شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
قسم به حضرت عشق، وفا ندارد دل
قسم به موی سپیدم، حیا ندارد دل
حذر کنم ز تو؟ مگر به خواب بینی
قسم به بود و نبودت، جفا ندارد دل
قلم را باخته ام دیگر ندارم چاره ای
ای خدا کاری بکن دیگر ندارم ماله ای
تا بر افکار خموش خود کشم در حادثه
ای خدا کاری بکن دیگر ندارم واژه ای
و تو تلنگری برای اشک هایم بودی!
آدمی خفته در خاک وجودم بودی!
بسمه تعالی
نمی گوید سخن وقتی که نادان نزدِ دانا هست
بشوید دست از جانش حباب آنجا که دریا هست
ز حیرت غرق در خواب ست هر چشمی که می بیند
به نادانی کند اقرار انسانی که دانا هست
شبی از شوقِ بال افشانیِ پروانه روشن شد
که عاشق در...
تو مپندار که از عشق تو دل بر گیرم
یا به جای تو کسی جویم و در بر گیرم
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری
پاره سازم کفن و زندگی از سر گیرم
محمد عاشوری
عشق، کبوتر سپیدی ست،
آرمیده بر سینه ی تو...
سرنوشت این قصه چه خواهد شد،
پرواز یا اسارت در قفس چنگ...!؟
مهدی بابایی ( سوشیانت )
بسمه تعالی
در حادثه ها ، نخلِ تنومندِ زمانم
از هر که خورم سنگ ، بر او میوه فشانم
حیف ست در این گلشنِ سر سبز برویم
چشم از گل و آلاله چو شبنم نچرانم
این بادیه از کاهلی ام خار دمیده ست
با خار که همصحبتی گل نتوانم
لوحِ...
پیش ما دلشدگان مسجد و میخانه یکی ست!
عطر سجاده و هر مستی پیمانه یکی ست!
عقل از روز ازل خواست نجاتت بدهد
قلب اگر راهنما هست که پایانه یکی ست
معرفت باشد و یک جرعه تواضع، به خدا
بر در خانه ی او دوست و بیگانه یکی ست!
ناخلف...
چشم ها به تنهایی خودشان را فریاد میزنند
نیازی به لب و زبان ندارند
حتی به بدن و دست...
میتوانند حرف بزنند،ببوسند،
در آغوش بکشند،
متنفر باشند و یا عشق بورزند.
آن ها جزئی از من نیستند..
بلکه یک امپراتوری مستقل هستند.
زهره تاجمیری
گفتن تنهای سخت هست نمی توانی
ولی من تنها نیستم تو هستی می دانی؟!
هر جا برم همراه منی تو ای جانان جانی
همراه من آهنگ ها قشنگ می خوانی
آری تو همه جا با منی از من دور نیستی
همه جا با من هستی هنوز هم می مانی
هرکسی...
دیگه با کسی ندارم حرفی که بزنم
به فکر اینم که شعری رقم بزنم
بریدم ز همه ، جدا خلوتی دارم
شعر میخوانم و دفتر ورق بزنم
خیال گل خشکیده لای دفتر دارم
غرق خیال بودم در خیال تو غلت بزنم
آه من دیوانه چقدر از تو خاطره دارم
آمدم...
خیالت هست با من و هر شب سر می زند
از سر شب تا خود سحر با من حرف می زند
می دانستی خیالت از خودت با وفا ترست
می آید هر شب درِ این خانه را در می زند
از خیالت یاد بگیر رسم با وفای را جانا
که...
غرق تو بودم عمر رفت و حواسم نبود
حال بعد این همه وقت این جوابم نبود
از من عاشق گذشتی و رفتی چه زود
حال مرا این چنین بد کردی چه سود
به تو می گویم ای رفیق نیمه راه حسود
من عاشق این همه جور و جفا حق م...
گویند که شعر بنویسم دوباره
ما عقل مان را دادیم به اجاره
قلبمان ز روزگار شده پاره پاره
خوب میشود با یک نگاه یا اشاره
حال از تو می پرسم راه و چاره
که عقل بردی و دل را کردی پاره
معشوقه ی من گفته بود که لبم مهر صداقت دارد
بی خبر بودم که عجیب به حرومزاده گی عادت دارد :)
مینویسم شعر به یادت
میفرستی شعر برایش
این رسم روزگار نیست
گذر از تو کار ما نیست
1805♡
راه می رفتم باز، در مسیر هر روز
با همان دلتنگی، با همان آه و سوز
همه از دم تکرار
همه دل ها بیمار
همه جا تیره و تار
همه در فکر فرار
ابر، یکدست سیاه
آفتاب گم کرده راه
ناگهان آهسته
تو سلامم دادی
روشنی پیدا شد
پر شدم...
شب های پاییز
کنار نور شمع رقصان
و سمفونی عجیب باد که
در کوچه های سرد و بی روح می پیچد
دل انگیز و هم چنان، غم انگیز است
خداداد نواندیش
گاهی تمام شهر درگیر تو میشود
گاهی تمام عشق تفسیر تو میشود
گاهی کلمات تماما تقدیم تو میشود
گاهی ابیات هم باورکن محوتصویر تومیشود
گاهی گه گاهی هرزگاهی من هم تومیشود
آنگاه تمام شود تُو در شعر بگو این من چه میشود