پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
« معدن وجود »وجود ما آدم ها را می توان به معدن بسیار عظیمی تشبیه کرد که از بخش های متعدد و متنوعی تشکیل شده ، بخش هایی که به ظاهر هیچ شباهت و سنخیّتی با هم ندارند .قسمتی از معدن را نمک ، بخشی را ذغال سنگ ، بخشی فولاد ، قسمتی طلا ، بخشی را نقره و ... تشکیل داده اند .( این هنرِ آدم هاست که در مواجهه با یکدیگر به کدام بخشِ معدنِ وجودیِ طرفِ مقابل توجه کرده و از کدام بخش استخراج کنند . )هیچ آدمی مطلقاً خوب و یا مطلقاً بد نیست ؛در...
در ابتدای راه اعتماد میکنی و دستت را با هزاران امید به دستش میدهی و با خوش خیالی،در حالی که چشم هایت را بسته ایو وجودت مملو از احساس است قدم برمیداری...نه ترسِ سقوط داری ونه ترس از ارتفاعگاهی زیر چشمی آن هایی که از پرتگاه رابطه به پایین پرت میشوند را تماشا میکنی و به خودت میبالیفکر میکنی آن که با توست،با همه یِ آدم ها فرق دارد...اما به یکباره دستت را رها میکند،بیخیالِ دوست داشتنت میشودو پرت میشوی به سیاه چاله ی تنهاییسرخورده...
این آدم ها با فاصله خوبنددرست چند قدمی که نزدیکشان شویبه خودت و قدم هایی که برداشته ایلعنت میفرستی......
توی ذوق دیگران نزنیم، به هم ضدحال نزنیم این طور همدیگر را آزار ندهیمتاحالا هیچ موردی در تاریخ بشریت ثبت نشدهکه کسی گفته باشد: از بس خوب ضدحال میزنهو ذوقم رو کور میکنه عاشقش شدم!عاشقش موندم!هر بار که این کار را می کنیم آدم های دور و برمانیک قدم عقب می روند، یک قدم دورتر می شوند...و اندک اندک آن قدر دور که با هم غریبه می شویمآدم ها که دور شدند دیگر سر جای اول برنمی گردند. آدم ها کِش نیستند.. ....
آدم ها شبیه لیوان هستند ! ظرفیت هایی مشخص دارند ؛ بعضی به اندازه استکان ، بعضی فنجان ، بعضی هم یک پارچ بزرگ ...وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی سر ریز می شود خیس می شوی ، حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی و در لیوان به جای آب شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی و سرریز شده باشد ، لکه اش تا ابد بر روی لباست می ماند !آدم ها مثل لیوان می مانند ظرفیت هایی مشخص دارند ؛ لطفا قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ظرفیتشان را بسنج ، به انداز...
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!یک نفر در آب دارد می سپارد جانیک نفر دارد که دست و پای دائم می زندروی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانیدآن زمان که مست هستیداز خیال دست یا بیدن به دشمنآن زمان که پیش خود بیهوده پنداریدکه گرفتستید دست ناتوانی راتا توانایی بهتر را پدید آریدآن زمان که تنگ می بندیدبر کمرهاتان کمربنددر چه هنگامی بگویم من؟یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان***آی آدمها! که بر ساحل بس...
پدرم حلقه ازدواجش را فروخت تا برای مادرم لباس عید بخرد،مادر بابا را دوست داشت،بابا هم مادر را دوست داشت.بابا هیچوقت به مادر خیانت نکرد و همیشه مشغول کار بود،مادر هم هیچوقت به بابا شک نکرد.پای هم ماندند!حتی اگر زبانِ گفتن نداشتند،باورِ ماندن کنار هم میان آنها استوار بود.بیست و چند سال هم هست که کنار هم نفس می کشند و زیر یک سقف سر روی بالشت می گذارند.سه تا بچه هم دارند قدشان از یخچال بلند تر!راه به راه هم به یکدیگر نمی گوی...
