متن جدایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جدایی
عشقت وجودت زیباترین احساسی بود که تا به حال داشته ام
اول مرا مدهوش خود ساختی
بعد به راحتی مرا رها کردی
این بود آن عشق واقعی که برایم حرف میزدی؟!
مگر نگفتی تا ابد باهم خواهیم ماند
پس چه شد؟!
قرار نبود رفیق نیمه راه شوی
قرار نبود تنهایم...
میدانی
هنوز هم هر شب در سکوت و تنهایی هایم خاطراتمان را مرور میکنم
دلم برای صدایت،خنده هایت تنگ شده است
کاش میشد
پناه ابدی قلبت باشم
کاش برای یکبار هم شده طعم آغوشت را میچشیدم
گویا سرنوشت با ما یار نبوده است که اینطور ما را از هم جدا...
لباس فقر بر تن این دل بی قرار من
تجسم نگاه تو نیمه ی شب شکار من
کشیده فکر من تو را میان دفتر دلم
میان صفحه های آن عکس تو شاهکار من
کلید قفل این دلم میان دست تو ولی
شکسته ای تو قفل این خانه ی بردبار من...
می روی تا گُر بگیرم از غمت
تا بمانم در جنونی سینه سوز!
صبر کن! من بی تو ویران می شوم
صبر کن! من دوستت دارم هنوز...
□ شاعر: سیامک عشقعلی
زیباترین گره زندگی ام
گره دست هایمان بود !
افسوس که با رفتنت
بزرگترین گره زندگی ام را
رقم زدی
مجید رفیع زاد
قد یک جنگل درخت من قلم دارم نیاز
تا که بنویسم تو را ای گل خوش عطر ناز
می کشم قلب تو را مثل برگ زرد مهر
می سرایم من تو را با قلم اما به شعر
تا تو هستی در دلم می شوم نقاش تو
هر نفس از عمر...
جای شونه های تو
تکیه به دیوار میزنم
رو به قاب عکس تو
هی پک به سیگار میزنم
کوثرمرادی فر❤
چشم هایت را
میان ابیات شاعران دیدم
صدای تحسین تو را
با هر سپید و غزلی که می خواندی ، شنیدم
شعرم را حلالت نمی کنم !
که تنها محرم چشم هایی بود
که اکنون میان
ابیات شاعران دیگری
پرسه می زند
مجید رفیع زاد
وقتشه با هم نباشم
عاشقی رو دیدم
بسه هرچی نرسیدیم
من وتو یه جاده بودیم
تویه راه بی نهایت
اما شب راهت وگم کرد
فکرت اینجا موند و سایه ت
همه چیم رفت تا بفهمم
عاشقی خیال . مفته
من و رد کن تا شاید
عشقت از سرم بیفته
پای...
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...
می شود با همه وجود سالها
گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
ما تلاش کردیم اما روزگار نذاشت
إِنَّ اَلزَّمَانَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْبَابِ(علی علیه السلام)
همانا روزگار جدا کننده عشاق است
هر شب
آرزوهایم را
بر روی پاهایم تکان می دهم !
بیدار شوند
بهانه ی تو را می گیرند
تویی که دیگر
برای من
نیستی
مجید رفیع زاد
مث یک روح در دو بدن بودیم
تنها یک جای بود که باهم
تفاهم نداشتیم
اون روزی که من
لباس سیاه پوشیدم و تو (کفن) سفید
عشقم کجایی؟ مردم ازین درد جدایی؟ کی میشودبیایی؟
چه دارد شانه های تو ؟؟
که یک کوه هم
تکیه می کند به آن
من آن کوهم که یک شب
در غم هجرت فرو ریخت ...
آنقدر صدایت کردم اسم تو را
که همه شهر فهمیدند راز مرا
به شب میان قبرستان نرفته
بودم و رفتم
به جستجوی مزارت نرفته
بودم و رفتم
نخفته بودم و خفتم به روی
سنگ مزارت
به عمر خویش چنین جدایی
ندیده بودم و دیدم 🖤