج گشته...
چو عشقت همچو گل ! بر قلبم اهدا میشود
با محبت ، کاخ عشقم پر ز رؤیا میشود
تو در این کاخ مقدس پادشاهی میکنی
اوج قدرت ببین ! تا عرش اعلا میشود
چشم عالم در پی ، تفسیر عشقت کور شد
در دیار عاشقان عشق تو معنا میشود
میشوم...
باز هم تیغ غم از طاقت من تیزتر است
نازنین ! امشب این قصه غم انگیزتر است
قسمت دشمن نشود کار به آنجا برسد
دوستت دارم های معشوق به اما برسد
سخت این نیست که دشمن به اسارت ببرد
سخت آن است که معشوق از کنارت برود
عشق زیباست که...
شور عشق
هرکه از عشق ندارد اثری بی خبر است
چون درختیست پر از شاخه ولی بی ثمر است
عشق نقاشی دوران هنرمندی ماست
آنکه بی واهمه عاشق نشده بی هنر است
خیمه در عشق نزد هرکه پشیمان شده است
ساکن کاخ اگر هست هم او در به در است...
بهار ساکت می شود
وقتی سرچشمه عشق را
در دستهای دو تن می بیند
بهار دیگر غزل نمی خواند
وقتی از لبان عاشق و معشوق غزل می شنود
رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)
می گویند:
تنهایی در پس سیاهی شب،
در زیر نور ماه،
با چشمانی پر از اشک،
با دلی پر از درد،
از رفتن معشوق است و از دست دادن عشق...
اما نظر من چیز دیگریست...
به نظر من...
چشمانی پر از اشک،
دلی پر از درد،
خنده ای پر از...
نه مجرمه،
نه دزد،
نه کلاه بردار،
نه قاتل،
نه خلافکار،
نه مافیایی،
نه ساقی،
نه معتاد...
فقط جرمش اینه که دلمو دزدید...
کلاه قلبم و برداشت و از خط قرمزام عبور کرد...
قاتل عقلم شد و احساسم و زنده کرد.. .
ساقی چشمام شد و وقتی خمار بودم برام...
من عاشقی را دیدم که روی شن های گرم ساحل با نام معشوق، عشق بازی می کرد.
گاه خوش خط و گاه کج و معوج!
از اوپرسیدم: نامت چیست؟
اما جوابم را نداد.او تنها یک نام را می دانست! نام معشوق...❤
به سوی معشوق
اگر مست و اگر دیوانه هستیم اگر در مسجد و در لانه هستیم اگر مفتی وگر قاری به قرآن اگر مجنون وگر پروانه هستیم اگر دهقان وگر شاگرد مکتب اگر عاشق وگر دُردانه هستیم اگر شیخ و وگر عارف به کنجی اگرخویش و وگر بیگانه هستیم اگر...
عصر یک تابستان داغ بود.
سایه ای کوچک، دزدانه از آخرین ذرات خورشیدبر روی فرش لاکی رنگ اتاق رژه میرفت.
پنکه سقفی اتاق مدتهابود از کار افتاده و فرسوده شده بود، بنابر این روزهای تابستانیم را باهمان بادبزن دستی کوچکم،که از جنس برگ نخل سبزبود،با دشواری سپری میکردم...
اهل کتاب...