آدم ها یا می مانند یا می روند .تو اما هیچ کدامشان نیستینه آنچنان رفته که دل بسوزاندنه آنقدرها ماندهکه خیال راحت کن باشد .درد دارد این بلاتکلیفی ...ترجیح می دهم روزی هزار بار از رفتنت بمیرمتا اینکه ماندنتقدرِ یک در آغوش کشیدن همبه کار نیاید ......
آدم ها باید چفت هم باشند،می دانی چه میگویم جانم ؟..یعنی باید خمیر مایه شان بهم بخورد..مثلامن غروب خورشید را دوس داشتم و تو طلوعش را.من عطر تلخ را دوست داشتم اما تو شیرینش را.من دوست داشتم چایم را تلخ بنوشم ولی تو با قند.من بستنی میوه ای را با خامه و شکلات دوست داشتم و تو جور دیگری،و ما همیشه و همیشه به دنبال این بودیم که بگوییمسلیقه ات مشکل دارد..شاید مشکل تمام ما آدم ها این باشد،همین که آدم ها را همانطور که باید، نمی پذیریم...
آخرش میگیرمحقِ تنهایی خود رامن از این شهرِ شلوغمن از این پنجرهااز همه ی آدم هاآخرش خواهم رفتبی خداحافظی از شهر شماآی آدمها...با شماها هستمبا شمایی که مدامپشتِ آن صورتِ معصوملبِ برکه سرسبزِ ریا، میشوییددستهایِ سرخِ آغشته به خون راو سپس میخندیدبه من و سادگی بی حدمبه یقین میرسد آن روزکه از پشتِ همین پنجرهبر حالِ پریشانِ شما، میخندم...
همه ی آدم ها وقتی آرام باشندزشتی هایشان ته نشین می شودو زلال به نظر می آیندبرای اینکه آدمی را بشناسیدقبل از مصرف خوب تکان دهید !...
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم.باور کنید تک تک آدم ها زخمی اند.هرکس درد خودش را دارد،دغدغه ی خودش را دارد،مشغله ی خودش را دارد.باور کنیدذهن ها خسته اند،قلب ها زخمی اند،زبان ها بسته اند.برای دیگران آرزو کنیمبهترین ها را، راحتی را....همه گم شده ایمیاری کنیم همدیگر راتا زندگی برایمان لذت بخش شود.آدم ها آرام آرام پیر نمی شوند،آدم ها در یک لحظهبا یک تلفن، با یک جمله،با یک نگاه، با یک اتفاق،با یک نیامدن، با یک ...
آدم ها خوشحال می شوند که به خاطر شوخ طبعیشان به آنها خندیده شود، ولی نه بخاطر حماقتشان....
آدم ها متعلق به خودشانند!ما فقط می توانیم دوستشان داشته باشیم.آدم ها نمی مانند؛ما فقط می توانیم دلتنگشان باشیم.ما و آدما ترکیب عجیب دو حبابیم،با هم می آمیزیم،به آنی می ترکیم......
عزیزدلم! دلگیر نباش... آدم ها مختلف اند. هرکدام سبک خودشان را برای زندگی دارند و هرکدام به روش خاص خودشان با دیگران ارتباط می گیرند. تو مقصر نیستی اگر آدمی انتخاب کرده نسبت به همه چیز جهان مشکوک باشد، که لبخندهایت را به خصومت برداشت کند، که مهربانی ات را حماقت بداند و خشمگین شود که چرا تو شبیه به خودش نیستی و به سبک خودش زندگی نمی کنی.آدم ها مختلف اند عزیزدلم. نه اینکه بد باشند، نه اینکه گونه ی خاصی از آدم ها فقط خوبند، نه! آدم ها هرکدام ویژگ...
آدم ها اصلا عجیب غریب نیستند!فقط گاهی عشقشان تمام می شودمثلِ سویِ چشم هایشان ..مثلِ شنواییشانمثلِ اشتهایشانمثلِ اعصاب و حوصله شان...گاهی عشقشان تمام می شودآدم وقتی عشقش ته میکشد کمتر عصبانی میشود، کمتر غصه می خورد، کمتر شب ها بی خواب می شود، کمتر راهِ گلویش بسته میشود، کمتر زیرِ چشم هایش گود می افتد، کمتر پیش می آید دلش برای کسی برای صدایی برای حرکتی ضعف برودآدم بعد از رفتنِ بعضی ها تمام می شود .......
