گاهی میپرسند ازمن! عاشقش هستی هنوز؟ بی تفاوت بودنم راگریه می ریزد بهم... .
هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد، ولی هر کسی که لیاقت آنها را داشته باشد تو را به گریه نخواهد انداخت.
جز خودم هیچکسی در غم تنهایی من مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت
همین حد قانع ام گاهی،سلامی حال و احوالی برایم عاشقی یعنی،،بدانم خوب و خوشحالی دو گیسوی پریشانت قشون شاه قاجاری و من مشروطه خواهی با تفنگ برنوی خالی ببخش ای همسفر اما من از پرواز می ترسم تمام عمر خود گفتم امان از درد بی بالی همیشه یک غزل جان...
امشب بگو که ای خدا شرمندتم شرمندتم وا کن به روی من درو؛ من هر چی باشم بندتم یا ربنا یا ربنا… من چی بگم وقتی خودت، داری میبینی حالمو امشب بیا و پاره کن؛ پرونده ی اعمالمو! گریه دوای دردمه! از من نگیر این مرهمو… خیلی خجالت میکشم؛ از...
گریه ام در دل گره شد، ناله ام برلب شکست وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند
به ظاهر بوسه ای دلبسته ی دیوانه ای را کشت ولی اهریمنی نام آورِ افسانه ای را کشت کسی از سرنوشت جنگ بین عقل و دل پرسید به او گفتم دوباره حاکمی فرزانه ای را کشت میان مُلک تن، داروغه ای مست و جهان آشوب خراجش را گرفت و صاحب...
دیشب از دلتنگیت بغض گلویم را شکست گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست… .
بعد از تو باز شایعه ها پا گرفت و من با خنده های اهل محل گریه می کنم !
ابر تاریکم و از گریهٔ اندوه پُرم
می روی که خوشبخت شوی و من حال کودکی را دارم که نخ بادبادکش پاره شده... مانده برای اوج گرفتنش ذوق کند یا برای از دست دادنش گریه!...
چنان آنها را ترغیب به گذشته و فقر و مرده پرستی و گریه و وافور و توسری می کنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند!
کو گریه ای که سبز شود آرزویِ ما؟
آسمون عاشق گل بود گریه می کرد که گل بخنده...
لعنت به اون شب که تا صبح گریه می کردم
اصلاً از این به بعد شما باش و شانه هات ما را برای گریه، سرِ آستین بس است
اگر گریه نکرده باشی، چشمانت نمی تواند قشنگ باشد.
در سرزمین سرد دلت یخ زدم ولی چشمی برای گریه عزادارِ من نبود
قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟ این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق! گیرم درین میانه به جایی رسیده ای، گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق! روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد، حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق...
این شب ها میگذرد و میرسد روزی که در آغوش هم از سر شوق گریه سر میدهیم...!
باید که از لبان کبودت در بهت و گریه بوسه بگیرم در اوج خستگی بغلم کن بگذار ایستاده بمیرم ...
به هم آوا شدن گریه و باران سوگند که جگر سوز تر از عشق ندیدم دردی
من تفنگی شده ام رو به نبودن هایت رو به یک پنجره در جمعیت تنهایت فکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنم بی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنم خنده های تو مرا باز از این فاصله کشت قهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشت...
یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم هوای تو کرده است ...