دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
[بسم الله الرحمن الرحیم]دل به تو دادم و چیزی جز نگاه تو از قاب عکست نصیبم نشد.تنها کسی شدی که دل از من ربایید.می دانی چرا؟زیرا آهن ربای مهربانی و عشقت بد جور گیرا بود.هرچند....نگاهت کردم، نگاهم نکردی...عاشقت شدم، عاشقم نشدی...مهم بودی، مهم نبودم...عزیز بودی، عزیز نبودم...اما...دل از تو پس نگرفتم و نگاه از تو بر نگرداندم زیرا می دانم نهایت خسته می شوی از گلایه های من.هرگاه دلم هوای تو کرد رفت و دیگر بازنگشت زیرا آهن ربایت همانن...
ای خزان از عشق بالاتر چه میدانی بگورنگ زیبایت چه زیباتر چه میدانی بگوگیسوانت سنگفرش عاشقانعاشقان را عاشقی کردن چه میدانی بگو...
کی تموم میشن روزای بی تو کی نمیبینم چشمای خیس ازچشمای تومن خیلی دورم نمیرسه به غم دیگه زورم...
عاشقی را شرط اول ناله و فریاد نیست/تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست/عاشقی مقدور هر عیاش نیست/غم کشیدن صنعت هر نقاش نیست......
از شما پنهان نباشد ازخدا پنهان که نیستعاشقش بودم همیشه عاشقی در حد بیست...
یک بوسه از آن لپ تو با ناز گرفتم خود را که به آن راه زدی باز گرفتم انگشت تعجب زده ات را که گزیدی لب های خجالت زده را گاز گرفتم از باغ لبت مست شدم مثل قناری حتی سر تو مدرک آواز گرفتم دارم زده موهای تو با تار طلایی با هر نت این دار تو یک ساز گرفتم تا اوج نگاه تو مرا جلد خودش کرد از آبی چشمت پر پرواز گرفتم عاشق شدنم باعث شاعر شدنم شد از قدرت چشمان تو ایجاز گرفتمارس آرامی...
دل اگر عاشق نباشد ساز می خواهد چه کار؟بی تو این اشعار من آغاز می خواهد چه کار؟ با بنان خود چه زیبا می نوازی تو، ولیشور شیرینم دگر شهناز می خواهد چه کار؟در نگاهت با نگاهم حرف ها داری ولیمرد عاشق در نگاهش راز می خواهد چه کار؟با سکوتت حرف ها داری تو با من میزنینازنینا گوش من ایجاز می خواهد چه کار؟ای که گفتی در حضورم آسمانی می شویفرض کن قلبم کبوتر، باز می خواهد چه کار؟بر کنارم آمدی تا حال من جویا شویشاعری را بعد مُردن ...
و من آهسته آهستهآرام آرامدر لحظه ای که فکرش را هم نمیکردمبا نیم نگاه توبا موهای پریشانتو خنده های ریزتاز این رو به آن رو شدمبلهمن از دوباره متولد شدمکجا بودیکجا بودی؟زندگیمکه این همه من ،سیاهی دیدم...✍مهدیه باریکانی...
در این قسمت از زندگی،فهمیده ام که گاهی تمام دنیا،خلاصه میشود در یک آدمیا بهتر است بگویم گاهی یک آدم،در وجودش دنیا را حمل میکند.انگار یک جایی از زندگی،یک نفر سر وکله اش پیدا میشود که حتی ذره ای شبیه دیگران نیست.یک نفر که روحت را نوازش میکند و با تو از غیرممکن ها سخن میگوید.با تو رویا میبافد،باتو امیدوار میشود،با تو زندگی میکند.یک نفر که شبیه توست....انگار خدا میدانست در این دنیای لاکردار باید کسی باشد که مرا بفهمد و در پیچ و خم...
