شعر عاشقانه متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه متن عاشقانه
مثل همیشه بهش گفت: نترس؛ شجاع باش؛ بپر.
اگه افتادم چی؟
تو چشمای از ترس گشاد شده اش خیره شد و گفت: اگه اوج گرفتی چی؟
ولی ممکن هم هست بیوفتم، اگه بیوفتم دیگه ازم چیزی نمیمونه.
همیشه به اینجای مکالمه اشون که میرسید در جواب این حرفش دیگه چیزی...
شاید دلتنگی همان برادر بد صفت و جاه طلب عشق است که در نبود معشوق فرصت غنیمت می شمارد و بر قلب و جان عاشق حکم کشتار می راند .
زینب ملائی فر
حسرت
نه حسرتها حسرتند
نه داشته ها آرزو
بی سایه در عین همزادگی
بی عشق در عین نیازمندی
پیر عقل دیرزمانی ست که نوری چهره اش را بر نمی تابد
گل فروش دوره گرد
- بر سر بازار-
دل حراج میزند
دریغا که این روزها
رونق شکسته بندها به دل...
کودکی خیال
خدایی ؛ ندانسته ام چه بودم و از چه آم ساخت مرا؟
تنها در کودکی خیالم و تاریکی شبم از دور دستها نور امیدی سوسو میزند و قلب کوچکم را به طپش وا میداشت تا سایه زندگی را بر سرم ببینم.
سیلی سخت روزگار بر گونه هایم نواخته...
ومن تنها ساکن این خلوتگاهم
نور هست و ماه
شور هست و آه
نور به صفحه ام میتابد
و نشان میدهد نوشته های بی سرانجامم
شور در سرم ولوله به راه انداخته
و مرا به یاد حسرت روزهای دور
اینبار با کمی اشک به چشم فراخوانده
قلب من امشب در...
و تمام خواهشمان از دنیا یک نفر بود که برای خودمان باشد. برای خود خود خودمان که دوستمان بدارد آن گونه که مادر فرزندش را ، مارا به نوشیدن فنجانی حیات دعوت کند آن گونه که خدا بنده اش را و مارا به مهر و صداقت بنگرد آن گونه که...
آری چشمانش نوشتن دارد و نگاهش سوختن.
من ولی سوختن از تب چشمانش را دوست دارم.
آنگاه که لمیده بر بلندای مژگان پر جمعیتش برایش عاشقانه غزل می گویم و او به آتش می کشد کهنه کاغذهای به حسرتِ عشق رنگین شده ام را.
زینب ملایی فر
شده از دستش بدهی جان بکنی؟
بی مه رویش سر به بیابان بنهی؟
شده همه ذرات وجودت در طلبش باشد؟
از شدت غم اشک به چشم راه ندهی؟
شده حس کنی تیغ تیز تبعید را؟
بی چاره حتی زبان به شِکوه باز ننهی؟
شده پس بزنی بغض گلو گیرت را؟...
بی صبرانه منتظر اومدنش بودم غذای مورد علاقش در حال جا افتادن بود شربت خاکشیر و گلاب آماده کردم و گذاشتم تو یخچال تا خنک بمونه دیگه نزدیکه اومدنش بود راهی اتاقمون شدم کمی به خودم رسیدم به عکسش که انگار زل زده بود بم نگاهی انداختم و چشمکی نثارش...
تا تویی در خاطرَم
هرگز نمیمیرَد دلَم
با چشمانی تر شده از دست کشیدن
از همه چیز و همه کس
به دور از وهم و خیال
ملموس و زنده، پا به پای نفس های آخر
یک گوشه دنیا
به انتظار صدای انداختن کلید آمدن
توی در قفل شده دنیایم
نشسته ام
و تو
بی آنکه قدم از...
یادگیریِ فراموش کردنت
در حدّ و اندازه های من نبود !
خودت را خسته می کنی ...
من توانِ فراموش کردنت را ندارم
لطفاً برگرد
برگرد و ببین که من در عاشقی
بالاترین مدرک را کسب کرده ام !
آری...
با من فقط عشق را هزارباره تدریس کن
من درسِ...
خسته ام
درمانده ام
پریشانم...
هزاران حرف در گلویم مانده
که نه بر زبان می آید و
نه رهایم می کند...
بُغضی نهفته همچون سدّی محکم در گلو دارم
که حتّی به سیلاب اشکهایم نمی شکند !
مُرده ای متحرّکم که گویا
برزخش دنیاست و تاوانش زندگی کردن !
چون...
عشق یعنی که مرا جاذبه ی هر نگهت
آنچنان جذب کند، میلِ به دیگر نکنم
عشق یعنی تو چنان فکر و خیالم بشوی
تا ابد یادِ کسی غیر تو در سر نکنم
به قلم شریفه محسنی \شیدا\
sheida54.blogfa.com@
شب با خیال آغوشت خوابیدم و
صبح، با خیال بوسه ات برخاستم
کسی اینجا مرا دید وگفت:
امروز تنت چقدر بوی خوش می دهد!
به قلم شریفه محسنی \شیدا\