متن یلدا حقوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات یلدا حقوردی
از شدت عصبانیت قلبش گرومب گرومب صدا می کرد ..فریاد های نامفهومی در ذهنش غوغا کرده بودند و هر لحظه گیج و گیج ترش می کردند ! بدون اینکه مقصودی داشته باشد تلو تلو خوران قدم بر می داشت ، درست در وسط هیاهوی ذهنش ایستاده بود که نور زرد...
من یک دخترم در تمام بچه گی ام عروسکی با دامن رنگی چین چین به دستم دادند و بهم آموختند که بااااید فداکار باشم باید همه ی وجودم را فدای دیگران کنم که برای لباس پاره شده عروسک دل بسوزونم و اشک بریزم ، بی خبر از آن که چشمم...
ثانیه ها نبودت را فریاد می زنند...! چیزی در درونم می پیچد و می پیچد و می پیچد!!!
مایه سیاهی به دیوار می پاچد وجودم از چشمانم بیرون می ریزد نفسم به شماره می افتد به قفسه سینم چنگ میزنم باید بیای بیرون باااید!!!
سرم را که می چرخانم همه...
همه چی تمام شد ؟ به همین راحتی ؟
لابه لای حلالیت خواستن هایتان برای سال جدید و در میان سفره هفت سین و تنگ خالی از ماهیتان یک لحظه مکث کنید و جواب من را بدهید .
همه چی تمام شد ؟ سیل؟زلزله؟ کرونا ؟ دختر آبی ؟ سردار...
دلم لک زده ، برای انعکاس تصویرم در گوی سیه رنگت ...
همان جایی که انگار منی در تو بود..!
یلدا حقوردی
دوید پاهایش را قلم کردند ...
خندید دندان هایش را خرد کردند ...
دلبری کرد موهایش را پوشاندند ...
عاشق شد قلبش را دار زدند ...
حرف زد زبانش را قطع کردند ...
اشک ریخت چشمانش را کور کردند ...
فقط نفس کشید خفه اش کردند ...
و اخر ،...
به یک ارتفاع برای سقوط نیاز دارم..
به یک خواب بدون بیداری ..
به یک رفت بی برگشت ..
به یک سکوت مطلق ..
به یک تاریکی محض ..
انگار که قلبم به جای خون تاریکی را پمپاژ می کند ..
احساسم بردهٔ رقصان سیاهی است و مغزم پایان را...
همه چی تغییر می کند .. .
صبح شب می شود ..
طلوع غروب می شود ..
آفتاب باران می شود ..
و من و تو «ما» می شویم ..!
یلدا حقوردی
به بودنت که فکر می کنم نبودنت را فراموش می کنم
یلدا حقوردی
در حسرت فردایی بهتر به خواب می روی تا رویا ببینی...
اما با کابوس مرگ بر می خیزی...
خنده را نقاب می کنی تا پی نبرند به غم اشوب گر درونت ...
سکوت را فریاد می کنی ...
و درد را دیکته ...
در بن بست آینده می دوی و...
حال من خوب است ...
مثل همیشه ... :)
همه چی عادیست فقط مدتی است تنهایی را به آغوش کشیده ام و نمک به زخم هایم می پاشم که مبادا دردش را از یاد ببرم ...
فریاد هایم سکوت شدند ...
و قهقهه هایم نیشخند ...
دیدم
شکستم
شناختم
و...
تو برای ادامهٔ مسیر زندگی ات ...
تنها دو راه داری ..!
یا در میان پیچ و خم های زندگی و طوفان مشکلات استوار بایستی و حال خوبت را بسازی ...
یا آرام بنشینی و ویران شدن کاخ رویاهایت را به جان بخری ...
و به یاد خاطرات سوخته آینده...
دلت را به کوه بزن ...
سنگیست اما از تبار مردانگیست ...
از بالا شهر عزیزت را تماشا کن شهری که از دور تماشایی تر است ...
مردمی را ببین که در باتلاق تکبر دست و پا می زنند و فریاد های غرور آمیزشان گوش فلک را هم کرده است...
در جادهٔ پاییزی جوانی گام بر می دارم ...
برق غرور در چشمانم می درخشد و با نوای رویاهای شیرین می رقصم
گوش هایم از شنیدن درست و غلط های مکرر اطرافیان به درد امده است و تظاهر می کنم به فهمیدن !
در رویاهایم سینه سپر می کنم و...
تلخ ترین لحظه آن جا بود که لبهٔ پرتگاه ایستادیم اما کسی نگرانمان نشد ...
شاید انقدر ساکت ماندیم که فراموشمان کردند ..!
من انتخاب کردم که خوب باشم ...
که در دل مارپیج مشکلات نور امیدم را پیدا کنم و بی بهانه بخندم ...
یاد گرفتم زیر سایه غم خنده کنان برقصم و نوای زندگی را سر دهم ...
من می گذارم رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند ...
یاد گرفتم...
غمگینم همانند خورشیدی که در پایان روز از ناامیدی ندیدن عشق دیرینه اش آسمان را به خون می کشد :)
یلدا حقوردی
ستارهٔ خیالت را آویز کرده ام به آسمان نبودنت ...
و شب به شب خیره به آسمان پیک خاطراتت را می نوشم ...
شاید که این بار طالع تو را وعده ...✩
یلدا حقوردی
نمی دانم این فاصلۂ اندوهگین بغضت را خنده کرد ؟ یا خنده ات را بغض ؟ اما من مدتهاست گلویم را به تیغ بغض سپرده ام و خاطراتت را با سیل اشک هایم غسل می دهم ..!
این من بدون تو هیچ است و این هیچ را انقدر فریاد می...
با من اشک بریز که من از هر پاییزی بارانی ترم ...
که تو خزانی...
و من اولین برگ رقصان...
من از پاییز تنها تو را فهمیدم ...
تو از باران بگو ...
من قطره می شوم ...
در نگاهت غرق ...
تو از برگ بگو ...
می ریزم من...
گاهی ماندن سخت می شود ...
ماندن در همان دنیای تکراری و امن ، اما بدون نقطهٔ اوجی ...
باید دل کند و سقوط کرد به پرتگاه زندگی ...
که گاهی سقوط بهتر از پرواز است ...
سرنوشت اتفاقی نیست ...
برای موفقیت باید ریسک سقوط و قبول کنی ......