متن جلال پراذران
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جلال پراذران
دارد نگاه نجیبت مرا
درقهوه ای ترین خلسه ی جهان
غرق می کند
نبضم فصیح می شود
آنگونه ام که شعری
دارد استخوان می ترکاند...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
تنهایی ام خیلی بزرگ بود
تا این که پیش پای تو
مرگ آمد
برای همیشه با من زندگی کند...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
بوی درد تازه می آید
انگار
یک کوچه آن طرف تر
کسی دارد شعر می پزد ...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
تا تو موهایت را مى بافى
من مى روم حواسم را بیاورم
بنشینم و دوباره بدوزم
شوق نجیب نگاهم را
به دامن بلند لحظه هاى پر از تو
چه خوب مانده است
و از هنوز عاشقانگى ما
این حس یلدایى نرفته است ...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
کسی که آسمانش به اندازه پنجره ای ست که دارد، هرگز پرواز را نمی فهمد و پرنده هایش همیشه ناتمامند...
چقدر آرام می شود
در نگاهت
دلم ، که بی تو ترین اقیانوس تنهایی ست
کنارم که هستی
آسمان در من پر می گیرد...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
بعد از حیات ما
حیات دیگری هم هست
این را چراغ آخر این کوچه می گوید
که دلقرصیهایت را
وقتی که ترسهایت دچار هنوز بود
روشن نگاه می دارد...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
سنگینى مى کند
این غم غریب ، در نگاه من
مثل آسمان ؛ که روى شانهٔ زمین ..!
آهاى ...!
مى آید صدایم .؟
یک نفر کمک کند...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
جهان ، پر از آوار واژه هاست
و من ، صدا روى لحظه هایم مى ماسد
مثل وقتى که
دارم غزل نمى گویم
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
خستگی
روی شانه های نگاهم
سنگینی می کند
اما هنوز در سکوت مبهم این شب
آوازه ی زیر لب خیالی ترین تردید روشنم
که فردا ، با تو می رسد آیا
یا دوباره فقط صبح می شود...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
می رسم باز من به گوشمال سکوت
مثل بانگی که از فراز حنجره هاست
گفته باشم ؛ کسی نمی رهد هرگز
آسمانش اگر بقدر پنجره هاست ...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
من در هوای تو با غمت
چنان
برگم که رهگذاری
زیر پا گذاشته
در کوچه ای که باد
تشویش خود را
در آن ، جا گذاشته
یک شب هزار شب هم می شود
وقتی
من هم بدون تو
مرا تنها گذاشته ...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
زندگی
زیباترین راه
به مرگ است...!
این یاد تو، و من
افسانه ای شده ست
ماه و پلنگ تر...!
چقدر بلند سکوت مى کنى
که من ،
پردهٔ گوش حوصله ام
پاره مى شود !
کمى غزل برایت مى ریزم
کمى براى خودم
تو مزمزه مى کنى دوباره
و من زمزمه مى کنم:
تو ، طعم داغِ
برهنه ترین شب غزلوارى
من ، رقص پاى لبم را
بر روى...
آتش کدام غم
خاطره ات را از من دور می کَنَد ؟
سخت است ؛
مثل کندن زالو
از روی پوست می ماند!
بجز برای سوختن
پری را وا نمی کند این عشق
پری را وا نِ ...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
روی تمام پنجره ها را سفید کرد
وقتی به سمت دیدن تو
باز شد چشمم.
آنقدر که نشستم و از شوق
پلکم به هم نخورد،
حتی خدا هم بعدها فهمید
من ، با کدامین آرزوها
زنده زنده مرد...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
با این که زیر پایم
قطره قطره اشک می چینم
دستم ولی هنوز
بر سر دیوار عشق تو نمی رسد...!
یک کمى از همیشه گذشته
عصرها ، رنگ پاییز سیر است
پنجره ، یک جهان بینى باز
رو به این کوچهٔ بى تو دیر است ...
.
از هم ، این رونق بى صدایى
باز ، چیزى نمانده بپاشد
در من انگار ، دست خیالت
دارد از من غزل مى...
من از کسالت رویای آدمها
دلگیر می شوم
چه خوب است
فرشته ای مثل تو دارم
که هرگز آدم نمی شود ...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
من از تو سرشارم
مانند فهم گیاه از هوای شکفتن
مانند ذهن سکوت
از بلوغ یک آواز...
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو