متن عاشقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقی
بیا سازِ دلم را کوک کن،
با عاشقی هایت؛
بشو شور و،
بزن ساز و،
یکی شهناز،
با قلبم!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
لبخند بزن که زندگی شیرین است
بیچاره دلی که خسته و غمگین است
هرلحظه برایت از خدا میخواهم
عاشق بشوی که عاشقی شیرین است
بانوی کاشانی
جان، جوان می گردد از: بی انتهای عاشقی؛
قلبِ خانه، بسترِ بستانِ عشق و، دل سَراست!
حس به جان می آید از: دستانِ شورانگیزِ شوق؛
نای خانه، می سراید چامه ای که: بس رساست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل.
دلم که میگیره ازاین زمونه
غم میاد و توی دلم میمونه
چاره ای جز صبر وقرار ندارم
چکار کنم راه فرار ندارم
به دل میگم خداخودش کریمه
بزرگه ومهربونه و رحیمه
هی به خودم وعده میدم دوباره
میگم زمستون که بره بهاره
خزون با اون رنگ و لعاب نابش
با...
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاست
هم ساحل آرامش و هم دشت رویاست
مغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو
جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاست
پیشم بمان و با دل من عاشقی کن
چون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاست
با من بمان و عشق را نجوا کن...
درصحنه پرآشوبِ زندگے ام آمدے
وهنرپیشه سڪانسِ
لحظه هاے عاشقے شدی..
دیالوگ هایت را ازبرمے ڪنم
ڪه به هنگام نقش عشقت
دلم قرص باشد به ڪسب
اسڪارعاشقی...
عاشقی را
از کوچه ای آغاز کردم
که پنجره هایش
میله بافته بود
دور خودش
کاش
پرده ی اتاقت
تورا پشت پنجره
به آغوش نمی کشید
علی مولایی
غزلهایم نشان ازعشق تو دارند باور کن
بیا با من فقط با من فقط با من فقط سرکن
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
میخواهم برایت خدایی کنم ،
سوره ی در وصفت نازل و
پیامبر حدیث عشق شوی.
پیامبر جان دل! کلمات وواژه ها
به قداست وجود پاکت ؛
سجده می کنند تمام تورا ..
معجزه ی زیبایِ نبوت عشق!
به همین اعجاز قسم؛
تا قیامت عاشقی دوستت دارم ..
زهرا زمانی
تو سکوت مُرده ی شب
تو حضور دلخوشی های منی
زندگی یادش میاد قشنگه تا
تو میای از عاشقی حرف می زنی
بانوالف
دلم میخواهد از نو در بغل گیرم جوانی را
بنوشم جرعه جرعه لحظه های زندگانی را
قبای کهنه ی شرم و حیا را پاره بر تن تا
بپوشم پیکر هر نانجیب آنچنانی را
ببویم گل به هر دامن که بوی عاشقی دارد
و هی دامن زنم عشق و کلام مهربانی...
آه از سوز نِی ُوچوپانی بدون گَله...
مادر؛ این عاشقی هرشب پسرت را میکُشد و روز جسدش را دیار به دیار می چرخاند ارباب صاحب گله !؟
✍️رضا کهنسال آستانی
تا جهان باشد و من باشم و دل باشد وعشق
بی شرف هستم اگر در رَهِ اندیشه رَوَم
کفر و ایمان همه را وا نَهَم از بَهرِ شما
من به منّت کشی ، یار جفا پیشه روم
ساقه دل شده سرشار از عشقش امّا
ساقه می میرد اگر بی رگ...
بی قراری اوجِ اوجِ عاشقی ست
هر دو مشتِ عاشقِ مغرور را؛
چَشمانِ او وا می کند!
شیما رحمانی
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
عاشق فصل بهار و گل و سرو و چمنم
من که دل باخته ی دلبر شیرین سخنم
شاعرم شاعر باران و نسیم سحرم
عطر گلزار و پراکنده به هر رهگذرم
حس پاییزی من عشق شده همراهش
و هزاران غم و اندوه شده در آهش
عاشقی شور و شری خاص به...
اقرا بسم عاشقی کز عشق تو فرهاد شد
آن اسیری که به دام بوسه ات آزاد شد
آنکه در سودای لبهای تو ایمانش برفت
آیه ها، با شعرهایش مملو از ایراد شد
لا لبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات
اینچنین آیات حق در معرض اضداد شد
غنچهٔ لب...
من و امشب هوای عاشقی و چشم بیداری /
جمال شاهدی ، آوای چنگی، جام سرشاری /
چو مجنون سُرمه می بندم ز گَرد محمل لیلی /
قدم روزی اگر اِی دوست روی دیده بگذاری /
در این اندیشه ام بوسی بدزدم از لبت امّا /
مِی همّت نخورده ما...