متن ادبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ادبی
شکایت
شکایت
شکایت
...
بیشتر بگرد
لای پرونده هاست ...
ندیدی؟
دیدی؟
دیدی ندیدی !
این همان زندگی ست که می گفتم
آرمان پرناک
دنیا را آنقدر کوچک می پنداری که خواب را از هر شب و روزت می گیرد
هنوز اشک ها را نشان غم می دانی و لبخند را مقدمه شادی؟
اما
جهان بزرگ تر از آن است که در حد مقیاس تو باشد
کمی تفکر کن...!
بنگر به گل هایی که...
ای کاش
نسیم صبحگاهی
مرا با خود ببرد
به دشت بنفشه های وحشی
به کوچه باغهای مهربانی
جایی که مردمانش
جز
بذر صداقت و سادگی
چیزی نمی کارند در دل خاک
و نمی چینند
جز میوه ی راستی
و حرفی نمی گویند جز حقیقت
نمی دانم
به جایی دورِ دورِ...
آمدیم که برویم
قصه ی تلخی ست
زندگی ...
آریا ابراهیمی
در گوشه ی چشمم
طلوع و غروب آفتاب هم
به هم رسیده اند
من
که دو پای زمان دارم
پس
چرا به تو نمی رسم ؟!!...
آرمان پرناک
من به تو رسیدم
و
تو به او
لعنت به زندگیِ بی وَتَر !
آرمان پرناک
در سینوسِ صفرِ خاک،
اسیر است رودخانه
ماهی ها
جوابِ سلامِ آب را نمی دهند
کمی اکالیپتوس لطفاً !!
آرمان پرناک
هیچوقت اجازه نده که کینه با بدست گرفتن قدرت معاهده صلح تاریخ را به چالش بکشد
همه چیز را به مهربانی واگذار کن آری مهربانی بهترین سفیر صلح جهان است
نویسنده عطیه چک نژادیان
چند لحظه دنیا درونت را متوقف کن ویک بار برای همیشه با تمام وجودت انقلاب کن نمیتوانم را از تخت سلطنت پایین بکش ودنیای درونت را به میتوانم واگذار کن میدانم سخت است اما به دنیای بعد نمیتوانم فکر کن با تمام مداد رنگی های دنیا
به هر زبانی که...
غمگین ترین لحظه
زمانی است که
کسی رو نداری
شادی تو باهاش تقسیم کنی...
آریاابراهیمی
قبل از دوست داشتن و دوست داشته شدن
احترام گذاشتن را به یکدیگر هدیه کنیم
دوست داشتنی که احترام نداشته باشد
نبودنش یک احترام است
عزیزحسینی
آن شب بر خلاف همیشه،
آنچه ک ب دست باد سپرده شد
آرزوها نبودند! احساسات نام داشتند...
فاطمه عبدالوند
دوباره ساعت صفر و من و خیابان ها
و من ک گم شده ام لا ب لای انسان ها
دوباره ساعت صفر است و بغض من ترک برداشت
خوشا ب حال شما ای همیشه خندان ها
...و هیچکس نمیدانست،
که نام آن کبوتر غمگین،
که از قلبها گریخته،
ایمانست...
فروغ فرخزاد
ای عشق..
شکسته ایم مشکن ما را
این گونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی میبینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را.
فریدون مشیری
روحی سرگردان!
سینه ای غمگین به وسعت کائنات!
چشمانی گوینده تر از زبان!
زنده ای بی روح تر از مُرده:)
همانجا که آدم ها مرا رها کردند
همان لحظه ها که به شانه امن آنها نیاز داشتم
آن دم که کسی نماند و تو ماندی
ان هنگام فهمیدم و تو همچنان
خدای قدر مطلق منی
دوستت دارم خداوندا...
لبخند زدی
و بهار از کوچه های قمصر کاشان
با عطر بهار نارنج های شیراز
به وقت اردیبهشت
دوباره تحویل شد 🌱🤍
زینب امیری
قومِ قارقار یک طرف
و مترسک یک طرف.
باور کن،
مترسک هم
گاهی می ترسد.
(آرمان پرناک)