شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من زیاد به اهل قبور و به عبارت خودم بیداران و زنده هایی که دیگر بعد مکان و زمان ندارند سر میزنم به خصوص شهدای وطن، فارغ از اعتقادات مذهبی .....وقتی به نوشته های روی سنگها نگاه میکنم اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که خوشا به سعادتتون که چه باشکوه این دنیا رو ترک کردید ...حالا خوره ذهنم شده ،فرداها ما بمیریم ،آیندگان اگر از روی قبور ما گذر کنند چه خواهند گفت ؟؟!!خواهند گفت : اینها بی عرضگان و بردگان مدرنترین عصر حاضر بودند ؟ یا اینان همانهایی...
او از عشق می گفت و من تورا می دیدم:)♥️...
زیبا تر از آن خنده ی زیبا وسط بغضِ بزرگ دلچسب تر از عطر چای و قند هِلی شیرین تر از طعمِ عسل در سبلان تو در آغوش من از هر چه خوب، خوب تری:)...
حالت عرفانی ات را دوست دارم مرد من!غیرعشقت در دلم چیزی ندارم مرد منآمدی با بهترین رنگ خدا در باورمباشما زیباترین شعر بهارم مرد منآرزو دارم همیشه عشق من باشی فقط!تا تو باشی مثل سایه در کنارم مرد منکاش برگردی به احساس قشنگ عاشقیمانده چشمانم به راهت ،بی قرارم مرد من! تا که دل تنگ صدای مهربانت می شومهمدم من میشود ساز سه تارم مرد من!دسته گل هایی که دیگر خشک شد از انتظارتا نیایی هست تنها یادگارم مرد من!ش...
مواظب رایحه حرف هایمان باشیم !حرفها رایحه دارند ...عطر دارند ...رایحه حرف هایمان تا ساعت ها روی جان و تن می نشیندتا مدت ها در فضا می ماندتا سالها در خاطره ها جا خوش می کندعطر حرفهایمان هر چه که باشد ،تند و تلخ ،گرم و شیرین ،تیز و شورانگیز ،یا آرام و روح انگیز ...ما را در خاطره ها به یاد می آورد ...شمیم رایحه حرف هایت را انتخاب کن؛بدان که همیشه درخاطره ها باقی میماند.:)...Saeideh......
جمله های:- رسیدی لطفا زنگ بزن - میخرم برات- صبح زنگ میزنم بهت خواب نمونی - الان چیکار کنم حالت خوب شه - توی عکس دسته جمعی از همه خوشگلتر بودی- میری بیرون ماسک یادت نره -یا مثلا دیدن پیام صبح بخیرش روی موبایلت از هزارتا دوست دارم قشنگ تر نیست؟با همین حرفای ساده چشاشو قلبی کنید هر روز:)😍♥️ ...
خانم! حرفی هست می خواهم بگویممن... راستش... این روزها بی تاب هستماز دور هم گاهی که می بینم شما رامی لرزد از یک شرم شیرین قلب و دستم شاید جسارت می کنم اما عجیب استهی... چندباری خوابتان را دیده ام منبا اسمتان شعری نوشتم تا بخوانید چون اسم تان را از کسی پرسیده ام من اخلاقتان را خوب می دانم و اینکهگاهی کمی دلتنگ در فصل بهاریدحافظ که می خوانید غمگین می شوید و حتی خبر دارم چه عطری دوست دارید با فکرتان شب تا سحر بیدار هستم...
نه شکوفه ای، که با بهار از راه برسی نه بارانی، که از آسمان بباری؛ کسی تو را پست نخواهد کرد؛ مروارید نیستی که با امواج به ساحل برسی؛گروگان هم گرفته نشدی، که پول تو را مجدد به من نزدیک کند؛ راهی برای برگرداندنت نیست؛ تو با پاهای خودت از کنارم رفته ای- کتایون آتاکیشی زاده...
زمان عاشقی بگذشت و من در حسرتم بی توخدا را شکر از این بابت که در هر حال خوبی تو...
برای کسی چشمای قشنگت را بارونی کنکه تو سی سالگیتبرای خنده هایی که برای تو ساخت احساس خوشبختی کنینه اینکه بابت اون روزهاآه پشیمونی بکشی...
