شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
پیدا بکن یک آدم ، آدمتری را
وشانه های محکم و محکمتری را
آقای خوبی که دلش سنگی نباشد
معشوقهای دوستت دارم تری را!
من را رها کن هر چه می خواهی تو داری
از دست خواهی داد چیز کمتری را
با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید
و زد...
من منتظر تو ؛ تو منتظر من
من تنها ام و تو
تو آخه تنها تر از من :)
وسط این همه آره
تو چرا شایدِ من خب؟
آخرِ این همه گریه
ندیدیم خنده ی هم رو :)
تو اگه رفتی عزیزم
حقِ تو بوده رهایی
رفتنِ من ولی آخه......
دل دادم و دل داد
صد ناله و فریاد
من در پی او زار
او در پی آزار
از دست خدا داد
کاین چهره به تو داد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
یک حادثه ی تلخم و یک خاطره ی زهر
آری تویی آن قندتر از قند ولی قهر
من کوچه ی بن بستم و یک مرد خیالی
تو دختر زیبایی و شهزاده ی این شهر
من بی خرد و گمشده در عصر زوالم
تو نابغه ی قرنی و علّامه ی هر...
در طالع من نیست که دلبند تو باشم
دیوانه چشمان تو در بند تو باشم
در فکر تو، دل از همه دنیا که بریدم
باقی همه در حسرت پیوند تو باشم
مرجان شهبازی
جامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهر؛
کامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و، جان سُراست...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، بیتی از یک غزل.
در نیمکت چوبی می نشیند
پایم را نوازش می دهد تار و پود فرش پاییزیی
روحم از زردی و نارنجی گل ها آرامش می گیرد
مشغول تماشای تابلوی پاییزی هستم
سبزی رنگ خاطرات زرد می شوند و رقصان بر زمین می نشینند.
زیبایی پاییز، رنگ دیگری به دنیای ما بخشیده.
پنجره، دریچه ای است به سوی طبیعت
آغوش سبز و خرمی که روح را می نوازد
پاییز، فصلی است که زیبایی طبیعت را دوچندان می کند
و پناهگاهی است برای روح خسته از زندگی شهری
غزل قدیمی
به زندگی؛ به مردِ خانه سلام!
به عطر و خنده ی زنانه سلام!
به بوسه های گرم از تب و شوق
به عشق؛ (بهترین بهانه) سلام!
به رقص در طلوع کوچه ی یاس
به خاطرات پُر ترانه سلام!
به وارثان ماه و نبضِ غزل
به رسم سبز این زمانه سلام!...
این منم تازه ترین فاجعه ازمحضرِ عشق
که نشستم به عزاداری خاکسترِ عشق
بشکند آینه ایکاش ، که مشغولم کرد
به خودآرایی هرروزِ ملال آور عشق
به تماشای تو مشغول شدم یادم رفت
که سلامی کنم ای دختر نیلوفر عشق
خاطرات من وُ تو هرچه که بود عشق نبود
خط...
در سینه ام نگاهی از غم پر است
زندگی بی تو به تاریکی می کشد
بی تو، دلم یک صحرای خالیست
در غروب هر روز، تنها رنگم رنگ غم است
چشمانم به خاکستری درآمده است
پر از اشک و ناله های بی خبر از خنده
تو رفتی و باقی ماندم...
.
گرچه این دنیایِ فانی بی وفاست
گرچه رسمش غیرِ تنهایی نخواست
رود باید بود و از متنش گذشت
این گذر، میراث سبز لحظه هاست
مهربانی کن! بخند و شاد باش!
بی خیالی، چاره ی هرروز ماست!
زندگی، دریاست! ما، در کشتی اش
عشق، تنها عشق! آری ناخداست!
عشق ما...
ستوده ام خیال تو، خیال عاشقانه ات
به خلوت نگاه من ، دو چشم شاعرانه ات
به جان خود فشردمت ، بهار شد عصاره ات
برقص و جان بده تو با درخشش شبانه ات
ستوده
انسان باید هر روز
کمی موسیقی گوش کند،
کمی شعر بخواند
و روزی یک تصویر زیبا ببیند
تا علایق دنیوی نتواند حس زیبا شناسی را که خداوند در روح او قرار داده است، از بین ببرد.
یوهان ولفگانگ فون گوته
پاییز در قلب این شهر،
برگ های رنگین کتاب روی شاخه های درختان جلوه گری می کنند
موج صدای لحظه ها در گوش زندگی نغمه سرایی می کنند.
نغمه ای روشن از پشت کتاب ها، همراه با تلالو روشنایی خورشید .
شهر را از تاریکی جهل بیدار می کند.
عشق، شادیست
عشق ،آزادیست
عشق ،آغاز آدمی زادیست
عشق، آتش به سینه داشتن است
دم همت براو گماشتن است
عشق ،شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زایندهست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بُن جان زندگی پنهان...
نشد
شرح حالی به تو بردیم و خبر از تو نشد
پیش چشم تو فسردیم و نظر از تو نشد
بسکه مشتاق تو هستیم و نظرکرده عشق
در تب و تاب تو مردیم و گذر از تو نشد
از شرنگ غم ایام و هوا خواهی دوست
شوکران دادی و خوردیم...