سوزنی را یافتن ، سخت است در انبارِ کاه سخت تر از آن ، رفیقی خوب پیدا کردن است
آراسته ظاهریم و باطن، نه چنان القصه، چنانکه می نماییم، نه ایم
سمتِ دلتنگیِ ما چند قدم، راهی نیست حالِ ما خوب؛ فقط طاقتمان طاق شده...! .
از لحظه نبودن تو دیوانه تر شدم این جا دلی به سوی تو پرواز میکند
عشق گاهی شبیه لبخند است خنده کن خنده ات خوشایند است
در میان ماهرویان ماهروی من تویی گر نترسم از خدا گویم خدای من تویی
گفته بودی به کسی دل بدهم می میری تو خودت رفتی و از رفتن خود دلگیری!؟
من به بند تو اسیرم تو زمن بی خبری؟ آفرین! معرفت این است که ز من می گذری
مرا محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیست تو هم محتاج خواهی شد؛ جهان دار مکافات است...
دردِ دل با کَس نگفتم، دردِ من گفتن نداشت خنده بر لب می زدم، هرچند خندیدن نداشت
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم که در آغوش خودم، قول نرفتن می داد .
از تو شعر می نتَوان گفت اخِر لب هات آنقدَر که شیرین بود لب هام چسبیده به هم....!
از وسعت تنهایی ام آن قدر بگویم تنها کَسِ من بودی و من هیچ کَسِ تو
جهان کوچه سبز پیوندهاست بهشت خدا پشت لبخند هاست
ترش رویی میکنی با چهره ی شیرین خود چون انار ساوه خوش طعمی، مَلَس بانوی من
مطمئن باش که این آهِ نه چندان سوزان آنچه را با تو نکرده ست خدا خواهد کرد
غم که از حد بگذرد دل حسِ پیری می کند سنِ هرکس را غمش اندازه گیری می کند
ای کوه در بلندی نامت بمان، ولی یک روز زیر چشم تو هم رود می کشند
به هر چه نمی خواستم رسیدم جز تو که می خواستمت
نور بودی آمدی به اتاقم پرده را کشیدم که ترکم نکنی تاریکم کردی...
گفتم به لبت چیست نهان گفت نمک گفتم نمکت را بمکم یا نمکم؟ گفت نمک
شب و دلتنگی من... غزل چشمانت... بغض سنگین و تپش های دل ویران است همهٔ احوالم...
آنچه حوا طلبیده است زِ آدم،عشق است وَرنه یک خوشه یِ گندم که مجازات نداشت
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود می رود عمر ولی، خنده به لب باید زیست