سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
موهایش شب،چشم هایش همیشه بارانی،دست هایش سرد،لب هایش بدون حس،و نگاهش خیره به مکانی مبهم و بی انتها،او سالها منتظر کسی بود که رهایش کرده بود.منتظر اویی که برگردد و دوباره دوستش داشته باشد و در این انتظار از تمام آدمهایی که عاشقش میشدند انتقام میگرفت.انتقامِ ماندن در این برزخ تلخ را."انتقام"، سرش را گرم میکرد تا تحملِ "انتظار" آسان تر شود.رابطه با او شبیه ماندن در یک شبِ بارانیِ سردِ بی انتها بود....
منتظر تو بودن عجب درد قشنگیست......
خزان شد و نیامدیبه لب رسیده جان مننیامدی و بهز دلگرفته در هوای تو !گرفته بوی عطر توتمام خاطرات مننشسته روی دامنمغبار رد پای تو !...
همین پاییزسر ساعت همیشگیکنار درخت بیدبا همان بارانی مورد علاقه ی توو چشمانی به درخشندگی خورشیدبا قلبی آکنده از روزنه های امید و خوشی های سادهو دستانی پر عشقکه از هر انگشت آن برای تو محبت جاریستو تشنه ی نوازشبا دلی پر از رازهایی که قرار است برایت بگویممنتظرت می نشینم...مهشید تمسکی...
به دلگیری ِرفتن "اُردی بهشت" ناخوشمبه اگر و امّای"خرداد ِ" نومنتظر...گم شده فصلی میان این روزهافصلی شبیهیک هیجان سادهیک لبخند شیرین......
شبی که پدربزرگم فوت کرد کسانی که برای تسلیت به خانه مان آمدند اکثراً معتقد بودند که "راحت شد".این را البته با گریه و ناراحتی می گفتند و برای من سوال بود که چرا می گویند راحت شد؟ طرف مُرده است...کسی که مُرده است چگونه راحت می شود؟ بعد وقتی خودِ ما تا این حد ناراحتیم...او چگونه راحت است؟بزرگ تر که شدم دیدم درست می گفتند پدربزرگ راحت شد...فکرش را بکنید همسر و دخترش را از دست داده بود در گذشته خانِ یک روستا بود اما اواخرِ عمر با ما ز...
همه ما منتظر هستیم یک نفر بیاید وزندگی ما را عوض کند و قهرمان دنیای ما بشود.چه کسی فکرش را می کند،با بیرون کردن آدم های نادرست از زندگی مانبه اندازه ورود یک قهرمان خوشبخت بشویم....
دل به دنیای تو دادم که تو دنیای منی !نکند دیر کنی یا که دل از من بکنی !بروی باز فراموش کنی یاد مرا ...پشت پا بر همه ی قول و قرارت بزنی !یک نفر پشت همین پنجره ها منتظر استتا بیایی و شبی با تو بگوید سخنی !این روا نیست که از دور کنارت باشمتو همانی که مرا روح و جان در بدنی !می روی تا که مرا خسته و دلتنگ کنیمن چه کردم که تو اینگونه دلم میشکنی؟!هرکجایی که تو باشی دل من هم آنجاستمنم آن کس که بدون تو ندارد وطنی !کاش پ...
پاییز جان آمدی ؟من که از پارسال پاییز منتظر تو بودمیادت هست که گفتم دلم جنگل را میخواهد در یک روز پاییزییادت هست که گفتم آب راه های کوچک زیر پایم باشدحالا آب راه ها روی صورتم نقش بسته اند ... چرا آمدی ... روز هایم به اندازه تمام برگ های خزانت زرد و غم ناک استآخر چرا امدی ؟ ؟ ؟...
میدونی چیه مشتیاینا حالیشون نی ما هی پاییز پاییز میکنیم فک میکنن خبریهنه هیچ خبری نیستاز بی خبریه که ما دق میکنیماز بی خبریه که زل میزنیم به این زردو نارنجیاو منتظریم آسمون بباره گرد وغبار از روشون برهبرق بزننعین برق چشای دلبر رو بارونفا_بش...
