متن مرگ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مرگ
مرد هاوقتی عاشق میشوند
به دنیا می آیند،
و زن ها
عاشق که میشوند.... میمیرند!
«ویسلاوا شیمبورسکا»
ایزدا
هر ان کس که میرد
کار یزدان است
حال که برای عدل جان گیرند
بگمانم جان قاضی و شاکی ایزد برد
اما مجرم کدام ؟!
اوجانش گیرد ک تو جانش بری
شراکت یزدان است یا دخالت ازاده
ما زندگی را با درد و لبخند و خوشی و ناخوشی اش، تا عمق استخوان لمس کردیم؛
روزی هم مرگ را به ما خواهند چشاند؛ فراتر از آنچه قابل لمس باشد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
می خواهمت ای مرگ
وقتی ندارمش
زندگی برای زنده هاست
مرگ برای مردگان است
بگذار زندگی مانند موسیقی باشد
و مرگ یک نت ناگفته
عشق،تجلی خواسته ها و نداشته هاست
عشق،تله ای برای دل آدم هاست
عشق و مرگ از هم بدورند امّا
عشق،مرگ غم دل انسان هاست
عشقی که می خشکد دگر دریا نمی شود
دلی که بشکند دیگر زیبا نمی شود
قلبی که با غم های دوری خو بگیرد
حتی برای لحظه ای تنها نمی شود
با عشق آرامی ولی این قبل طوفان ست
راه نجاتی از غم اش پیدا نمی شود
دلباخته ی سرزمین روزهای...
روزهای زندگی را نمیخام
وقتی تو دیگر زنده نیستی
شاید هم من مرده ام
که بعد تو انگار زندگی نیست
علی محمد ملکی
شاید آنقدرها هم ترسناک نیست.
شاید فرشته ی مرگ،
روحمان را در آغوش ابدی اش می کشد؛
و پایانی آرامش بخش است؛
برای تشویش های بی انتهای دنیوی مان..!
- کتایون آتاکیشی زاده
زندگى افتضاح قشنگى ست
مثل رویایى که یادت نمى ماند
هرچه بیشتر در آن غرق مىشوى
بیشتر نمى میرى!
و مرگ همیشه وقتی می رسد
که زندگی
تو را از قبل کشته است!
جلال پراذران
میدونی مرگ چیه ؟ مرگ فقط قطع شدن ضربان قلب نیست ، شاید فکر کنین جدا شدن از عشق باشه ... نه اینم نیست ... مرگ واقعی اینه که یاد بگیری از دوست داشتن کسی دل بکنی که هیچوقت فرصت داشتنش و نداشتی .. .
دیگر آبادان که نه ویرانه ی درد وبلاست
کوچه و پس کوچه اش این روزها ماتم سراست
از ندانم کاری و مکر شیاطین رجیم
گریه دارد رونق و هرگوشه اش بانگ عزاست
خورده بر دلهایمان ناباورانه نقش داغ
من نمیدانم که این آثار نفرین یا دعاست
آنکه دارد آرزوی مرگ...
سُئل علىّ إبن أبىّ طالبْ علیه السلام:
أهناک أشد من الموت؟ قال: نعم؛ فراق الأحبة أشد من الموت💔
فراق 90؛
پرسیده شد از امیرالمؤمنین علی علیه السلام که چه چیزی سخت تر از جان کندن مرگ است؟ فرمود: همانا فراق دوست(یار) سخت تر از مرگ است.
کتاب عاشقانه هاى على...
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...