متن کودکی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کودکی
بوی گندم ...
بوی زندگی ...
بعد از خستگی روزمره ،
در کوچه پس کوچه های قدیمی شهر پر شد
گم شد چشانم ،
در خاطرات گرم سال های کودکی
دستهای مهربان پدر ، پر بود از بوی نان تازه
رعنا ابراهیمی فرد
اگر به گذشته بر می گشتم؟ چیزی را تغییر نمی دادم، می ترسیدم اصلاح یک اشتباه کوچک، دستآورد بزرگی در اکنون یا آینده را از من بگیرد. اگر به گذشته بر می گشتم، هیچ کاری نمی کردم، فقط نگاه می کردم و از تماشای پازل به هم ریخته ای که...
شیطنت
کودکیم را در قاب عکس های دیواری کودکم ذخیره کرده ام
نگاه که می کند
شیطنت ازش می بارد...
در میان هیاهو برای هیچ
در گوشه زنگار گرفته ایستگاه این شهر دودآلود ایستاده ام،
سکوی زندگی،
ورودی تنهایی...
مسافری هستم که ادامه سفر نمی خواهد
آهای قطار سنگی؟
آهای...!؟
می خواهم دربست به آرامش کودکیم برگردم...
ارس آرامی
وقتی چشمانمان..
کنج اتاق خلوتی را می گزیند
می دانیم زمستان رسیده است
و عمر ما در رکود باتلاقی مسدود است
وقتی سوار الاکلنگ چوبی می شویم
و باد از سر ما می گذرد
لحظه ای طعم شیرین خوشبختی را می چشیم
احساس دوران کودکی
احساس باهم بودن
و احساس...
یادش بخیر!
یک زمانی تمام دلخوشی مان
بعد از مدرسه،
همین عطر پرتقال و یک پتوی گرم و نرم بود،
که دور خودمان بکشیم و ڪنار بخاری بنشینیم!
آن موقع تمام دغدغه مان این بود که:
\عروسک صورتی قشنگمان گشنه اش نشود وما حواسمان نباشد\
عصرهایمان با لی لی و...
روزهای کودکی ام دلخوشی ها کم نبود
یاد دارم مهر بود و مثل حالا غم نبود
مهدی قربانی کوهبنانی ( چلچله )
دلم برای کودکی ام تنگ شده....
برای روز هایی که باور ساده ای داشتم،
همه ی آدم هارو دوست داشتم....
مرگ مادر«کوزت»را باور می کردم و از زن «تناردیه»کینه ی سختی به دل می گرفتم و بغض را ه گلویم را
می بست
مادرم که به بیروت می رفت می...
خودم را در میان کتاب ها گم میکنم
تا ندانم چه می گذرد
که دانستنم جز فریادی گلو پاره چیزی ندارد
با چشم های باز گوش ها را بسته اند
خودم را در میان کتاب ها گم میکنم
در سال هایی دور ...
سال های کودکی ...
سال هایی که...
چه روز های خوبی بود
هردو احوال پرس ما بودند
آفتاب و باد
شور و شوق اول دبستان
و دوستانی لطیف تر از برگ درخت
هنوز حسادت رنگشان را عوض نکرده بود
شهر مال ما بود
و هر آنچه که در آن بود
شاد بودیم و شاد
می خندیدیم برای...
چقدر با هم غریبه ایم، چقدر دوریم، چقدر فرق داریم؛ کودکی ک بزرگسالی اش منم یا منی ک کودکی ام او بوده است...
رماد
من نمیخواهم بزرگ شوم
دنیای بزرگ ترها، وحشتناک است!
دلم میخواهد فروردین که میشود، با دیدن جوانه های سبز درختان، ذوق کنم
اردیبهشت که میشود هرگلی را میبینم خم شوم و بویش کنم
دنبال قاصدکها بدوم!
در گوششان آرزو کنم و آن را فوت کنم
تابستان که میشود، با آب...
هنوز دارم به یاد...
روزهای خوب کودکی را
قبل از رفتن به سوی مکتب خانه
بامدادان کنار سفره خانه
از فرط خنده من و تو مدهوش می شدیم
به دیار خیال می رفتیم و رها می شدیم
چه می خندیدیم ...
چه آوازها که سر نمی دادیم
به امید روزهای...
ای زمان آرامتر...من هنوز کودکی نکرده ام ُ،هنوز از درخت خاطره میوه ای نچیده ام.ذهن من هنوز دنبال گاری پیرمردخمیده نفت فروش در کوچه پس کوچه های کودکیم میدود؛گاهی خطراتم رنگ جوجه زرد با تعویض نان خشک و پلاستیک میگیرد وگاهی گرم میشود از بخاری برقی یا نفتی شبانه. ای...