عاشقی کن بیخیال وصل و هجران ای عزیز گاه گاهی جاده ها از شهر مقصد بهترند...
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
درد هجران تو آتش زده بر خانه ی دل… کشتی دل به غم هجر تو افتاده به گل…
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما...
از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چو از دست، دوا رفت...
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را...