مهربانی را هدیه دهید چرا که :حد و اندازه نداردمن و شما ندارد ایشان و آنها ندارد گران و ارزان هم ندارد؛ کیفیت مهربانی از ظاهرش زیباترستو اصل مهربانی؛ فسیل شدن تصور زیبای شما در ذهن و افکار آدم هاستمراقب باشید چگونه ماندگار می شوید!بهنوش ولی زاده...
قسم...قسم به سبزی حس حضورت به سرخی مستطیل لبخندت و به آبیِ نگاه مهربانتکه من امروز ایمان اوردم که عشق هیچ به جز رنگین کمان بودنت نیست رنگین کمانی که معنا می کند رنج روزهای سیاه و سفیدم را.زینب ملائی فر...
دخترم گفت :همه چیز زیباستآسمان زیباستهوا ، برف ، ابر ،آفتاب زیباستمن گفتم :زیباترین تو هستیکه دنیا را با چشم های کوچکتعمیق میبینیدر این دنیا ...چشم های بزرگ زیادی هستندکه نه می بینند!نه می خواهند ببینند ✍ رعنا ابراهیمی فرد...
خانه ی دلش کلید ندارد چاره ای جز بالا رفتن از دیوارش را ندارم... (فروغ گودرزی)...
برای خودت برج دیدبانی از مرزت بنا کن ،تک تیرانداز هم خودت باش ، تا هر کسی از حدودت خواست تجاوز کنه بدونه بدون ملاحظه حذفش میکنی...
و من در میان اندوه تلنبار شده ادمی در جنگ هزار ساله اسمانیان به وقت فروغ روشنی ماه در وجود اندامی نحیف و ظریف با دستانی باریک و کشیده چون شاخه های ترد صنوبر چشمانی را یافتم از فرط زیبایی توصیف در کلام نمیگنجید پاهایم تاب قدم بر قدم انداختن نداشت اتشی از درونم برخواست و بی اختیار حجم اندوهی از چشمانم چکید تماشایش را مزمزه کردم بوی ریاحین صبح گاهی چون عطر تند مشک اهوان رمیده دشت های ارژن از چشمانش سرازیر میشد به ...
زیبای من سناریوی فراق زیبا نبود.....سپید و شکسته به رُخسارم نشستدلخوشی ها را ،طوفان غمت به صخره ها کوبید وپارو شکسته به گل نشست میدانی زیبا....بعد از تو رهگذر ها به شانه ام نمی زدند کلبه انتظار عطر کهنه دلتنگی گرفته خودکارم کاغذها را بی اختیار خط خطی میکنند و گاهی جوهر پس میدهدراستی زیبا.... قرصهای دکتر را در چمدانت جا گذاشتم آب را در میان چشمانت قهوه های سرکشیده را، فال نمی افتدزیبای من... ساعت زمان تمایلی به ...
هروقت حس کردیحالت میزون نیستخودت به دادش برس،یه قهوه تو یه کافه دنجخودت رو مهمون کنبه خودت حرفای قشنگ بزن.حواست باشه این وسط هایه دل هست که تو صاحبشی،نذار فکر کنه فراموشش کردیبخند، خنده هات قشنگن....فائزه حیدری...
آغوشم رابرایت کنار گذاشته امحتی بوسه هایم راشاید در عصر آغوش های یک روزه و بوسه های ساعتی!عقب مانده ام بخواننداما منبه بازوانم تنها قول تو را داده امو سکوت لب هایم با همنشینی لب های تو خواهد شکستعزیز دلم دلت قرص......
و تمام آسمان دلت را با رنگی از انار های باغچه قلبم سرخ می کنم ،که با بغضی ، سیاه و اندوهگین نشود .مبادا در شب الماس های چشمانت را بر روی زمین بریزی و روزمرگی هایت را زیر لب مرور کنی !تو آفریده شدی برای نشان دادن دانه های برف پشت لبت ،و گیلاس های سرخ گونه ات ،مبادا با کمی اخم و ناراحتی ،شاهکار خدا را پنهان کنی دلبرک .غزاله ذاکری...
