متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
با چشم اشک آلود خود این غصه را سر می کنم
دل را به دریا می زنم دیوانه محشر می کنم
با چشم دل می خوانمت ای جان که جانانم تویی
با این دل دیوانه ام شب را منوّر می کنم
عاشق شدم با دیدنت بیمار آن خندیدنت
لبریزم از...
چه خوب دوست شده ام با گلها...
می دانم شب ها حسن یوسف
با محبوبه ی شب راز می گوید...
و اقاقی ناز و غمزه هایش را از نرگس های باغچه تقلید می کند
و لاله به جز قصه ی عشق نمی خواند
و از کاکتوس تنهاتر...
گل سرخ پژمرده...
دلم را، آفریدی ، غم چرا در آن نشاندی
چرا در خانه دل، عشق را در جان نشاندی
چه سود از دل،چه سود از عشق،جانانم تو هستی
نشاندی عشق را جانا، چرا هجران نشاندی
بادصبا
همه میگفتن... بهش
نمیرسی! عاشقش نشو! اون
از تو بهتر تو زندگیش داره!
خلاصه که انقد گفتن و گفتن
که دستای من دیوونه شدن
و خفه شون کردن:)
دیالوگ دستهای دیوانه ♥️
نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)
من تو پونزده سالگی
عاشق شدم... معشوق من نوزده
سالش بود و معروف ترین شاعر
جوونی که ازش تعریف میکردن...
اون موقع ها هیچوقت ندیدمش!
یعنی از نزدیک نشد ببینمش...
اما همین یه شعر مگه کافی
نیس برای عاشقش شدن؟!
معشوق ما غایب!
دلش در دل ما حاضر بود:)♡
دیالوگ...
ای کاش که پروانه ی زیبا باشیم
یا قاصدکی میان گلها باشیم
سرشار ز عشق تا سحر در بُستان
خنیاگر دل چو مرغ مینا باشیم
بادصبا
اولین بار که دیدمش...
تو جشنواره شُعَرا بود...
دستم خورد به لیوان آب پرتقال
ریخت رو پیرهن سفیدِ زیر کتش!
رنگم پرید... لرزیدم! مثل همیشه
گند زدم! همه یه جوری نگام کردن!
ترسیده بودن... الکی که نبود!
شاعرِ معروف بود! برنده جشنواره!
داشت گریه م میگرفت که لبخند
زد! دستمالی...
منم و عشق حسینی که محرّم دارد
مادری فاطمه و خواهر زینب دارد
سر که قابل نبُود جان بدهم در راهش
چون برادر نبُوَد این همه حیدر دارد
منم و شور علمداری عباس حسین(ع)
آن که می گفت برادر بشود نور دو عین
کُلُّنا عباس ماییم به زینب (س) سوگند...
خسته ام از گریه های بی دلیل
خسته ام از قاصدکهای علیل
خسته ام از آمدن های دروغ
خسته ام از چشم های بی فروغ
خسته ام از جاده ی بی انتها
خسته ام از دستها رو به دعا
خسته ام از خاطرات تلخ و سرد
خسته ام از غصه...
کمندِ زلفِ تو رقصان میانِ بادِ نوروزی
هرآن کس دید زلفت را روان شد سوی بهروزی
میانِ ظلمتِ شب ها چو از رُخ پرده بَرداری
دلِ تاریک عاشق را به عشقِ خود برافروزی
بیفروز آن چراغِ دل تو ای فتّانهٔ دوران !
که هر صبحِ سحر جان را به آهنگی...
«بردار پای خود را»
از عشق نا امیدم، بردار پای خود را
کی طعم آن چشیدم، بردار پای خود!!
کردی چه صورتم را، در زیر پا لگد کوب
از صورت سپیدم، بردار پای خود را
هرگز نبوده یوسف، در خانه ی زلیخا
خود جامه را دریدم، بردار پای خود را...