یکی باید باشد ،خریدار تمام بی حوصلگی هایتیکی که وقتی دلت از زمین و زمان شاکی است،بدون پرسیدن سوالی، شنوای حرف هایت باشد!یکی باید باشد برای قدم زدن زیر باران بهاری...یکی که ترس از خیس شدن نداشته باشد،کسی که چتر را همراه خودش نیاورد...!یکی باید باشد، نظر بدهد مثلا بگوید این رنگ زیباییت را چند برابر میکند،یا بگوید فلان پیرهنت اصلا برازنده ی تو نیست...یکی باید باشد،صبور ، دانا، عاقل... که بتوانی الگو قرارش دهی...بتوانی رویش حساب...
🌿🌿شاه بیت غزلم گیر دو چشمان تو شددل غمدیده ی من بند به زندان تو شدروزهایم همه رفتند و غمت باقی ماندچشم هایم به رهت مانده و گریان تو شدهمه جا پر شده بود از بدی و ظلم و جفاخوبی و مهر و صفا با لب خندان تو شدگرچه با فصل بهاران همه جا سبز شوداین نشاط دل ما از نم باران تو شدقبل تو عشق فقط درد سر و ماتم بودگره ی عاشقیم باز به دستان تو شددل ندادم به کسی تا به نگارم برسم...
پرسید: چند بار دیدیش که اینطور عاشق شدی؟ گفتم : یک دو نگاه پرسید: چند وقت است گرفتارش هستی؟ گفتم : سالها...
بمون تو تا ابد...من دلم میخواد با تو پیر بشم؛هر لحظم رو با تو بگذرونم.هر خاطره ای که دارم،ردی از تو توی داستانم باشه...مثلا وقتی نوه دار شدیم و بخوام براشون از عاشق شدن بگم؛خاطراتمون رو بگم براشون و بهشون یاد بدم چجوری عاشقی کنن...کاش برسه روزی که تو عصا زنان،جلوی نوه هامون بهم نزدیک بشی و لقب همیشگیم رو بلند بگی و وقتی کنارم میشینی بگی:(این مامان بزرگتو اینجوری نبینین،تو جوونی بد دل ما رو برد!)و من گونه هام رنگ حنا بگیره و زیر لب ب...
دیربازیست که با خیالت درحیاتم،چه شعر های که از چشم هایت نگفته ایم جانان من! بازگشتن تو مثل بارش برف در کویراستهمانقدر نا ممکن،اما چه بگویم؟ چه بگویم از عشق سرکوب شده در سینه اممعشوقه تمام نوشته هایم؛ خبرت هست که هرشب در خیالم گیسوانت را می بافم؟! خبرت هست...؟مدتیست خبری از توندارم، چشم به انتظار نشسته ام و شمع روشن کردم و در تاریکی می نویسمخداراچه داند؟ شاید واژه ها تورا زنده کردندشاید قلمم، افسانه هارا به دنبالت بفرستدچه بگو...
حالا تو هِی بشین و گریه کن ؛یا کل شب را زانوی غم بغل بگیر و به کسی فکر کن که رفته یا نیست!خدا خدا کن که بیاید یا برسانم به معشوقم!😏ماه رویی شبیه تو جز خنده نباید به لبش چیزی باشد....دختری شبیه تو باید آنقدر عاقل وفهمیده باشد که زندگی اش را با معشوقی که به دردش نمیخورد تباه نکند!آری ، آری کاملا میدانم عاشقی درد سرها دارد و به همین آسانی فراموشی میسر نیست!ولی آیا کسی که دوستت دارد تو را میگذارد به حال خودت یا فراموشت میکند؟😏یا اصلا میگذار...
حکم رانی میکند غم بر دیار این دلمچشم چرانی میکند دنیا به یار این دلماشک جاری میکند از بهر این دیوانه دلحال او را هی گل الود میکند،تاریکه دلدر تنش آرامشی از جنس ناآرامی استدر نگاهش،در بنایش، ساختار، آلامی استاز صدایش اندکی آزردگی آید به گوشاز سکوتش دفتری پر خاطره آید به هوشاز نگاه و از کلام و از رخ بی رنگ اومن سرانجامی گرفتم از غم دل سنگ اودر نتیجه بحث عشق بود و دل پر رنج اوحال میگویم از عشق و خِبرَت پر گنج اودرد دل را کس ...