زندگی زیباست ؛فقط کافیست چشمانت را خوب باز کنی ، آنوقت است که عاشق زندگی میشوی!نگاه کن ؛به انسان هایی که انسانیت را از بَرَند ، نه کسانی که تنها نام انسان را یدک می کشند !بنگر ؛ به افرادی که نه تنها دل نمی شکنند ،بلکه تکه های قلب شکسته ی دیگری را ؛نیز مانند پازلی به هم میچسبانند !به آدم هایی که برای خندیدن مردم ، بی توقع از جان مایه میگذارند !به مردمی که پشت یکدیگرند نه مقابل هم ،به کسانی که شاید خود از درون غمگین باشن...
بعد از مرگمخورشیدبا طلوعی عاشقانه تر،طعم لبخند یاس ها را برایت خواهد چیدآسمان در چشمانت هزار دشت آفتابگردان خواهد کاشتدست هایت،معطر از ترنم سبز رود خواهد شد آن روزمن از دورترین نقطه ی نامعلومِ ابدیتدر حال دوست داشتنِ تو خواهم بودکنار تنهایی ام! و زندگیهمین قدر سادهادامه دارد... سیامک عشقعلی...
چشمانت را از دوستت دارم پر کرده اییزبانت را از دوستت ندارم و من هنوز هم از میان تمام دروغ های دنیا دروغ چشمانت را دوست تر میدارم عزیزحسینی...
در کوچه های بن بستِ ناامیدی، خسته و درمانده، به دنبال راهی میگشتم تا بتوانم ادامه دهم!پیرمردی را دیدم که فانوس بدست داشت! مقابلش ایستادم، و او ..... به من لبخند زد ! باران بارید و سیاهی غم از وجودم شسته شد!انگار کسی سبدی پر از شاتوت های شسته شده به من هدیه داده است و من ..... همان لحظه از لذت خوردن و بوییدنش سیر نمی شدم .....نوری دیدم !! به دنبالش رفتم!!!جاده هموار بود، باز بود؟!دویدم و به نور رسیدم، خواستمش با تمام وجودم خواستمش که...
کاش یک شب دل من هم به درایت برسدبگذردازتو...سرانجام حکایت برسدراوی قصه ای هستم که مرافرسودهبه غم و غربت و تنهایی من افزودهحسرت داشتن تو به دلم فائق شدکی !کجا ! باچه حسابی دل من عاشق شد؟به خودم وعده ی دیدارتورا میدادمشرط مردانگی این بود جناب ادم؟؟هیچکس مثل تو در روح و دلم ریشه نزدهیچکس مثل تو غم بر دل چون شیشه نزدکاش یک شب دل من هم به درایت برسدبگذرد ازتو...سرانجام حکایت برسد...
کاش شهربازی بودمو تمام عمرم را، شادی و قهقهه ی کودکانی را میدیدم، که در دنیایی متروکه، با بزرگ ترهایی بی رمق، برای ساعتی با من خوشحال بودند.کاش باران بودمو به گل هایی که قرار است دلیلِ عاشقانه های کوچک اما واقعیِ مردان و زنانِ در رَه عشق بشوند، جان میدادم.کاش کتاب بودمکه دلیلِ تحول در زیستنِ انسانی میشدم.کاش عروسکی بودمکه شورِ زندگانی را در دلِ دخترکانِ گیسو تراشیده ی در بیمارستان ها، زنده میکردم.کاشکمیفق...
ماهِ دی، باجه تلفن، تووی برفاشتیاق و تشویش ساعتِ هفتمن از اون دختر چادری که رفتدلخورم هنوز... دلخورم هنوز... هیچکسی رو توو دلم راه ندادممن چه شعرایی براش فرستادمتوو روی تموم دنیا وایسادم...دلخورم هنوز... دلخورم هنوز... عشقمو داد زدم، اون نشنُفت!پیش خیلیا بهم دیوونه گفتمن شکستم و گل از گلش شکفتدلخورم هنوز... دلخورم هنوز... خبر عروسیشو بهم دادن!همه زن ها از چشام افتادن!حتی از اونایی که هنوز شادن...دلخورم هنوز... ...
قلب تو جزیره ای ناشناخته است و من هر روز در پی کشف آنم برای من مقدسی مثل پرچم وطنمبرای تو باید جنگید برای تو باید جان داد کوثرمرادی فر❤...