آدما همیشه منتظرن،منتظر یه اتفاق،یه روز، گاهیم یه آدم ...اما کسی نمیدونه، ممکنه اون اتفاق، اون روز یا اون آدم هیچ وقت از راه نرسه ...فقط تنها چیزی که میدونیم، اینه که آدم تو انتظار ذره ذره،خودشو از دست میده ......
آدما همیشه منتظرن ...منتظر یه اتفاقیه روز، گاهیم یه آدماما کسی نمیدونهممکنه اون اتفاقاون روز یا اون آدمهیچ وقت از راه نرسهفقط تنها چیزی که میدونیم ،اینه که آدم تو انتظار ذره ذرهخودشو از دست میده ......
خبری نیست!\🚶♂ول؎ منتظرم ...✨که بیآیدبرسد،در بزند ...🚶♂🍊...
بادبادکِ دلتنگی هستم، که در گندم زار رها شده ست...♥ آه؛سخت منتظرِ برگشتنم! (رها)...
چگونه به گل سرخی کهدر دستانممنتظر توست بگویم : رفته ای !...
می گی: اینجا پاییز نیست. شبیه خوابه. پرواز نمی کنم، ولی سبک شدممی گم: خوابم ... دارم خواب می بینم. تو رو می بینم. اون دور وایستادی. خودت دوری، ولی.... ولی صدات نزدیکه .... انگار کنارم نشستی ....می گی: آره. منتظرم. منتظرم یکی بیاد از دورتر حالمو ببره با خودشمی گم: زنگ زده بودی . ندیدم. دلم می خواست صداتو بشنوم. یادم رفت. ...یادم رفت صداتو حفظ کنم.می گی: گریه می کنی؟ اشکاتو پاک کن، من پشت دیوار، چسبیدم روی آجر ها. فقط.... شاخه ها رو...
پاییزنه رفتنی ها را بدرقه میکندو نه به استقبالِ رسیدنی ها می روددغدغه یِ پاییزتسکینِ دل آشوبی ها و دلتنگی ها استدلهره یِ پاییزبرای دل هایی است که وقتیپا رویِ برگ هایِ خشک خیابان میگذارندخوب نمیشونداینجا آدمهاقدم به قدمدر ژرفنایِ تنهاییِ خویش میمیرندپاییز ،منتظرِ کسی نیست...!...
لب هایتو تب تند نشسته در چشمانتو عشق که منتظر استمبارزه را آغاز کنی در صحنه تنمتا قدرت نمایی کند......
مثلأ منمثل دختران فیلم های ایران قدیمهمیشه موهایم را میبافمسرمه میکشمکمی سرخاب به لب هایممیزنم...و چادر گلی به سراز کوچه ی شما رد میشوم...مثلأ تومثل مردهای آن دورانسر کوچه ایستاده ایزنجیر بلندی را در هوا میچرخانی..مرا برای چندمین بار میبینیعاشقم میشویکلاهت را روی سرت صاف میکنیچند قدم جلو می آیی...اما حرفی نمیزنی.!مثلأ منمیروم و پشت سرم را نگاه نمیکنم...تو همچنان ایستاده ایو به رفتنم نگاه میکنی!بعد از مدتی...
پاییز بعدی آمدی مارا خبر کن یک عصر بارانی فقط با من به سر کنهی قهر کن آتش بزن قلب و تنم رابا شیوهء قهرت جهان را در بدر کناز شهر چشمانم گذشتی واژه پژمردغم نامه هایم را ببین بعدا حذر کنماه و ستاره مشتری دیگر نداردیکبار هم پلکی بزن در آن اثر کناین برگها هم منتظر بودند و هستندپاییز بعدی امدی ما را خبر کن...
تومیتوانی نیایی..!ولی من نمیتوانم منتظرت نباشم......
