متن جدایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جدایی
انقدر زیباست که حتی گل های زیبا هم پیشش هیچ اند
باید با دقت انتخاب کنم
مبادا باز خوشش نیاید
زیباترین گل را از گل فروشی شهر میخرم
با اشتیاق به خانه میروم
در میزنم
-کیه
منم نفس جان درو باز کن
نفس جان درو باز کن منم
او سالهاست...
«اشک آسمان»
می خورد بر شیشه ی دود گرفته ی دنیا
قطره قطره اشک آسمان ...
تا بشورد کهنه زخم زمین را
و بشکند بغض غمباد گرفته در عمق گلو
باران ...
چه تعبیری ، چه تقدیری...
لمس دستان زمین بین نگاه آسمان
می بارد از دلتنگی
می بارد از...
باز رسید پاییز
جدا شدی تو از من
مثل برگ یه شاخه مثل گل بهاره
نوازش باد ، آمد سراغ تو
دست نسیم برای بردنت
با باد همسفر شدند
بی آنکه بگویم حرفی
دست به دست تو سپرد
به خیال آشنایی تو از من جدا شدی
تو مرا به دست...
در مسیری که درآن...
رستن های ابدی متوقف شده است!
در خانه ای که انتظار...
بامش را فرا گرفته است
تنهایی ام...
به زیر درخت انار مهمان است
مرا بکشید...
ای حقیقت های بی انصاف
مرا بکشید...
قلب من، از سنگینی یک جدایی
از سختی یک مرگ می سوزد
مهربانم......
نگذار که فاصله ها..
بینِ دستانِ من و تو جدایی بندازند.. (: 🤝
نویسنده:nazanin Jafarkhah
چجوری بهش فکر نکنم؟
من مثل ادمیم که یه جایی از بدنش درد میکنه
اون مگه میتونه به دردش فکر نکنه،که من بخوام به تویی که بند بند وجودم واست درد میکنه فکر نکنم؟
میگما دلبر
مگه میشه انقدر ادما نسبت به هم غریبه بشن؟
مگه میشه کسی ک یه روز قلبت واسش میزد و تنها دلیل زندگیت بود بشه غریبه ترین ادم زندگیت
مگه میشه قلبی که گرماش که از شدت عشق و علاقه بود و مثل یه روز شرجی لب ساحل بود...
در خیالم خاطرات آن زمستان مانده است
جای پای رفتنت در آن خیابان مانده است
بسکه دستان جدایی دست سردم را فشرد
دستم از لمس دگر دستی، هراسان مانده است
هیچ گنجشکی نمی فهمد زمان پرزدن
از چه ترسی شاخه ام این گونه لرزان مانده است
بار دیگر اشک هایم...
بُتا با من چرا تو بی وفایی
من از تو میرهم همچون هوایی
هوس دارم به بالینم بیایی
رهایم کن ز هجران و جدایی
اتل متل جدایی ... عروسکم کجایی
گاو حسن پریشون یه دل دارم پر از خون
عشقم رفته هندسون خونم شده قبرسون
یه عشق دیگه بردار یه دنیا غصه بردار
اسمشو بذار بچگی تا اخر زندگی
آچین و واچین تموم شد عمر منم حروم شد :(💔🥀
پدرم،،،
شاعر نیست...
رنج هایش را اما
می گِریَد،
می موید
با خودش زمزمه هم گاهی دارد
از زمان هائی خوب
پدرم،،،
شاعر نیست!
ولی از وزن \جدائی ها\ آگاه است
صاحب دفتر و دیوانی از\
\اشک\ است
پدرم می داند، می داند؛
(درد)هم قافیه ی (مرد)ست
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
نگاهی سرد بر این ساعت
کمی در حال خود ماندن
زمان درگیر یک کابوس
برایم می رسد \خواندن\
و میخوانم که : دریابی چرا نیستی ...
حمید پناهی زاده