آدم ها موجودات خوبی نیستند...گاهی چه قادر توی ذوقت می زنند...گاهی چه واضح امیدت را می کشند.. .گاهی چه کاشف عیب هایت را می یابند...گاهی چه فاتح قلبت را می درند...گاهی چه نادم خوبی می کنند...گاهی چه عاشق ترحم می کنند...و...گاهی چه راغب تنهایت می گذارند......
لابه لای خطوطی که رگ هابر پیشانی ات نوشته اندحروف دوست داشتن نبض می زندو از لابه لای نهرهایی که دراین تن های تنهاروان استماهی های سفیداندکه بر خلاف ابشنا می کنندما آدم هاسال هاست که باهم شنا نمی کنیمو رودهادر تنمانپر از سنگ های حجیم شدهوتن زخمی زخمیمن از رگ های ابی بیرون زده از دست هایممی ترسمنکند نام مرگ بنویسنداز ماهی های سفید پریشان احواللابه لای موهایممی ترسمنکند سنگ ها به زخم شان بزنندمن از حجم ع...
این قانون آدم هاست!تا زمانی که هستی، آسوده اند از بودنت؛گاهی تنهایت می گذارند؛گاهی آزارت می دهند؛و گاهی...گمان می کنند قرار است اینبودن ها همیشگی باشد،امّازمانی برایشان عزیز میشوی که دیگر نیستی...!...
هر چه بیشتر آدم ها را می شناسم، بیشتر سگم را دوست دارم....
روزگار غریبیستآدم ها یک روز دورت میگردندروزی دیگر دورت میزنندیک روز ازت دل میبَرندروزی دیگر دل میبُرندیک روز تنهاییت را پر میکنندوقتی خوب وابسته ات کردندبه جای اینکه درکت کنندترکت میکنند.......
خلاصهی تاریخ جهان : آدمها به دنیا آمدند ،رنج کشیدند و مُردند !...
آدم ها بعد از مدتی واسه همتکراری میشن...اگر هنوزم بتونن از کنار هم لذت ببرنداونجاست که همدیگر دوست دارند......
آدم ها روزی معنی حرفهایشان را میفهمند و متوجه رفتارهایشان خواهند شد که با کسی از جنس خودشان مواجه شوند ...!...
گذشت زمان کسیو عوض نمیکنه...فقط بهت یاد میده که آدم ها..همیشه اونی که تو فکر میکنی نیستن......
آدم ها را لبریز نکنیم !همیشه نمی شود نادیده گرفت !آستانه ی تحملِ هرکس ، اندازه ای دارد !هر آدمی از یک جایی به بعد ، خسته می شود ،از خوب بودن ، دست می کشد ،قسمت هایِ آزار دهنده ی زندگی اش را جدا می کند و برایِ همیشه دور می ریزد !با خود خواهی و غرورهایِ بی جا ، صبرِ آدم ها را لبریز نکنیم !یک بار برایِ همیشه بفهمیم ؛تمامِ جهان موظف نیست بابِ میل و اراده ی ما رفتار کند ...آدم هایِ این روزگار به قدری فکر و مشغله دارند که حوصله ندارند...
ما نباید انتظار داشته بیاشیم آدم ها را تمام و کمال بشناسیم،حتی اگر عمیقا عاشق انها باشیم....
زمان آدمها را عوض نمیکند... زمان حقیقت آدمها را آشکار میکند.......
دلت نگیرد از نبودن کسیآدم هاسالهاست که دچار فراموشی اند......
آدم ها بالاخره یک روزی یک جایی در یک لحظه تمام می شوند نه که بمیرند/ نه...جوهر احساسشان تمام می شود!...
هرگز تمامت را برای کسی رو نکنبگذار کمی دست نیافتنی باشیآدم ها تمامت که کنند، “رهایت” می کنند …...
آدم ها اگر دهان باز نکنند متعلق به زمین هستند و نه هیچ شهر و کشوری...