متن غربت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غربت
او را وطن کردم
مرا به غربت تبعید کرد!!
ارس آرامی
تنها نشسته بود، رو به ماه و دریا
با غربتش، با دردهایش گریه می کرد
زخمی ترین مرد زمین و جنگ دیروز؛
با او خدای او برایش گریه می کرد
سردرگم و غمگین، در تردید و تشویش
تنهاییِ او، وسعت ویرانه ها بود
با سایه ی خود دردِدل می کرد؛...
من یک مهاجرم
از غربتی به غربت دیگر...!!
ارس آرامی
او را وطن کردم
مرا به غربت تبعید کرد...!
ارس آرامی
تو،،،
به \دوستت دارمی\ گرفتار آمده ای
از جنس نَمُور
که لب های کبودِ مردی مسلول
در پستوئی آفتاب ندیده
بر جانت حواله کرده ست.
شاید
به باورت سخت ست
که با همه دوری وُ،
قِدمَتِ درد
دوستت دارم!
من،،،
در سکوتی \لاجوردی کبود\
به یک تنهایی ضخیم
از غربت...
در فراقت دم به دم تب میکنم
خورده شعر هایم مرتب میکنم
در قبار غربت و دلواپسی
روز را با یاد تو شب میکنم.
این روز ها نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده\انگار که روحم با روزگار تصادف کرده و چرخه ی روزگار از رویش رد شده و او را کشته \نمی دانم انگار که سال هاست زیر خروار ها خاکم و حس و حال غربت به سرم می زند\همه آشنایند اما احساس میکنم...