ای کاشختم به خیرهایمانختم به عشق می شد !تا دیگرحسرت گرهبر دل دست هایمانباقی نمی ماندمجید رفیع زاد...
آمدم سر بزنم شعر بخوانم برومآنقدر دلزده هستم که نمانم برومبه همین کوچه و این خانه و دیوارِ اتاقو به آیینه سلامی برسانم برومآخرین بار به لب هات کمی زل بزنمبه دلم طعم لبت را بچشانم برومیک کمی خاطره جامانده که بردارم و بعدتن رنجور خودم را بکشانم برومبغض هم واسطه شد خواست دلت را ببردتو خریدار نشو، زود برانم برومباز باران زده در گوشهٔ چشمم، بایداشک... در دفتر شعرم بچکانم برومارس آرامی...
برای دیدن آن چشم ها، با چشم پر شوق آمدم و با چشمانی تر گونه هایی خیس به کلبه تنهایی ام بازگشتم! به هم می آمدید!دردهایم به کنار کاش خبر میدادی،سر راه،برای دلبر خندانت گل می خریدم!...
این روزها کلمه ای برایم بسیار خاص و با اهمیت شده است؛همه ی مان بسیار شنیده ایم و می دانیم معنا و مفهوم اش چیست.کلمه ای به نام لیاقت که در کمتر کسی می توان پیدایش کرد.بزرگترین اشتباهی که در قبال انسان ها انجام می دهیم اینست،طولانی تر از آن چه که آدم ها لیاقت دارند، اجازه می دهیم درزندگی مان بمانند. این را فراموش می کنیم هر آدمی که واردزندگی ما می شود دلیل بر این نیست که ماندگار باشد، آن هامی آیند تا به تو ثابت کنند که هر آدمی لیاقت خ...
دستمال آرزوها را فشردم یاد تو چکیدن گرفت...!! ارس آرامی...
دوستت دارم مقدس ترین کلمه ایستکه گفتنش ...عشق را در سینه جاری میکندرعنا ابراهیمی فرد...
در جاده تنهاییانتظار می کشد راه پای آمدنت را بادصبا چامک...
عشق اگر عشق باشد که هیچ وقتبا هر بهانه ای سریع از هم نمی پاشد جانمکدام رابطه ای را دیده اید که چند روز رفتن نداشته؟کدام دعوا را دیده اید که به هم نگفته باشند:دیگر هیچ وقت نمی خواهم ببینمت؟اصلا دنبالم نگرد!اگر دوستش داشته باشی،اگر خاطرش را واقعا بخواهیبغلش می کنی و درِ گوشش می گویی:تو حق داریقهر کنی،حق داری ناراحت باشی،اصلا حق داری تا چند روز مرا نبینی و صدایم را نشنوی اما،یادت باشدنمی توانی مرا دیگر دوست نداشته باشی!آدم اگر کس...
گرچه دور از منی ای از همه نزدیک ترینعشق این است که با خاطره ها یاد همیم...
من مدت هاست که روزه ام.از سحرِِ وداعتا غروبِ نامعلومِ وصال؛لب به هیچ چیز نزده آنقدر که طعم زندگی را از یاد برده ام - کتایون آتاکیشی زاده...
با رودها رفتی که دریا را ببینی!دلتنگ بودی صبح فردا را ببینی! زخمی شدی و روزگارت درد می کردحق داشتی یک فصل زیبا را ببینی! تنهایی ات پاییزی از افسردگی داشتمی خواستی لبخند گل ها را ببینی! خورشید بودن شد گوارای وقارتباشد که در آیینه ها ما را ببینی...شاعر: سیامک عشقعلی...
دلنوشته رفاقت و رفیقدلت که صاف باشهمهربونیت کم نباشه !روی حرف و قولت که بمونییه روزی ,یه جایی , یه جوری ... یه کسی ... یه کسی .. وارد زندگیت میشه که از یه دوست بهت نزدیکتره!تو سختی ها همدمت میشه , عصای رفتنت میشه !تو شادیها , کنارت میاد ... پا به پای قه قهه هات , بلندبلند میخندهبیافتی , میافته تا دستتو بگیره و بلند کنه !این اسمش رفاقته !و اون.. اسمش رفیقهیادت باشه رفاقت یه جاده دونفره ست..وقتی تو هم شبیه او...
فروردین به انتها رسید؛منتظر ماندن فایده ای ندارد.گنجشک مهاجری که تو را به انتظار نشانده است،به آغوش شاخه هایت بازنمی گردد..! - کتایون آتاکیشی زاده...
چه چیزی بهتر از آنکه فهمیده شویشاخه هایت جوانه زندرشد کند ...شکوفه دهد ...درخت تنومندی باشد زیر آفتابکه سایه اشکمک حال دیگران باشدچه چیزی بهتر از آنکه مهربانیبال و پری باشد برای پریدنترعنا ابراهیمی فرد...
جدا شدی، رفتی و ندیدیکه روزگار چگونه هر روز یک قطعه از پازل وجودم را جدا می کند و با خشم و غضب آنرا درون مشت ش پودر می کند و بر صفحه سیاه روزگارم فوت می کند. کاش دیرتر به تکه های قلبم برسد، بگذارد چند روز دیگر یاد تو را، آن لحظه های شادی که با تو داشتم را مرور کنم و دردی که سراسر وجودم را چون خوره می خورد فراموش کنم. آری! بی شک درد نبودن با تو ناشناخته ترین سرطان بی نشانه دنیاست به روحم زده و از درون مرا می خورد.آرزوبیرانوند...
در دور دست ها صدای خنده هایت جهانی ازتو پر شد دستانم درامتداد دستانتشکوفه داد وشبازمن گریخت...
دیشب بعد از یه سفرِ نه روزهرسیدم خونمون ؛انقدر دلم واسه خونهتنگ شده بوده که ساده ترینو بی ارزش ترین چیزها ی خونهجلوی چشمام برق میزدن ؛با اینکه تو سفر هم جاهای بدیاقامت نداشتیم و هتل هایی کهتو شهر های مختلف بودیمشاید از خونمون امکانات بیشتری داشتناما خونه . . خونه یه چیز دیگه ست واقعا !یه پدیده ی عجیب . . .همون موقع داشتم به این فکر میکردم کهاگه محبوب وَر دل باشه ودریا هم یه طرفایی جلوی منزل ؛میتونم تا ابد تو خونه بمو...
ای کاش آینه بودم !تمام قدچسبیده به دیوار اتاقتهر روز می دیدمتبی آنکه بدانیبی آنکه ببینیمجید رفیع زاد...
باران را بفهمبرای فهمیدنش کافیست .... بلد ... باشیبلد باشی نور را ببینیبلد باشی خیس شوی، شسته شوی از نا آرامیبلد باشی خودت را تسلیم کنیتسلیم باران !تسلیم خیسیِ بی مثالش !تا روحت به طراوت برسدسبک شوی، بدون بال پرواز کنبرای پرواز، بال داشتن که اجبار نیستفقط کافیست، خودت را خالی کنی از تمام سنگینی ها ، آن وقت سبک می شوی و ... به وقت پرواز... رها می شوی در آسمان !عمیقا باور کن، سبک خواهی شد !باران که با...
سال هاست هر صبح خورشیدِ آغوشت بر تنم طلوع می کند؛ در آشفتگی ها، سینه ات امانت دار اشک هایم می شود و به هنگام شادی، بازوانت شنوای خنده هایم.شب هنگام که می رسد اما چشم باز می کنم. دلتنگی ها را به سینه ام می سپارم، دستانم را حصار جسمم می کنم.تو اینجا نیستی! من با بغض نبودنت خودم را در آغوش می کشم . . .- ریحانه کهنوجی...
به رسم کهن گره ای بزن جانم را به جانت تا بگشایی گره ای از بخت شوریدهٔ من ارس آرامی...
خیابانهای این شهر تو را تداعی میکنند...کافه هایی که نَرفتیم... کوچه هایی که با یکدیگر قدم نزدیم... خنده های از تَه دلمان که در شهر نپیچید... جیغ های شیطنت آمیز بچه گانمان که هرگز اتفاق نیفتاد... نیمکت هایی که ابداً رَنگ دستان چِفت شده مان را ندید...این شَهرِخالی، مُدام خاطرات تو را تداعی میکندخاطراتی که هرگز برایمان اتفاق نیفتاد(:...