متن مرگ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مرگ
جانا دگر از حسرت دیدار چه گویم
ترسم بمیرم و نبینم
امشب روی تورا
به ماه بنگر ،به ماه
عزیزحسینی♡
عزیزحسینی
تلخ بنوشیم
زندگی بیش از انتظار ما شیرینه .
آه ای مرگ، کجایی؟!
زنی، قطره قطره
جانش می چکد!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
منتظر چه هستیم؟ مرگ! حتی این اختیار را نداریم که برای چنین امر وحشتناکی جای بهتر و دنج تری پیدا کنیم.
صباح الدین علی- شیطان درون
بگو که شب تاریکه دلم مرد است
بگو دلم گشاده به آه و درد است
بگو که کاسه صبر تو هم لبریز شد
بگو گرمای امید در شب سرد است
آتشی ست در دلم می سوزد بی قرار
بگو که دلم تا به کی در به در است
نگو که...
آرزو دارم که مرگ ام را ببینیم
بر مزارم دسته های گل بچینیم
آرزو دارم ببینم پر گشودم
شعر آخر را همین امشب سرودم
جای اینکه زندگی را غم بگیرد
آرزو دارم عجل جان ام بگیرد
خط تاریکی کشیدی بر جهانم
عاشقم کردی و رفتی از کنارم
جای اینکه عاشق...
می خواهم بدانی که ترسی از مرگ ندارم؛ تمام ترسم از این است، زمانی به سراغم بیاید که من هنوز فرصت نکرده باشم تا بتوانم به تو بگویم که چقدر دوستت دارم...!
کاش می دونستیم چه روزی توی دفتر تقدیرمون، تاریخ مرگمون رو نوشتن
ای کاش حداقل یک روز قبلش خبردار می شدیم
که حداقل، حداقل یه روز فرصت داشتیم
فرصت...
به کسی که دوسش داشتیم اعتراف می کردیم
از کسی که ازمون دل چرکین حلالیت می طلبیدیم
مادرمون رو برای بار...
من آن چیزی نیستم که تو می بینی
در من آدمی مدت هاست مرده است
بوی تعفن ش کاشانه ی قبلم را به گند کشیده
مرگ را در چشم هایم ببین
به زبان توجهی نکن
که زبان ها بسیار یاوه گویی می کنند
برگهای سوخته.
بیا و مرا ببین!
که بلند میشوم بر دو پای باد
از تشنج لاله ی گوش
از معاشرت استخوان و زخم
و پس می دهم حراج مرگ را
برشی از یک شعر بلند
مریم گمار
دلم آکنده از احساس عجیبی است
چه کسی بر در تنهایی من می کوبد؟
ستوده
شعر سنگ قبرم در آینده :)
دل نمی خندد نمی خندد ، ولی با تو چرا
چشم نمی گرید نمی گرید ، ولی بی تو چرا
عقل مدهوش است مدهوش است ، ولی با تو به هوش
من نمی میرد ، نمی میرد ، ولی بی تو چرا
💚🕊️🌱
به تاریخ های روی سنگ قبر نگاه کنید:
تاریخ تولد – تاریخ مرگ
آنها فقط با یک خط فاصله از هم جدا شده اند.
همین خط فاصله کوچک نشان دهنده تمام مدتی است که ما روی کره زمین زندگی کرده ایم.
ما فقط به اندازه یک ” خط فاصله ”...
شاید مرگ پایان زندگی نباشد!
بلکه آغاز باشد،
آغازی که...
سال ها آرزویش را داشتیم!
ثانیه ب ثانیه، چشم انتظار آمدنش بودیم، تا رها شویم و غرق در آرامش...
چه خوب بود می آمدی
تا چهره ی رنگ پریده ی شعرهایم را می دیدی
که چگونه بدون نور نگاهت به کما رفته اند
و چگونه واژه ها
در گرداب غم گرفتار شده اند
چه خوب بود می آمدی
دست هایم با قلم آشتی می کردند
و حاصل عشقبازی شان...
کاش خبر مرگِ بعدی، خبر مرگِ خودم باشه. به شخصه دیگه ظرفیت شنیدن این همه خبر بد رو ندارم.
صد هزاران آرزو در گور بردن مشکل است
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم