متن ادبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ادبی
صدای ترسانی که از سوز سردی وحشت کند و بی دریغ فریادش را در هیاهوی باد رها کند درخت بیدی که در فراق آخرین روز بهار می گرید و شانه هایش برای نبود انوار طلایی خورشید می لرزد و بادی هولناک در سراسر جهان در نقطه ای از بهار تاریکی...
آه بی حاصل من،
گندم زار را به آتش مَکش
روزهای رفته به تسخیر تو نیست
بیهوده از بهار، صبح رستاخیز راطلب نکن... آسمان هربار که می بارد ،کیمیا بخش زمین وخورشید هر با که طلوع می کند انعکاس روشنی نیست...
ماموریت روز از اِبتدای خلقت، فریب دادن غروب به...
طبیعت در جریان است.
گریه و خنده، مرگ و زندگی و... یکی پس از دیگری بر صحنه ی دنیا نقش خود را ایفا می کنند و می روند!
وابستگی و دلبستگی به چیزها و آدم هایی که از قرار معلوم و طبق تجربه ابدی نیستند و خواهند گذشت، با جفا...
میخوام بدونم وقتی خدا میدونه
مسیرمون بهم ختم نمیشه
چرا هر روز این چای ته کشیده سرد رو
داغ تر از دیروزش میکنه
و منو با جمله ی دوستت دارم
و صبر داشته باش
امیدوارتر میکنه به امیدی که رسیدن نداره...؟
عزیزحسینی
نتوان فهمیدچه میشودانتهای این راه
درذهن نگنجد بس که این راه دشوار است
زمان کنارزند همه پرده هارا
چه باک هردل در چه حال است
به نوازش کشد باد گیسوانت را
گره ای می اندازد که آدم از آن دلگیراست
کس نخوانده دست این استاد را
باخته آنکس که فکرکندبرترازاستاداست...
دلم به ویرانیِ یک خانه آباداست
که ترکه دیوارش مرزبین دوجهان است
درون هرکسی ست حرفای ناگفته
درون هردیواری ست پرازلانه های مورچه
یک نفرمیسازدبرای یار درقلبش خانه
چهاردیواریِ دیگری پرازکفش های لنگه به لنگه
همه درظاهرزیباوشادند
درون خانه هارانتوان دید...!
•نگین رازقی•
حوصله ی سر رفته تاریخ
نعره پیراهن های عریان
و عصری که به یخبندان مبدل شد
بر کدام ضلع این مثلث
می توان تکیه کرد
و
به زندگی با عشق ادامه داد!؟
شکایت
شکایت
شکایت
...
بیشتر بگرد
لای پرونده هاست ...
ندیدی؟
دیدی؟
دیدی ندیدی !
این همان زندگی ست که می گفتم
آرمان پرناک
دنیا را آنقدر کوچک می پنداری که خواب را از هر شب و روزت می گیرد
هنوز اشک ها را نشان غم می دانی و لبخند را مقدمه شادی؟
اما
جهان بزرگ تر از آن است که در حد مقیاس تو باشد
کمی تفکر کن...!
بنگر به گل هایی که...
ای کاش
نسیم صبحگاهی
مرا با خود ببرد
به دشت بنفشه های وحشی
به کوچه باغهای مهربانی
جایی که مردمانش
جز
بذر صداقت و سادگی
چیزی نمی کارند در دل خاک
و نمی چینند
جز میوه ی راستی
و حرفی نمی گویند جز حقیقت
نمی دانم
به جایی دورِ دورِ...
مدتهاست که مینویسم. مدتهاست که افکارم به واژه ها پیوند خورده اند. اما مضمون شعرهایم که میشوی، ادبیات را گم میکنم. گویی آرایه ای جز تناقض نمیشناسم. نامت که می آید، کوه ها در نظرم کوچک می شوند. نامت که می آید، واژه ی ترس از لغتنامه ام گم می...
آمدیم که برویم
قصه ی تلخی ست
زندگی ...
آریا ابراهیمی
در گوشه ی چشمم
طلوع و غروب آفتاب هم
به هم رسیده اند
من
که دو پای زمان دارم
پس
چرا به تو نمی رسم ؟!!...
آرمان پرناک
در سینوسِ صفرِ خاک،
اسیر است رودخانه
ماهی ها
جوابِ سلامِ آب را نمی دهند
کمی اکالیپتوس لطفاً !!
آرمان پرناک
هیچوقت اجازه نده که کینه با بدست گرفتن قدرت معاهده صلح تاریخ را به چالش بکشد
همه چیز را به مهربانی واگذار کن آری مهربانی بهترین سفیر صلح جهان است
نویسنده عطیه چک نژادیان
چند لحظه دنیا درونت را متوقف کن ویک بار برای همیشه با تمام وجودت انقلاب کن نمیتوانم را از تخت سلطنت پایین بکش ودنیای درونت را به میتوانم واگذار کن میدانم سخت است اما به دنیای بعد نمیتوانم فکر کن با تمام مداد رنگی های دنیا
به هر زبانی که...
قبل از دوست داشتن و دوست داشته شدن
احترام گذاشتن را به یکدیگر هدیه کنیم
دوست داشتنی که احترام نداشته باشد
نبودنش یک احترام است
عزیزحسینی
آن شب بر خلاف همیشه،
آنچه ک ب دست باد سپرده شد
آرزوها نبودند! احساسات نام داشتند...
فاطمه عبدالوند
دوباره ساعت صفر و من و خیابان ها
و من ک گم شده ام لا ب لای انسان ها
دوباره ساعت صفر است و بغض من ترک برداشت
خوشا ب حال شما ای همیشه خندان ها