قلبم از آن توروحم از آن توذهنم در یاد تواین است عاشقی،بغضم از فراقتحرفم در نگاهتجانم در صدایتراهم در صفایتو وجودم از برایت..این است عاشقی..زندگی میکنم از برای توعاشقی میکنم در هوای توگم میشوم در آغوشتدستی کِشَم بر سر و گوشَتبوسه ای زنم بر دستانتجمله ای شوم در داستانتعاشقی شوم در دیوانتو خالقی شوم در دنیایتاین است عاشقی.. آتشی زنم بر غم هایترونقی شوم در کارهایتمهتابی شوم در شب هایتامیدی شوم در صب...
من اگر ساز کنم حاضری آواز کنی؟غزلی خوانی و چون نغمهٔ دل باز کنی؟بلدم ناز خریدن، بلدی ناز کنی؟یا نشینی به ببرم شعرنو آغاز کنی؟بلدم راز نگهدار شوم، راز بگو بلدی راز نگهداری و دمساز کنی؟بلدم با تو به دنیای دلت سِیر کنم بلدی قفل دلِ عشق مرا باز کنی؟بلدم پر بکشم تا به نهایت به دلت بلدی عشق شوی عاشقی ابراز کنی؟ارس آرامی...
غصه نخور رفیقِ دلتنگ و خسته ٔ من،پاییز قرار نیست همواره فصلِ رفتنو تنهایی و بغض باشد؛شاید گمشده ٔ تو،پاییزِ امسال نارنجی ها را ببیندو دلش هوای عاشقی کند؛شاید این پاییز بوی گیسوانت،فرهادی را مجنون کند؛شاید این پاییز چهارچوبِ بازوانت،شیرینی را لیلی کند!آن وقت جان می دهد قدم زدن زیرِ باراندر دنیایی دو نفره!غصه نخور رفیق...تاریخِ انقضای دلتنگی،همیشه زودتر از چیزی است که فکر میکنی!...
بامن از احساس زیبایت بگوازپیامدهای رویایت بگودر هوایم پر بزن بر یال شباز دل خاموش تنهایت بگو! واژه هایت تک به تک ای یاورممیزند قوس و قزح درخاطرم! می برد قلب مرا تا عاشقی. من برای باتو بودن حاضرم! گم شدم در ازدحام بی کسی باتو پر زد از دلم دلواپسیشک ندارم ذره ای ای ماه منمهربانم روزی از ره می رسی! (چه دلتنگم)...
بی تو غزل نمی شود واژه ی شعرهای منای به فدای تو همه ثانیه های عاشقی...
عشق مثل گل به شاخه دیدن استدست عاشق لایق بوسیدن استشبنم اشکی بروی گل نشستکاش میشد غصه را درهم شکست...
مجسمه هادر خراب آبادِ بی سامانی اَمقدم می زدند؛صدای پای ِشانصدای قلب من را می شکست؛ سکوت، با هر قدم اَش...می ترسیدم!پنجره ها را شتابان از پس هم بستمخود را با پیراهنی سپیدسخت در آغوش کشیدم.باورم نمی شد!!!این منم که از صدای بارانمی ترسم وُ دلشوره می گیرم!!!بعد از این همه سالعاشقیچه وقت پا پس کشیدن وُ چه جایِ وا دادن است!؟ذهنِ دیوانه ام مدامبلند پروازی می کرد ویادش نبود که این ویران سراهیچ یوسفی ندارد،شبیه ع...
