متن نسرین شریفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نسرین شریفی
طوفان شده ای دردلم
میلرزانی وجودم را
زلزله شده ای در ابعادم
چاره ای بیندیش
این جسم استخوانی را تا به کی طاقت
نسرین شریفی
نیستی و صدایم میزنی
آخرتا به کی می بایست،صدای جان گفتنم از دیوار نازک خانه، همسایه را زابه راه کند
تا به کی دل وامانده ام ،نبودنت را هضم خواهد کرد
چه اندوهیست
بودنت در نبودنت
نسرین شریفی
دلم برای پسته بی مغز میسوزد
گناهش عقیم بودنش است
وسیل رسوایی هم به او زده اند
پسته بی مغز چون لب وا کند رسواشود
نسرین شریفی
آسمان دلم باران دارد
ولی
چشمانم بارش
نسرین شریفی
کامل کرده ام تو را از دوست داشتن
و اینک به راه فرار می اندیشی
خصلت آدمیزاد است
و بازی قایم باشک روزگار
نسرین شریفی
گفتی که می آیی
چای زعفران دم کردم
با نیامدنت همه را نوشیدم
چه قهقهه های مستانه ای
و گریه های تلخی
مگردمنوش زعفران گریه هم دارد
نسرین شریفی
ذهنم نرمش فکری میخواهد
آسمانش ابریست
و دلم گرفته
و اینک ،چشمانم هستند که پاسخ دل را می دهند.
نسرین شریفی
گویی بیات شده همه چیز
سخنهای مانده دردلها
بغضهای فروخورده ته گلو
دوستت دارمهای نگفته و نشنیده
شده اند سرگردانهای دلتنگ
نسرین شریفی
نیایش
تهی گشتم زخویش، گفتم بیابم من رهی را
گذربرکوچه دل کردم و دیدم دلبری را
گفتم، میشود با هم کمی گپ بزنیم؟
گفتا: بودم من که پیشت،تو ندیدی این منی را؟
نسرین شریفی
نیایش
خدایاتونگاهم کن
نگاهِ من اگر جایِ دگر باشدصدایم کن
به آن وقتی که یاغی میشوم
به آن وقتی که سرکش درمیانِ های وهویِ شیطان باخودم درگیر
خدایا دستِ من را گیر
نسرین شریفی
دنیای دل سنگیهاست
دلت رو به این واون خوش نکن
فکر نکن هرکی قربون صدقه ات رفت دیگه بله دلش برا تو سوخته
نه عزیز جانم اینجوریا نیست
بهتره تو هوایِ دلِ خودتو داشته باشی
که همونایی که بهترینات هستن ممکنه بد جوری دلتو با بیوفایی هاشون بشکنن
میدونی بعضیا...
نانوشته های زیادی دارم
نه برکاغذ توانم آورد
نه قلم می نویسدشان
فکر کنم جایشان آسمان هفتم است
نسرین شریفی
بادستان خنده بغض گلویم را می فشارم
نسرین شریفی
سیب نیم گاززده مانده بود
گویی نیم دیگرش را باید آدم گازمیزد ولی طفره رفته بود
با حال و هوای کسالتی ام گویی طنزگو هم شده ام
قلم و کاغذ هم که چنبره زده اند
ماسک روی صورتم هم نگاهشان میکند و چشم غره میرود
تکانی به خود میدهم و...
چای را خیلی دوست دارم و قهوه را کمی
هردو را جلویم میگذاری
و من قهوه را انتخاب میکنم که رنگ چشمان توست
لب و لوچه فنجان چای آویزان میشود
نسرین شریفی
کاغذ را میشود به چاه تشبیه کرد
و قلم را به دهان
و نوشتن به معنای فریادکردن در چاه
نسرین شریفی
قلم همچون میل بافتنی مادربزرگ میماند و یک گلوله کاموا هم در ذهن من
چه لذتیست وقتی رجها بافته میشوند
تفاوت در این است
نمیدانی لباس قد کیست
نسرین شریفی
ازنیستی خودت را به میان نوشته هایم جای میدهی
خدا نکند کلمه کوه در میان نوشته هایم باشد که صدایت بلند میشود:عصای کوه نوردی ام را کجا گذاشته ای
عزیز دلم برای همین بر روی سنگ قبرت عکس کوه را حک کرده ام
نسرین شریفی
ذهن و قلم با هم درگیرند
گاهی به مانند روباهی که به دنبال خرگوش میدود
بیچاره قلم ، دلم برایش بد جوری میسوزد
و بیچاره کاغذ که چقدر خط خطی میشود
چه کنم؟ وقتی لبهای ذهن دوخته شده است
نسرین شریفی
از رنگ خاکستری همیشه بدم می آمد
ولی بعداز مدید زمانهای زندگی نتیجه گرفتم که کاربردش زیاد است،اگر رفتار زندگیت را با سِت خاکستری همراه کنی،آسیب کمتری نصیبت خواهدشد
نسرین شریفی