پنجشنبه , ۱۹ مهر ۱۴۰۳
ای کاش به رویای تو بر می گشتم چون رود ،به دریای تو بر می گشتم ای کاش که از پنجره ها بی پردهباران ، به تماشای تو بر می گشتم سپیده اسدی باتخلص مهربان...
دریای قلب عاشق بی تومیشه طوفانی دلم تورومیخوادعشق به مدت طولانی...
در جاده ای بی نهایت عشق پیموده امدر این سفر عاشقانه، تو همراهم باشدریای عشق را در دلم بی نهایت پیدا کرده امتو همان دریایی که قلبم را در آغوش گرفته ایساحلی زیبا در دلم پیدا کرده امتو همان ساحلی که پیشانی دریا را در آغوش گرفته ایدر دلم آرامش پیدا کرده امتو همان آرامشی که قلبم را در آغوش گرفته اینام تو را در شن ها بنویسمتو همان قطره ای که دستان دریا را در آغوش گرفته ایعاشقی، دیوانه ای، بی خوابی پر از شوری مدامتو همان ...
نباشی روز و شب معنا ندرادبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقمن آن موجم که ساحل را ندارد...
از دست عشق تو ساقیا مستمبگریزم از غصه ها و بیا پیوستمدر دلم آتشی جان بسوزاندفراموشی نیست که غم هجران بسوزاندآخر من هم مرغ شدم، بند پروازم گسستبه دنیایی بی جواب و بی دست و پاستغصه ها و دردها همراهم هستندفراموشی نمی آید که کنارم بنشیندبگذار دلا غصه ها را خوابانده شومبگذار دریا با آوازت بگریزد و بخوابدمن هر شب به یاد تو دنیایی را رقصانده شومفراموشی نمی آید که قلبم را بسوزاندبگو به رویاها که باز آیندبگو به غروب آفتاب ک...
نباشی روز و شب معنا نداردبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقمن آن موجم که ساحل را ندارد...
قلب عاشق غرق شده تودریای نگاهت هرکجاهستی گلم خداپشت وپناهت...
از عشق به باران گفتم و گفت زمین خیال هایت را بشور به باد گفتم و گفت اشک هایم را ببربه آفتاب گفتم و گفت سایه هایم را بسوزبه دریا گفتم و گفت تنهایی هایم را ببربه کوه گفتم و گفت آرامش هایم را بشکنبه گل گفتم و گفت آرزوهایم را بروبه دل گفتم و گفت تمام دردهایم را بگیربه زندگی گفتم و گفت همه شانه هایم را ببار...
بگو تا چند دریای دیگرتلاطمِ درونمباید طوفانی باشد؟بگو تا چند موج دیگرباید اوج بگیردسرکوبیِ ساحلِ احساسم؟بگو تا چند؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
دریا خواب بود و ساحل غروب می خواند روز شد و غروب برد ساحل را فیروزه سمیعی...
احاطه کرده ای مراچیست جزیره ، بی دریا !؟...
غروب/در خوابِ بستر دریا/لالایی باد...
آدمی که غرق شود قطعا می میردچه در دریاچه در رویا.......
دریا نرفتهساز چشمانمبه جزر و مد مشغولند...
به حد دریا که عمیق است وخروشان ..عشقت در من در جریان است ......
تو دریا شومن قول میدم خودم تو موجت جون بدم...
نگاه من /با نگاه تو /گره خورد/دل به دریا زد/ با ماهی سیاه کوچک...
در آغوش تنگ تو که باشمبه وسعت یه دریا آرامش دارم...
لبت قرمز دلت آبی چه تلفیقی شما داریغروب گرگ و میشی که به دریا انتها داری...
برای داشتنتدلی را به دریا زدم که از آب میترسید......
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید...
آبی که بر آسود زمینش بخورد زوددریا شود آن رود که پیوسته روان است...
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد...
زمین اشک های آسمان را به غنیمت برد،دریا متولد شد...
مثل ساحل آرام باشتا دیگران مثل دریابی قرارت باشند....
غرق شد شناگر/دریا ابی بود و ارام/بادکابوس های ساحل را می شمرد....
من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست...
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیماین که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست...
خشکیدهدریا میان نفت ماهی ،دودی شده...
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی...
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شددل به دریا زدن رود تماشا دارد......
آرامتر از آبی دریاست نگاهت️️️...
آزاد نخواهی شدتقلا نکنماهی درون تنگدریا فقطزندان بزرگتری است...
نه ! تو دریا نیستی من هم که ماهی نیستم!بی جهت اغوش خود را سوی من وا کرده ای!...
برای کسے دل به دریا بزنیدکه همسفر بخواهد،نه قایق......
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست......
طرح زیباییدر سر ابر استآبشاری به عظمت دریا...
فکر تو دریاست و من شنا نمیدانم...
اجنه های رودخانهسنجاقم کردندوگرنه ماوایم دریابود...
آه ...ای ماهماهی تنها را تو به دریا برسان...
از دریا آموختمهر که از حدش گذشت غرقش کنم......
برای داشتنتدلی را به دریا زدمکه از آب میترسید......
بی تفاوت باش به جهنم !!مگر دریا مرد از بی بارانی؟؟...
دلتنگی یعنی رو به روی دریا ایستاده یاشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند...
گفته بودم که به دریا نزنم دل اماکو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم…!...
کنار دریاعاشق باشیعاشق تر می شویو اگر دیوانهدیوانه تر...
دریای هستی مناز عشق توست سرشاراین را به یاد بسپار...