سینه گرم و مژه خونبار و سحر نزدیکست باخبر باش که آهم به اثر نزدیکست
این طریق دشمنی باشد نه راه دوستی کآبروی دوستان در پیش دشمن می بری
بمیرو تا نبود هم نفس مزن نفسی که مرگ بهتر از این زندگی بود به بسی
اگر چه سوخته ام در بلای عشق بسی به عمر خود دل ازین سان نداده ام به کسی
قصه به هر که می برم فایده ای نمی دهد مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی
به دو چشم تو که گر بی تو برندم به بهشت نکنم میل به حوران و نظر با ساقی
در بلا هم می چشم لذات او مات اویم مات اویم مات او
در تمام جان من جا کرده ای ای تمامت آیه ی تکرار دل...
مى خواست عشق را بِچِشاند به کامِ خلق با طعمِ شیر و شَهد و شکر، "مادر" آفرید
هر کس که به گل آب دهد، عاشق گل نیست شاید هدفش بردن یک شیشه گلاب است
در کنارت هرکجا باشم بهشتی میشود چونکه دنیا را پراز احساس زیبا میکنی
لب براق تو برقیست که بد میگیرد! هر لبی را که به یک بوسه رسانا بشود
دل اگر عشق نورزیده که دیگر دل نیست من اگر دلخوشُ و دلزنده شدم از اینم
به اشتیاق رهایی پریدی از قفسم چقدر حسرت خوردم که آسمان نشدم
بیش ازاین نتوان حریف دا غ حرمان زیستن یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست تا تو باشی نشوم خیره به لب های کسی!
آنچنان در همه جای دل من جا شده ای که به غیر تو نباشد دل من جای کسی
تقدیر گفته این مسافر بر نمیگردد تو ساده ای پشت سرش هِی آب میریزی...
دوستت دارم جوابش را نگو ممنون گلم می شود پاسخ دهی،ای جان عزیزم همچنین
عشق کفاره ی یک لحظه نگاه است فقط مثل افتادن از چاله به چاه است فقط
می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا
بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی شادش چو نمی خواهی غمگین تر ازین بادا