در انتهای کوچه آذردختریست به نام یلدا.با موهای بلند و مشکی، پوستی سفید و گونه های سرخ مثل انار.دختری که منتظر است کسی بیاید و با عشق، دقایق منجمدش را گرم کند.آواز با هم بودن را در گوش هایش زمزمه کند و با دیدار های کوتاه دوست داشتن های ته نشین شده اش را تکان دهد.کسی که برای حال آشفته اش، حافظ بخواند و برای نگاه های زمستانی اش، ساز گرما بزند.سال هاست که همه، دقیقه آخرِ انتظارِ یلدا را جشن می گیرند اما هیچ کس نمیداند که او،تنها برای دیدن...
هر چقدر ظاهرم قوی نشان دهددرونم دختربچه ایست که شکننده استضعیف استروزی چند بار از درون فرو میریزدمنتظر استمنتظر تومیشنوی؟...
تو آینه که نگاه می کنم پاییز آروم آروم خودشو می کشه تو چشام. رنگش عوض شده ، زرد و نارنجی پاییز رو داره.تو دلم سه تار می زنن. به یاد تو. با صدای خنده های تو...به هیشکی نمیتونم بگم..تو عاشق خرمالو بودی، بوی نارنگی، رنگ انار...اما هر چی می گردم تمام شهر پر شده از خرمالوهای کال، نارنگی های نارس ، انارای بی رنگ ...تو سرم هوای تو افتاده، هوای گرم قدمهات ، وقتی جلوتر می رفتی و من به خودم غبطه می خوردم که اون لحظه ها تو نگاه من رفتنی ان. مثل رف...
-من در رو باز میکنم.این دفعه هم نیست،این دفعه هم اون کسی نبود که پشت در،این دفعه هم اون بیخودی با اون همه ذوق چادر سر کرده بود و به سمت در رفته بود ولی بازم میگه این دفعه حتما میاد،نفر بعدی که در بزنه حتما خودشه،برای ما دیگه عادی شده با هر زنگ در، با هر تلفن با هر نامه و با هر صدای پا بلند میشه، دیگه عادی شده شب نخوابیدن ها کلید روجای مخفی گذاشتن، مهمونی نرفتن، پا از خونه بیرون نزاشتن همیشه رادیو روشن بودن، تلویزیون شبکه خبر بودن،بعد ...
بهار رویای خاموشی بودکه در خیال می کاشتمتا با سبزی و سبزینه گی اش تمنای عشق را لب بزنم.بهار طعمی بودکه دلم را لک زده استپر از طعم هایی از تودرختو شانه هایت که از آن بالا می رفتم.دلم را گرم کنتمام شهر منتظر آوازهای شاد مانده اندتا مرغان خوش الحان نواهای شاد را از نو سردهند .بنوازماز نوبا تو تاب میخورمچکامه بهار ناپیدا را... ....
عشق توقع و انتظار می آورد اما دوست دارم بی توقع دوستت داشته باشم.که از تو نخواهم به خاطر من تغییر کنی، از تو نخواهم به خاطر من کاری کنی.می خواهم همان جور که هستی دوستت داشته باشم و بنشینم تماشا کنم تو خودت برای این عشق چه می کنی؟می بینی؟ در انتظار نداشتنِ عشق هم انتظاری هست!عاشق متوقع نه ولی همیشه منتظر است.من هم عاشق ترینِ تو...
در عمق چشمان زنان تنهاقایقی لنگر انداخته استقایقی که نه میرود نه میماند...منتظر باد است...بادهای خوشنام آهنگیندر بادبانهایش...منتظر باد......
نشسته امو هیچ کاری نمی کنمچیزی شبیه سوپ در آشپزخانه قل میزندظرف هایم را شسته امو خانه به طرز باورنکردنی مرتب استنشسته امو به هیچ چیز فکر نمی کنماز هیچ چیز گله ندارمو خدا تصویر صامتی ستکه گاهی مات براندازش می کنمنشسته امو انگار همه این سال ها دویده ام که برسم به اینجاو اینجا همانجایی ست که نمی شناسمش اما پذیرفته ام...آری پذیرفته امکه زنی سوپش را بار بگذاردخانه اش را مرتب کندگلدان هایش را آب دهدچایش را با هل و دارچ...
