متن مرگ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مرگ
باز هم، بویِ پاییز
باز، آبانِ غم انگیز
شده از جای جایِ جانِ من سَر ریز
آه ای ناجی؛ مرگ
جامِ شیرینت را در خُمِ جانم ریز
شیما رحمانی
در دامن مرگ، دلم نترس است
هر چند سرد و شکننده است
مرگ حقیقت است، نه ترسی در دلم
در هر حرکت، زمستانی خفته است
اما شعله های امید، هنوز روشن است
👌شعری درباره مرگ
عاقبت داخلِ یک قبر رها میگردی
ازهمه مال و منالت تو جدا میگردی
زن و فرزندِ تو تنها بگذارند تو را
روبه رو با عملِ خویش وخدا میگردی
✅شعراز:حسین صالحی
بیقرارم قرار می خواهم
حالِ با اعتبار می خواهم
از حصارِ تمام آدم ها
راهکار فرار می خواهم
کشف کردم که چون بیابانم
من فقط چشمه سار می خواهم
سرزمینی است عشق من، که در آن
شاه نه، شاهکار می خواهم
از وصالِ همیشه دلگیرم
ساعتی انتظار، می خواهم
غرق...
انسان سه گونه می میرد:
مرگ روح
مرگ وجدان
مرگ جسم...
مرگ روح یعنی شکستن وقار و غرور یک انسان به دست دیگری! مرگ وجدان یعنی استفاده از انسانها برای مقاصد شخصی بدون هیچ گونه پشیمانی و ترحمی!!! مرگ جسم یعنی ایستادن نفس و تپش قلب!
دردناکترین مرگ ها، مرگ...
فردا،،،
اعلامیه ی نصب بر دیوار
مرگِ ما را فریاد می زند.
***
غافل که امروز
ما مرده های
لاشه بر دوشیم!
زانا کوردستانی
زن دگ ی م ا را کش ت ، مانده ا م مرگ چہ خ واهد کر د . . !
نویسنده عطیه چک نژادیان
دل نیست راهی بشوم دلداده اگر هست
از عشق پر از خالی شدم آماده اگر هست
نقل است فقط مرگ وصال عشق است
یارب بکشم مرگ چنین ساده اگر هست
در صفرترین نقطه متروکم هم اکنون
یک وسعتی اندازه یک تا ده اگر هست
دل مرده در این سینه ی...
دل نیست راهی بشوم دلداده اگر هست
از عشق پر از خالی ام آماده اگر هست
گویند که مرگ بر عاشق هست درمان
یارب بکشم مرگ چنین ساده اگر هست
در صفرترین نقطه متروکه ام اکنون
اینجا وسعتی اندازه یک تا ده اگر هست
دل مرده در این سینه ی...
مرگ آن نیست که یکباره بیفتی و بگویند تمام...
زنده باشی و به تکرار تو را هیچ نبینی مرگ است...
زندگی مستمر به معنی انتظاری ست که مرگ آن را ملغی می سازد . جایی که انتخابهایت محدود شد ، جایی که به یکنواختی ها عادت کردی ،جایی که امروزت با دیروزت تفاوتی نداشته به مرگ نزدیکتر شده ای و بزرگترین زجر کاستن انتظار و لفو تمامی انتخابهاست..
بی آنکه...
✍🏻 غزل پدر
تقدیم به یار جانم، پدرم:
«آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری»
مرغی بُدی تو نالان، در قالب اثیری
آزادی ات فغان بود، جسمت چو ناتوان بود
روحی که خسته گردید، چون در قفس، اسیری!
دیدم صدا زدی که در روی من گشایید
پاسخ برآمد اما،...
چه کسی می دانست
که خدا تنها نیست؟
چه کسی می دانست که من از من سیر است ؟
که درونم خالی است ،
آسمان آبی نیست ،
که تهی خالی نیست ؟
چه کسی می دانست؟
زندگی کردن من
مثل یک ماهی بود
می پریدم در رود
رود ما...
پشت سر هم مرثیه خوان کرد مرا
می گویند که خدا امتخان کرد مرا
هرگز نشکست پشت پسر از غمی
این مرگ شماست که ناتوان کرد مرا
جانا دگر از حسرت دیدار چه گویم
ترسم بمیرم و نبینم
امشب روی تورا
به ماه بنگر ،به ماه
عزیزحسینی♡
عزیزحسینی
تلخ بنوشیم
زندگی بیش از انتظار ما شیرینه .