متن مونس آهنگری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مونس آهنگری
من به جرعه ای از تو هم قانع ام
حتی اگر
سهمِ اندک من از بودنت،
جنون باشد!
جنونی رو به وخامت...
زلف های پریشانم
در تمنای دستانِ تو،
این گونه قد می کشند...
می گویم: دوستت دارم!
می توانی به حرفم بخندی،
آن را نادیده بگیری و انکار کنی!
و یا به همراه من
پرواز کنی...
من اعتیاد دارم به
پرستش خدای درونِ تو!
کافر می شوم اگر،
لحظه ای حواسم از تو پرت شود...
نوشتن اما،
تقدیرِ دست های بی رمقِ ما بود...
مچاله می شود
قلبی که به شوقِ پرواز،
در دستانت بال گشوده است!
دلشکستگی،
شناسنامه ی عاشقان
است و بس!
باشکوه ترین نقاشیِ جهان،
لبخند پر مِهری ست
که بر لب های تو نقش می بندد!
بگذار خالقِ آن،
تنها من باشم و بس...
اینجا آدم هایی هستند که آرزو می کنند،
ای کاش معشوقه شان، کمی دلتنگ شود.
کاش در این دلتنگی هم، تنها نَمانند...
آدم هایی هستند که آنقدر از همراهِ قدیمی شان حرف می زنند،
که به گمانم دیگر، در و دیوار اتاق شان او را بشناسند!
مهمانِ همیشگیِ آن ها،...
دوست داشتم آینه باشم تا
چهره ی تو به وقتِ شادی، در من نقش ببندد.
یا باران باشم
بر کویرِ ناامیدی ات ببارم،
و قلبت را مملو از نور و امید کنم.
یا عطر موردعلاقه ات باشم،
و تو را تنگ، در آغوش بفشارم!
خودکاری که با آن می نویسی...
تو مهم ترین فردِ زندگی ات هستی!
قبل از هر اولویت دیگری،
برای خودت ارزش قائل باش
و دیوانه وار به خودت عشق بورز!
گه گاهی برای تمامِ کارهای کرده و نکرده ات در زندگی، از خودت تشکر کن و تلاش ات را برای بهتر شدن به کار بگیر!
اگر...
هر فصلی یک نقاشیِ بی نقص است؛
که از رسوماتِ دلبری پیروی می کند.
باید لا به لای خستگی ها
مو به موی طبیعت را با چشم دل نگریست،
و آرامش را درون رگ ها جاری کرد.
باید پا در کفشِ آدم گذاشت و
سیب های ممنوعه ی زندگی را...
قبله ی قلبِ من، همواره
به سوی تو در گردش است!
تفاوتی هم نمی کند
کدام گوشه از جغرافیای جهان باشم،
و یا چه کاری
مرا مشغولِ خود کرده باشد!
یاد تو در هر شرایطی،
مرا تا لمسِ مرزهای بودنت،
به دنبال خود می کشاند...!
نبضِ زندگی من
وابسته به جریانِ حضور توست!
همچون درختی به ریشه اش،
پرنده ای به بالش،
و آسمان به وسعتش...!
من آن قدر با تو درآمیخته ام
که هویتم به ارمغان آمده!
که اگر روزی مرا ترک کنی،
یقیناً خواهم مرد،
خواهم مرد...!
هنگام رفتنت،
جانم به چمدانت سنجاق شده بود!
قدم های سنگین ات،
نیمی از من را به همراه خود کشاند!
و نیمِ دیگرم نیز
در سکوتی سرد و غم انگیز
از بین رفت!
از زمانی که فقط یک نام
از تو برایم باقی ماند،
ضربان قلبم ضعیف و ضعیف تر...
شواهد بیرونی
نشان می دهد که
من هیچ چیز را
بیهوده نمی پندارم.
یک آدم معمولی ام ،
که مثل همه
برای بقا می جنگد!
اما گاهی اوقات،
خیال می کنم
همه ی آدم های اطراف؛
در تیمارستان مرکزی مغزم
روی نیمکتی نشسته اند
و به تَرَک دیوار،
قاه قاه...
همانا آن چه عمیقاً آشکار است را،
جرأت کتمان نیست!
و چقدر عشق ات تار و پود محکمی ست؛
در سر تا پایِ وجودِ من!
در میانِ واژه های گنگی که در ذهن درمانده ام
جای دارند، تنها \تو\ قابل فهمی!
بقیه اش هذیان زاده شده،
و از لب هایم...
حماقت محضِ یک انسان،
آن جا آشکار می شود که
در محکمه ی آینه ها،
از افشای باطنِ خود
امتناع ورزد...
کسی را بیاب که بتوانی،
تمامِ او را
در عشق خلاصه کنی.
که حاضر باشی،
میان کلافگی هایت
ساعت ها با او هم کلام شوی.
و با کمک انگشتِ اشاره اش ؛
الفبای عالم را بیاموزی.
کسی باشد که
از تمنایِ نگاهش بخوانی؛
باید چهره ی واقعی ات را
به...