من، اتاقِ تو هستمنگران دستگیره هایی که بی دستِ تو می افتندنگران لباس هایی که اندازه ی هیچ حوصله ای نمی شوندنگران گلدان هایی که آب از گلویشان پایین نمی رودمن، اتاقِ تو هستممنتظری بی سامانکه به زودی در این شهر گم می شودسقفی سراسیمه که نمی داندتا برگشتن تو به کدام دیوار تکیه کنداتاق تو هستمبا چند چراغ محزونکه تمام اشیا را به سمت پاییز می برند...
از وقتی یادم نمی آیدمنتظرت نشسته امفکر کنم بنایی تاریخی شده امکه اینگونه از من عکس میگیرند...
سلام شنبه شور زندگی است .همیشه منتظر آمدن این شنبه بودیم !و امروز شنبه ی موعود است شروع خواهیم کرد زندگی را با عشق و طرحهای تازه...
زیباترین تصورم تصویر دیدگان توست......
رفت، به گمانم کسی منتظرش بود که اینگونه مرا زود رها کرد...
کافه ای کنجِ دلم ساخته ام، منتظرتسال ها خیره به در، چشم به راهت بودم...
و تو هم روزی پیر می شویاما منپیرتر از این نخواهم شددر لحظه ای از عمرم متوقف شدممنتظرم بیاییو از برابر من بگذریزیبا، پیر شده، آراسته به نوریکه از تاریکی من دریغ کرده ای....
سال ها میشود برای تو زندگی می کنم همچنان منتظر آمدنت هستم همان گلی را که دوست داشتی برایت کنار گذاشته ام باید بیایی و ببینی......
- چشم به راهی:زمستان، آمده استمن؛و گنجشک های ایوان،چشم به راهیم! انارهای سرخروی درخت منتظرِ خانه،بی قرار دست هایت هستند. از تو چه پنهان!انار،،، بهانه ی خوبی ستتا لحظه لحظه هایمیلدای سال رابا پیچکِ بازوانتبه صبح برسانم، برگرد! لیلا طیبی (رها)...
غم انگیزترین سکانس زندگی امجایی ستکه هیچ خاطره ای از توروحم را نوازش نکرد.همه جا به دنبالت بودمهیچ جا نبودی.و "هیچ"تنها چیزی ستکه بعد از توسهم چشمان منتظر من شد....
از وقتی رفتیلبام به خنده باز نمیشه دلبرتو نیستی و بعد تو دیگه هیچی سر جاش نیست...روزگارم سیاه شده و موهام سفید....هر شب با کابوس رفتنت از خواب میپرمو دنبالت میگردم بعد یادم میوفته که خیلی وقته این کابوسه واقعی شدهتا صبح زل میزنم به چشمات توی قاب عکس و ازت میپرسم توکه حرف رفتن تو چشمات نبود چی شد که پای رفتن پیدا کردیبهم میگن بااین فکرا خودمو از پا میندازممیگن فراموشی خوبه براممیگن باید از فکرت دوری کنم....میخوام ازت دوری کنمول...
بگذار بگویند فردا پایان زندگی ستبرای من چه فرقی می کند وقتی از هر فرصتی تا همین لحظه ی اکنونم استفاده کرده ام!خندیده امرقصیده امعشق ورزیده ام...بگذار همه ی بقیه اش بماند برای آنانیکهمنتظر مانده اند،نقاب زده اند،اندوخته اند،...به بهانه ی بهتر بودن و آینده ی بهتری داشتن...من هیچ ندارم جز، همه ی لحظه هایی را که تا امروز زندگی کرده ام،به همان اندازه که به من هدیه شده بود...و فردا در همان نقطه ی پایان ، به زندگی سلامی د...
دخترانه بودنت را دوست دارماینکه می توانمموهای بلندت راتار به تاربا لذت ببافمو میان هر گره اشهزاران بار دل ببازماینکه می توانماز لاک ناخن هایتبرای رنگ گل ها استفاده کنمو از ظرافت اندامت بردارمتا بال برای پروانه ها بسازمدخترانه بودنت را دوست دارموقتی نگاه مخملیتجایی برای شکفتن آرزوهاستو صدای نازکتراهی برای به لکنت انداختن قلب هادخترکهر لحظه لبخند تو رادر باغچه دلم کاشته امتا عاشقانه ترین سیب های دلممنتظر گا...
