متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
حال دلم خوب نیست...
منم و یک فنجان چای...
تکیه داده ام ،
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق...
چند بیتی شعر سروده ام
از برق چشمانش...
از سکوت پر از رضایتش...
صدای کلاغ های سرگردان
بر فراز آسمان خانه
خبر از اتفاق غریبی می داد.
اتفاق افتاد...
آن هم چه...
در دنیایی که عشق، میان فاصله های چند هزار کیلومتری دفن میشود،
و از آغوش های آرامش بخش، تنها بوسه هایی بر روی عکس های یادگاری باقی میماند،
در دنیایی که اشک ها بی آنکه پاک شوند، گونه های سرد مخلوق غمگین خداوند را بارانی میکنند،
و همدم دل های...
نشستم به برگ هایه درخت گیلاسه حیاط مان نگاه میکنم چقد غم انگیز است درخت هوس برگ تازه کرده و برگ هایه خود را یکی یکی می کُشد برگ هایی را که چندین ماه با او بودن
می نگرم می نگرم و به یاد درخت مو طلاییه خودم میوفتم که...
از دیگران بریدم
تا مهربان بمانی...!
نامهربان تو رفتی
با دیگران بمانی...!!!
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
رفتن تو رفتن نبود
مرگ بود
داد و بیداد کردن دل بود.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
دلتنگتم و
درد اینجا نبودنت را
با فریادی از ته دل به همه ی دنیا خواهم فهماند.
شعر: تنها محمد
برگردان: زانا کوردستانی
خاطراتت در من پا می گیرند راه می روند
می شوند باران به بارانی ترین حالت ممکن
ارس آرامی
دلم
آفتاب تموز است
سوزنده و داغ
که به آتش کشیده
عشقت
خرمنِ وجودم را
و اشک
مدام مرا
به خود می خواند
افسوس
نیستی که ببینی
چشمانِ همیشه منتظرم
چون کهنه زخمی
سَر باز کرده
از این همه غم و اندوه
دلم
پریشان است
پریشان تر از گیسوانِ باد...
خدا نیز غمگین است
از این روزهایی که بر ما می گذرد
زمین خسته
آسمان گریان
مردم زار و نزار
بس است دیگر بس!
خدا از شادمانی امان شاد واز
اندوه امان اندوهگین!
زمین ، توان اینهمه عزیزِ ازدست رفته را ندارد که در خود جای دهد، بس است دیگر...
خیس اشک است دفتر شعرم
بدان هرگز که بعد رفتنت
شعری به یاد من نمی آید
تمام واژه ها مردند
در هر خط این دفتر
قلم با جوهرش تنهاست
و من با یاد شیرینت
مجید رفیع زاد
این روزها....
غرق شدیم میون یه آرزو،
میون یه رویا، که کی قراره
آسمونی که ستاره هاشو مخفی بغل کرده
و واسمون حتی نور ماهشو هم نشون نمیده،یه روز صبح بشه؟؟!
خسته ایم و لغتنامه دهخدا هیچ ترادفی برای
عمق تیره بودن حالات روحمون در خودش
جای نداده:)
نمیدونم کی...
لعنتی زمان آنقدر ازگذرش بی زارم که هنوز بغضِ خداحافظی آن روز گلویم را چنگ می زند
ساحل هاشمی
امشب دوباره
می زند شانه
دلم با بی قراری
زلف غم را
گویی که جز غم
نیست مرا همراه و هم خانه
در قامت صبرم
نمی گنجد نبودت
حتی ندارد آسمان یک تک ستاره
نیلوفر تنها منم
که در دل تاریک یک مرداب
امشب
نگاهش خیس بارانی است
بادصبا
بی تابم و از عشق دگر خواب ندارم من ترسم از آن بود که شبِ بی تو مهتاب ندارم.
----------------------
در مکتب حقیقت ،عشق است چون گدایی وداع ندارد این عشق آخر که بی نوایی
----------------------
بی دفایی را میان عشق تو آموختم صبر و طاقت را برای دوریت اندوختم ...
آدمها روح خانه ها و خاطرات ما هستند
وقتی که به دیوار ها و حیاط خانه خیره می شوم
خیلی ها نیستند
خانه همان خانه است همان آسمان اما..
انگار دیگر روحی ندارد
به هر طرف نگاه میکنم درد و اندوه در کمین است
خنده هایی که رفتند
صدای مادر...
رفتی و سالهاست که مرا ندیده ای
و من دیگر آن جوان سابق نیستم
تمام آن شورها و عطش داغی شد و بر سینه ام نشست
بعد از تو خیلی ها رفتند
و اندوه هایی مدام ، که بر من آمد
روزهایی که تلخ گذشت و هنوز هم تلخ است...