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من رابفهمد روزگار غمگسار سرد من راخدایا عاشقش کن تا بداند عاشقی چیستبداند درد جسم و قلب عاشق از رخ کیستخدایا عاشقش کن تا زبان من بداندبداند تا سخن از نیش زخم خود نراندخدایا عاشقش کن تا دلش بی تاب باشددو چشمش تا همیشه پر غم و بیخواب باشدخدایا عاشقش کن تا فقط آشفته باشدفقط درد دلش را با دو چشمش گفته باشدخدایا عاشقش کن تا بداند چشم به راهیبداند، تا بفهمد، تا کشد از سینه آهیارس آرامی...
بانوی من آرامشت را دوست دارمزیبایی و آرایشت را دوست دارمدر چشم تو یک لشکری آماده باش استجنگیدن با ارتشت را دوست دارمیک دنده ای و غدی و حاضر جوابیاما زبان سرکشت را دوست دارممی خواهمت، خندیدی و گفتی چرا من؟هم پاسخ و هم پرسشت را دوست دارمگفتی که دیدار من و تو اشتباه استاین اشتباهِ فاحشت را دوست دارموقت غزل خواندن بیا شوری به پا کنلحن صدا در خوانشت را دوست دارمیادش بخیر، روزی به من گفتی عزیزمدر عاشقیِ من کوششت را...
خو نمیگیرم به سردی نگاهت عشق منهرچه میخواهددل تنگت بگو...فرمانبرملحظه ای که دل نهادم در جنون عاشقیآس خودرا باختم...من در قمار اخرممطمئنم من به احساس خودم نسبت بتواعتنا کردم ولی بی اعتنایی دلبرمهرچه میخواهی مرا ازار ده ؛ زخمم بزنرنج حاصل ازتورا برجان خود ؛ من میخرمتاتورا دیدم رها گشتم؛ پریدم ازقفسدر دیار بی دلان...من ازهمه عاشقترمدر دلم هرگز ندارم کینه از رفتار تواین چنین در هجر تو...اواره با چشم ترمعاشقم باخاطر...
یادتو در قلب من همواره غوغا میکنددیدنت دنیای سردم را چه زیبا می کندهرچه میخواهم دل خود را به دریاها زنمراه خود را سوی چشمان تو پیدامیکندتا تو مجنونی و شعر عاشقی سرمیدهیمهرتو قلب مرا عاشق چو لیلا میکندهرچه میگویم به دل بایدفراموشش کنیمی گریزد ازمن و امروزو فردا میکنددل بریدن از تو غیر ممکن است و بس محالهر دری را عقل می بندد دلم وا می کندیا بیا و عاشقی کن یا برو از این دیارعشق را عاشق مگر همواره حاشا می ک...
عاشقی جرم قشنگیست در انکار مکوش آرزوبیرانوند...
زندگی جاریست، برخیزپنجره را رو به روئیدن احساسو شکفتن عشق باز کنفصل تبسم گل، فصل وزیدن نسیم عاشقی نزدیک استببین چگونه خاطرت عطر افشانی می کند مشامم رابیا برایت سیب ممنوعه ی حوا را بچینمحتی اگر از هر دو جهان رانده شومبا ترنم دلنواز بلبلان و رقص زیبای شاخه ها،برایت شعر دوست داشتن را دکلمه کنمرویای زیباییست با تو به انتظار فصل روییدن ،و شوق شبنم های نشسته بر گونه ام چون الماسبه انتظارت تا با بهار از راه برسی وکنار چشمه ی جوشا...
دَر کِلاسِ عاشِقی شاگِردِ نو پایَت مَنَممی نِویسم با غَلَط: «مَن دوصطَط دارَم فَغَت...
دختر گل فروش چند صباحی هست او را دیده ام گل فروشی بود او را چیده ام قصه من بهر عشق و عاشقیستدل به دریا میزنم تا قایقیستگفتم او را،رازقی های تو چند؟گفتم او را عاشقی های تو کیست؟سر به زیر انداخت رفت ان دورترگفت رازق چیست؟ عاشق چیست؟چند؟؟گفتم او را هر دو ابروی کمندت را ببینآن دو چشمان قشنگت را ببیندر وجودت عالمی آراستهدر فروغت مهر او برخاستهدانی امروز از برای چند توخودفروشی می کنی در بند توتوبه کن تا روی خود را وا کنم...
