متن غروب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غروب
دلتنگی های جمعه را
هیچ چیزی تسکین نمی دهد
بهانه جویی های دل بیقرارت را
هیچ کلامی آرام نمی کند
هیچ آهنگی نوازشگر
رِخوت روحت نیست
فقط می خواهی
دست ناگفته های دلت را بگیری
با نسیمی از یادش
بروی به خلوت خیال او
همانجا که او هم منتظر توست...
باز آن صفای دیروزی آرام
آرام...
از کنارِ دِنج خلوت ها گذشت
باز هم...
روییدن سرو بلند
از دلِ شبهای تاریکی گذشت
باز یک...
روز تنهایی تلخ
کنار غمخانه ایوان نشست
چه غروبی بود!
آن روز نیز گذشت
رعنا ابراهیمی فرد
بوی نم باران باشد وکُلبه کاهی و پنجره چوبی باز قدیمی برای یک دل سیر دیدن
بوی شالیزار ها و تماشای دختر گندمگون همسایه با دامن چین چین پر از شکوفه یاس و شالی به رنگ کهربا و سینه ریز عقیق
او هنوز هم زیبا راه میرود و اسب ابلغش...
دل مردگان معنای اِحیا را نمی فهمند
فرق غروب و صبح فردا را نمی فهمند
آنها که سیرابند رنج تشنگی ، حتّی
طعم خوش آب گوارا را نمی فهمند
شب خفتگان هم در سکوتِ مبهم شبها
حال دل غمگین و تنها را نمی فهمند
صحرا نشینان بیابان های لَمْ یَزرع...
.
.
.
تنها یک لحظه طول کشید
غروبی که مرا در خود گم کرد
و حسی که تا ابد نامم را فریاد کشید
رعنا ابراهیمی فرد(رعناابرا)
پر گشایم در باد ...
هر کجا باشد ، باشد
پرواز خواهم کرد
تند برخواهم خاست
و خواهم رفت ...
به کوی سبز سپیدار رویایی
به ابدیت مطلق یک وجدان
به شهر های محکمه دار سنگ فرش
که صحبت چلچه را...
از میان شیشه های سرد مکدر
که روزی فریاد...
سر می کنم در روزهایی که نمی دانم...
یک ساعت دیگر من آیا زنده می مانم؟!
انگار با من قهر کرده روی آرامش
دریای بغضم در تلاطم های طوفانم
مرحم نمی خواهم برای زخم هایم چون
کل جهان درد است در هر ذره ی جانم
از حال و روزم بی...
عصر جمعه دختری ست که:
دلتنگ می شود، غروب می گیرد
بغض می کند، شفق می شود
می گرید و گیسو می افشاند
باران بهاری نازل می شود
شب با بستن چشم هایش
خورشید را خاموش
و برای دیدن (صبح وصال) به رویا می رود...
ارس آرامی
طلوع زیباست ولی
باید خورشید را در آغوشِ غروب خفه کرد
نوری که نتوان با آرامش نگاهش کرد
بمیرد بهتر است