متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
حلالم شو
پیدایم کن !
حلالم شو
حل کن مرا
در لابه لای فصل های تنت
در این کوچه های پر کوچ
پلک به پلک می بارد غم
و یکی یکی می زند به خواب مرا
تا نبینم که چقدر سنگین است
عمق فاجعه ی نبودنت
رهایم کن !
از...
وچه سخت است!
خواب برای کسی پایان خوشی هاباشد
وبرای دیگری شروع دلخوشی ها....
نگین رازقی
من نوحه سرای دل ویرانه ی خویشم
من شمع خودم، هم گل و پروانه ی خویشم
سید عرفان جوکار جمالی
بغض کرده شبیه هوایی تلخ
خسته مثل سقوط شده بود!
با خودش هم نداشت سر حرفی
او دچار سکوت شده بود...
◽شاعر: سیامک عشقعلی
همه گفتند که او شاعرِ غم هاست پدر!
مگر این زخمی دلگیر خودش خواست پدر؟
من و یک سایه ی تنها، من و یک شهر سکوت
پسرت خسته ترین آدم دنیاست پدر!
◽شاعر: سیامک عشقعلی
سکوت کرده ام...
و شاید این سکوت وهم انگیز حکم تفکر را دارد... شاید دست آویزی است تا زخم ها و جراحات عمیق قلبم، سر باز نکنند و مرا در باتلاق عمیق درد رها نسازند...
سکوت کرده ام...
خیلی وقت است که دیگر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن...
من به دیوار خودم تا چه زمان تکیه کنم !؟
صد هزاران آرزو در گور بردن مشکل است
می رسد روزی که دیگر نیستم
خاطری در یاد باد هم نیستم
می شوم پژمرده و دور هم ز یاد
می شوم خاکستری بر یاد و باد
می برد این تنه ی شکسته را
می برد این میم و نون خسته را
-هیلا بهرامی
@sheer sefid🌱🤍
من
غمگین،سرد،مرده
خالی از شادی
و
مملو از بیمم
تحمل از دستت دادن را ندارم
و عصبانیم از خودم که چرا هنوز هم اهمیت میدهم
به دیگران و به خوشحالی شان
کسانی که زخم زدند و رفتند
و من ماندم و روحی با خونریزی شدید🥀
هیلا بهرامی
@sheer sefid🌱🤍
تو که رفتی از بَرم
باقیِ عمر
نگاهم به در و شیشه ی
پنجره ماند!
پروانه فرهی(پرر)
۲۷ شهربور ۱۴ دوصفر
می خواهم رها بشوم
از این پیله ای که
هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
بذار برم
بذار رها بشم از این پیله ای که هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
با صدای بی صدا مثه یک کوه بلند
مثه یک خواب ،کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستهای فقیر با چشمهای محروم با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب با تابوت سیاه نشست توی چشمهاش
خاموش شد ستاره افتاد روی خاک
سایه ش هم نمیموند هرگز پشت...
بس که خودخوری کرده ام
دیگر خودی نمانده
همه اش بیخ گلویم گیر کرده و نفسم را میبرد
لطفاً کسی بیاید و خودم را نجات دهد
بخدا که ثواب دارد
میدانی
زندگی هایمان شده است محل پیاده رو
آدمها می آیند و سلامی میدهند و میروند
بعضی ها هم مینشینند یک چایی، قهوه ای چیزی خودشان را مهمان میکنند و
دو سه خطی خاطره می سازند
برای شب های تنهایی ما
چه اندوه بار است؛
بزرگ می شویم
که بمیریم...