گفتی نمیایی چرا ؟گفتم بیایم من کجاگفتی میان جان من دوست دارم من تو راگفتی به آتش میکشی با رفتنت قلب مراآتش نزن کاشانه ام بردی دل دیوانه راگفتم که ترسیده منم بر لجن آغشته منمخسته منم تشنه منم زخمی هر دشنه منمگفتی که تطهیر منم سوره تکویر منمعشق منم راه منم در دل گل کاه منمگفتم که مستم میکنی دل را ز دستم میکنیمن ساده ام تو ای صنم می پرستم میکنیگاهی شرابم میدهی گه زهر به جانم میدهیگاهی بزرگم می کنی گه پست و پوچم میکن...
ساعت دل را عزیزم عاشقانه کوک کنتا طلوع عاشقی چیزی نمانده عشق من...
اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنماین بار تو را زودتر پیدا می کنمتا بتوانم زمان بیشتری برایت عاشقی کنم...
بهت گفتم چشمات وقتی گریه میکنی چقدر قشنگ میشه؟ "انگار دریا رو ببری کره ی ماه"اما مژه هات ،مثل یک دختر مو پریشون که رفته زیر بارون از موهاش اب میچکه...گریه ات انقدر دل بری بلده... خنده هات میخواد بامن چیکار کنه؟به#قلم_یاس...
دلم یک فقره دیوانه میخواهد،که بیاید و باهم برویم سراغ تمام دیوانگی هایِ دنیا!سوار ماشین ساده اش بشوم و تمام دوربین های کنترل سرعت شهر مارا ثبت کنند..که آدرنالین از گونه هایم بیرون بپاشد..ک بوسه اش بر روی گونه هایم دیوانه ترم کند..برویم تا بلندترین نقطه ی شهر و دستهای همدیگر را فشار دهیم و بلند جیغ بکشیم که تمام عالم ببینندمان!..چشم هایمان را بر روی یکدیگر بازکنیم و باهم با عمق عمیقِ چشم هایمان حرف بزنیم...که بنشینیم و تمام شعرهای جهان...
ولنتاین استفقط خواستم بگم:اگه رابطه عاشقانه ای دارید، تو این روز هدیه را فقط برای بهانه ایی برای گفتن به یاد تو بودم و دوستت دارم بدانید.به قیمت هدیه ایی که پارتنرتون به شما میده نگاه نکنید...بلکه به عشق پشت آن بنگرید.چه بسا میلیارد ها پول پای هدیه ای صرف شوداما دریغ از عشق و محبتی در قلب آن شخص...از نظر من زیبا ترین هدیه وفاداری و تعهد صادقانه است...این ولنتاین حتی شده با یک فنجان قهوه هم بودن در کنار هم را جشن بگیرید و به هم یاد...
در راه صعب العبور عاشقیداشتنِ تو، نورِ من استنوری رخشان و تابندهکه تمام تاریکی ها را به آنی نابود می کند....
ساعت به تراز عاشقی به خط صفر نشستو باز دل را به شب قرار یادت سپرد...ارس آرامی...
صبح باشد پاییز باشدو بوی پرتقالی ات ،حالم را عوض می کندهوای عاشقی ات می زند به سرمدر کوچه ها ی نارنجی فریاد می زنمتو همه ی عمر منیبگذار دنیا بداندتمام قد دوستت دارم ...!...
یک روز هم یکی میاید کهمرا برای خودم بخواهد که قِلِقَم را بلد باشد و به من فرصت عاشقی کردن بدهد ...کسی که با رفتنش مرا از خیابانها بیزار نکند.یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلبهایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد...من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشمهایش بسوزندو من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من...که برایِ همه همان مغرور دوست نداشتنی باشد ...