من همانم که به تو بسته وجودمای همه بود و نبودمبه تو سوگند و به چشمان قشنگتمن زلیخای تو هستمهمه جا و همه وقتمنتظر دیدن یک دم قد و بالای تو هستمغم هجران تو برده طاقت و صبر و قرارمای که تو دار و ندارمتو بیا یوسف شیرین سخن خوش خط و خالمبه در خانه قلبمتا بگویم به تو اسرار نهانمتا بگویم به تو در باره ی قلبمنفسم بسته به جانتکه تویی چاره قلبم....
سالهاست منتظر نشسته امسالهاست چشم دوخته ام به پنجرهدرست کنار همان پنجره ای که دستانمان را رنگی کردیم و به پنجره زدیم تا یادمان باشد ابدی بمانیم.کجایی مرد ؟نکند غیرت مردانه ات بگذارد دستانم جلوی پنجره به امید تو خالی بماندسالهاست زیر برگ های پاییزی تنهایی قدم میزنم ، یادت می آید ؟در روز های سرد پاییز دستانم را بین دستان مردانه ات قفل می کردی و میگفتی رهایم نکن ، الان چه شد که خودت رفتی؟سالهاست به نبودنت فکر میکنم ، بودی اما کنارم نه!...
شما نمی توانید دانه ای را دفن کنیدبذر همیشه رشد می کندقوی تر می شودبزرگتر می شودمن مصمم هستم رشد کنماز درون طوفان ها.من متوقف نخواهم شدمن بلند می شومبرمی خیزممهم نیست در چه موقعیتی هستمبه من شک دارندامّا من برمی خیزمگرمای محبت رابه یکدیگر تقدیم کنیمزلالی صداقت رابه هم هدیه دهیمو عشق را به وسعت هستی نثار کنیم!و منتظر بمانیممنتظر ابرهای شادی و منتظر باران مقدس دوست داشتن....
میدان مالیه زاهدان ... داستانکی از نسرین بهجتی آبانسر میدان مالیه زاهدان با علاقه من و خواهر کوچکم پنهان چشم اهل خانواده دو سیخ جیگر سفید می خوردیم بعدها مزه اش را در هیچ رستورانی در دنیا تحربه نکردم به خواهرم می گفتم شاید دنیا دیگه ای نباشه اینقدر از شماتت مادر نترس سال بعد یک سال در مدرسه ای در چابهار درس می خواندم وقت ظهر برای اینکه همکلاسی های مستمندم با خیال جمع غذایشان را بخورند زودتر از همه با لذت غذا را می خوردم و در حالیکه می خندیدم ...
وقتی که نیستیماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختممی افتد و بال بال می زندو دستی بر شانه های تو می گذارمکه برگردیماه که از پشت بام پدرلابه لای البرزجاباز کرده بودبأم به بامحوض به حوضآب به آببه کاسه ی من رسیدهحالا که دوباره ی منماه از پشت شانه اتدست تکان می دهداردیبهشت سور به پا می کندتیرجشن ارش می گیردو سفید رود با ان چین و شکن دامن اشروبه روی تو می رقصدچگونه رد پاهای ماه راتا البرز دنبال کنممن از...
اى کهاز صبح بهار نیز دل انگیزترىشاخه ى نسترنى پیچک آغوش منىصبح آغاز شد و چشم دلم منتظرتپلک بگشاى که آغاز من و جااااان منى...!️️️...
پنج شنبه های مناز جمعه هم دلگیرتر است...چون فردایش کسی منتظرم نیستکسی به دیدارم نخواهد آمدمهمان لحظه های هیچکس نخواهم بود...و من کسی هستم کههر هفته با یک عالم دلتنگیاز روز پنجشنبه روی دست جمعه باد می کنم......
انتحار خواهم کردبرای رسیدن به تو -که پشت هزاران نه پنهان شده ایتو عالی ترین دلیل انقلابیو من چریکِ منتظرِ یک خنده تو...