متن دلبرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلبرانه
گیسوی تو معشوقه ی باد است
باد عاشق مو های زیاد است
پریدم باز،از،خوابی شبانه
که پر بود از،خیالی عاشقانه
سر. ذوق آمدم. با دیدن تو
دویدم در هوایت کودکانه
قلم بر داشتم از،دل نوشتم
نوشتم از،سر شوقم. ترانه
تمام بیت بیتش را سرودم
لطیف و دلنشین و شاعرانه
عجب بزم قشنگی بود امشب
زدم بر تار گیسو دلبرانه
بدست تیر مژگانت...
دیگه دیره واسه رفتنت دلبر!
حالا که دلمون گیرته...
حالا که پامون بندته..
حالا که دچارتیم...
دیره واسه رفتنت!
انتخابش با خودت ...
یا بمون...
یا ما رو هم جا کن گوشه ی چمدونت...
دلبر!
بیا
تا
دل بردارم ،
از همه
هر چه گشتم لایقت پیدا نکردم نازنین
بی ریا و ساده میگویم فقط می خواهمت
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
عاشقت درپی معشوقی بجز معشوق خود نیست
عاشقم دردم را درمانی بجز درمان خود نیست
مرا میل به دلداری بجز دلدار خود نیست
غم دارم مرا غمخواری بجز غمخوار خود نیست :)
بی تو...
انگیزه ای برای بیدار شدن نیست
با خیالت اما باید خوابید.!
صبحِ بدونِ تو ، ارزانیِ آدمها...
دلِ من خوابِ تو را می خواهد💗
بهزادغدیری
دلبرانه
گاه
با یک
سکوت
دلبر می شوی
و
گاه
بایک نگاه
دل می بری
ز دست..!
به قلم : پروانه فرهی(پرر)
از تمام هرچه زیبا دیده بودم سر تویی!
در قیاس ماه با زیبایی ات، بهتر تویی!
گفته بودی دوست داری شعرهایم را بخوان:
علت این شعرها تنها تویی دلبر! تویی!
جمعی از اهل هنر گفتند جادو می کنم
من فقط یک واژه پردازم که جادوگر تویی!
در هوایت زندگی کردن...
یک سنگ میان راه می اندازند
یک تیر به سمت ماه می اندازند
اینان که برادران یوسف هستند
یک روز مرا به چاه می اندازند
بهزادغدیری ، شاعر کاشانی
بیا
تا بگذریم
از هر چه اندوه است
با هم
ما دو تن امروز و ساعتها
دور از ما و من ها
چشم در چشمانِ هم
خیره
بمانیم و بخوانیم
در شبِ دلدادگی
با بوسه ی مهتاب
شعرِ عاشقی را
چون گلِ نیلوفرِ مرداب
و خیس از نم نمِ بارانِ...
بیا
تا بگذریم
از هر چه اندوه است
با هم
ما دو تن امروز و ساعتها
دور از ما و من ها
چشم در چشمانِ هم
خیره
بمانیم و بخوانیم
در شبِ دلدادگی
با بوسه ی مهتاب
شعرِ عاشقی را
چون گلِ نیلوفرِ مرداب
و خیس از نم نمِ بارانِ...
تا تو در حوالی اش قدم می زنی
هنوز بهانه ای برای تپیدن دارد.......
کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتم
به قلم:مریم کنف چیان
هر چه می خواست
جوابم منفی بود
ناامیدش کردم
یک روز دیدم نیست!!!
چمدان بسته و رفته بود....
دلم را می گویم....
برگرفته از کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتم
به قلم:مریم کنف چیان