درخیالات خام خود گفتم بعدازاین انتظار می آییبعدازاین انتظارطولانی عاقبت بابهار می آییگفته بودم که عاشقم اما عاشقی یک گناه سنگین استحکمش انگار مرگ تدریجیست تودراین گیر و دار می آییزل بزن تویِ آیِنه آری چشم هایِ مراتصورکناشکهایی که وقت رفتن ریخت باخودت هم کنار می آیی؟مثل پاییز عاشق وخسته زردو نارنجی وغم انگیزممیرسی آن زمان ولی دیراست موقع احتضار می آییدسته دسته سبد سبد مریم توی دستت شبی برای منبر سر یک قرار دیرین...
گاهی از رنگین کمان خاطرهمی شود احساس روییدن گرفتمی شود گاهی برای لحظه ایحس و حال عشق و باریدن گرفتمی شود از کوچه های زندگیزخم های کهنه را درمان نمودلا به لای غصه های نا تمامروزهای سخت را کتمان نمودکاش می شد با امید و آرزوپله پله رفت تا اوج نیازکاش میشد عشق را مهمان کنمبا تمام اشتیاق آغوش بازخانه ای می ساختم جنس بلورلحظه های ناب مهمان دلمکم کم از گوشه کنار خاطراتتلخی اش بردارم از جان دلمو به دنبال تو و روی...
امشب شبی دیگر شد و من با دلم تنها شدمگفتم حدیث عاشقی رسوا تر از رسوا شدمپروانه وار بر گِرد شمع آتش زدم بر جان خوددر عالم ناباوری ناگه چنین پیدا شدمدر عالم شوریدگی با آن همه دلدادگیپا بر همه عالم زدم شیدا تر از شیدا شدماین است حدیث عاشقی بشنو زمن این راز رادر جمع مدهوشان دگر تنهاترین تنها شدمدرکنج عزلت گوشه ای من بودم و تنها دلمگفت و شنودی داشتیم تا عاقبت رسوا شدمافسوس از این بندگی با این همه شرمندگیتا من به خود باز...
تو را که دل نبود عاشقی چه دانی چیست...
در نگاهت عاشقی دیوانه را حس میکنمبوی پیوند توبا این خانه را حس میکنمتا لبت را بر لبانم میگذاری نازنینآتش این بوسه ی جانانه را حس میکنممی نشاند عشق تو آرامشی در جان مندر کنارت لحظه ای مستانه را حس میکنمتو رهایی از حصار پیله را آموختیبا تو بر دوشم پر پروانه را حس میکنمسر به روی شانه هایت میگذارم عشق منگرمی یک شانه ی مردانه را حس میکنمحال دل خوب است و بردی از نگاهم عشق راعاشقی در کنج این میخانه را حس میکنم ...شاعر :معصومه جاب...
لیلا خوشگل من میدونیبا تو میچسبه قدم زدن توی خلوت این شب بارونیبیا چترتو بردار و بریم، جون میده امشب عاشقیروی چشمام میزارمت...
سالیان سال بعد سر بر روی شانه ات قصه ی آشناییمان ،دلدادگیمان،عاشقی کردنمان ،گریه ها و بیقراریمان ،دلتنگی و دوریمان را برای نوه هامان تعریف خواهیم کرد.مژده وکیل زاده mozhde.vakilzade...
قلم را بردار هرچه گله داری بنویس فایده ای ندارد شاید ارام شوی ولی هیچ وقت پاک نمیشوی عاشقی دقیقا همینه خیلی حرفا داری ولی حتی گفتنشونم از دردات کم نمیکنه........♡:)......
درون من کسی ستبه مهربانی تو که هر غروب دلتنگدست تنهایی مرا می گیرد شانه به شانه ی من خستگی هایم را قدم می زند با چشمان زلالش خیره می شود به دو چشم مشتاقمدل به دل غصه هایم می دهد مرا می کشاند در قاب علاقه اش و با یک نگاهِ زیبا لبخندی می بخشد بر لبانم که برای زندگی کافیست حالا تو ای عزیز دلمهر چقدر دوست داری نباش من با رویای تو هم عاشقی می کنم ....!!!...