متن عاشقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقی
سعدیا حال و هوایت ب کنار
عاشقی حال بدی بود نمیدانستم
او،ک بسیار،درد ازلی بود نمیدانستم
اخرش این همه لعنت ک شناساندی اش
عاشقی درد بدی بود نمیدانستم
مثل بوی تازگی کاغذای یه کتاب نو ، مثل عطرِ خاکِ بارون خورده ، مثل ذوق و شوقِ پوشیدن یواشکیِ لباسای عید ، مثل طعم گس خرمالوی رسیده ، مثل تیزی نوک مدادرنگی ها وقتِ شروعِ مدرسه ، مثل جرعه ی اول یخ دربهشت توی اوجِ تشنگی و گرما ،...
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاست
هم ساحل آرامش و هم دشت رویاست
مغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو
جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاست
پیشم بمان و با دل من عاشقی کن
چون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاست
با من بمان و عشق را نجوا کن...
بیا سازِ دلم را کوک کن،
با عاشقی هایت؛
بشو شور و،
بزن ساز و،
یکی شهناز،
با قلبم!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
لبخند بزن که زندگی شیرین است
بیچاره دلی که خسته و غمگین است
هرلحظه برایت از خدا میخواهم
عاشق بشوی که عاشقی شیرین است
بانوی کاشانی
جان، جوان می گردد از: بی انتهای عاشقی؛
قلبِ خانه، بسترِ بستانِ عشق و، دل سَراست!
حس به جان می آید از: دستانِ شورانگیزِ شوق؛
نای خانه، می سراید چامه ای که: بس رساست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل.
دلم که میگیره ازاین زمونه
غم میاد و توی دلم میمونه
چاره ای جز صبر وقرار ندارم
چکار کنم راه فرار ندارم
به دل میگم خداخودش کریمه
بزرگه ومهربونه و رحیمه
هی به خودم وعده میدم دوباره
میگم زمستون که بره بهاره
خزون با اون رنگ و لعاب نابش
با...
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاست
هم ساحل آرامش و هم دشت رویاست
مغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو
جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاست
پیشم بمان و با دل من عاشقی کن
چون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاست
با من بمان و عشق را نجوا کن...
درصحنه پرآشوبِ زندگے ام آمدے
وهنرپیشه سڪانسِ
لحظه هاے عاشقے شدی..
دیالوگ هایت را ازبرمے ڪنم
ڪه به هنگام نقش عشقت
دلم قرص باشد به ڪسب
اسڪارعاشقی...
عاشقی را
از کوچه ای آغاز کردم
که پنجره هایش
میله بافته بود
دور خودش
کاش
پرده ی اتاقت
تورا پشت پنجره
به آغوش نمی کشید
علی مولایی
غزلهایم نشان ازعشق تو دارند باور کن
بیا با من فقط با من فقط با من فقط سرکن
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
میخواهم برایت خدایی کنم ،
سوره ی در وصفت نازل و
پیامبر حدیث عشق شوی.
پیامبر جان دل! کلمات وواژه ها
به قداست وجود پاکت ؛
سجده می کنند تمام تورا ..
معجزه ی زیبایِ نبوت عشق!
به همین اعجاز قسم؛
تا قیامت عاشقی دوستت دارم ..
زهرا زمانی
تو سکوت مُرده ی شب
تو حضور دلخوشی های منی
زندگی یادش میاد قشنگه تا
تو میای از عاشقی حرف می زنی
بانوالف
دلم میخواهد از نو در بغل گیرم جوانی را
بنوشم جرعه جرعه لحظه های زندگانی را
قبای کهنه ی شرم و حیا را پاره بر تن تا
بپوشم پیکر هر نانجیب آنچنانی را
ببویم گل به هر دامن که بوی عاشقی دارد
و هی دامن زنم عشق و کلام مهربانی...
آه از سوز نِی ُوچوپانی بدون گَله...
مادر؛ این عاشقی هرشب پسرت را میکُشد و روز جسدش را دیار به دیار می چرخاند ارباب صاحب گله !؟
✍️رضا کهنسال آستانی