یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
خواب دیدم از آسمان انار می باردسرنوشت دانه ها امایکسان نیستبرف در سکوت مینشیندانار در خون ...ما که دانه های دلمان پیدا بود...
بیا اصلاً خودمان را گول بزنیم...بیا فکر کنیم که دنیا این شکلی نیستدنیا جنگ نیستدنیا گرانی نیستدنیا دل خوری و نارفیقی نیست...بیا فکر کنیم که دنیا جایی ست کهشلیل و آلو قرمز دارددنیا هنوز میوه های تابستانی داردفصل میوه های تابستانی که گذشت بیا به انار فکر کنیمبیا به دون کردنِ انار فکر کنیم.بیا فکر کنیم پاییز دل گیر نیستغروب دلگیر نیست...هنوز می توان غروب در کوچه قدم زد و یا پشت پنجره خیابان را نگاه کرد......
ٖبیا اصلاً خودمان را گول بزنیم...بیا فکر کنیم که دنیا این شکلی نیستدنیا جنگ نیستدنیا گرانی نیستدنیا دل خوری و نارفیقی نیست...بیا فکر کنیم که دنیا جایی ست کهشلیل و آلو قرمز دارددنیا هنوز میوه های تابستانی داردفصل میوه های تابستانی که گذشت بیا به انار فکر کنیمبیا به دون کردنِ انار فکر کنیم.بیا فکر کنیم پاییز دل گیر نیستغروب دلگیر نیست...هنوز می توان غروب در کوچه قدم زد و یا پشت پنجره خیابان را نگاه کرد...بیا هر روز که بی...
انارهای خندان ، آنچه باغی متروکبه پائیز دادهامسال هم از میانِ دروغ هایش چند تایی سوا می کنم برای باور کردن...
عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون؟گفت: مادر !پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه!یه نگا به موها حنابستش میندازم و یواش میگم: مامان میگه اونموقع ها تا وسطای پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود.- اونموقع ها این شکلی نبود مادر ! …که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه.پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفت...
این روزها دلم خونِ خون است؛مثل اناری بازمانده از شاخه ای که چشم به در دوخته تا تو بیایی و او را از شاخه بچینیمن اَنارِ آبانمدل تنگت که میشوم ، بغض هایم می ترکدمن تا آخرین انارِ روی درختِ این پاییز ، به انتظارت خواهم نشستنکند نیایی؟!...
صدای پای می آید از عمق تاریکیاما نه به غم به هویِ رقصانگار به پایکوبی میماندبه جمعی که با هم سرود خنده سر دادندو غزلی از قلب حافظ می طلبندانار های سرخ با هندوانه های گلگون شدهرسمی از دیرین ما یادگاری ماندگارجدا از همه هیاهویِ گنگ شهرجدا از تاریکی های آلودهاما شاید یک نفر درگیر مطلق شب شدهیک نفر مثل من تنها در جمع ماندهدر اتاق در خانه در شهرهمه چیز بار خاطرات را به دوش میکشدو این فضاهای عمومی ،فضای خصوصی ما و دیگران ه...
نامش انار بود زیبا دختر پاییزی خندید و صورتش گل انداخت دختر است دیگر خنده به او می آید...
چه دلچسب استاغوشتوقتی که بی خیالهمه چیز دنیادر آرامشمشغول چیدنانار لبهای تو میشوم......
پاییزبر شانه های انار ریختشاخه می خواهد چکار!...
و شب «یلدا» کنار سفره ی عشقت انارِ سرخِ صد دانه چه شیرین است...!...
پاییز همان قاب عکس خاک گرفته یدلدادگی هایمان است که تو آخرین بارقول آمدنت را داده بودیومن هر روز صبح کنار پنجره با چشمانی مضطرب آخرین برگ های این درختان را می شمارمنکند آخرین برگ هم به زمین بنشیند و تو نیاییپاییز یادآور بوی قدم هایمان در کوچه های این شهر استانارها را برایت دانه کرده ام و دو فنجان چای که نوشیدنش با تو آرزوی این روزهای من استمن کنار همان درخت انار کوچه ی عاشقی هایمان به انتظارت نشسته ام ، نکند نیایی...
پاییز، پیاله پر می کند. باران گیسوگشاده می رقصد. من، تسلیم تماشا... چه انارِ سرخی بر لب های تو شکفته است!...
آه که فریدون و فرهاد و فروغ چه اسم های مناسبی برای صدا زدن کوچه هاست، و نام تو که یک «کوچه باغ» است، بماند برای خودم، که محال است نشانی اش را پشت نامه ای بنویسم.و چقدر جای کوچه ی سیب وانار و گندم در شهر خالیست. و چقدر شهردارهای تمام شهرها با شعر غریبه اند و جای اسم های آرام، اسامی عصبانی و جدی را می پسندند.چقدر عبور از «بلوار باد» و «تقاطع بامداد» و «حدفاصل سپیدگاه»، خون را رقیق می کند. آه که چقدر این خستگی های بی خرج و خوش خوشان، با تو خوش ...
شهریور عاشق انار بوداما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد!آخر انار شاهزاده ی باغ بودتاج انار کجا و شهریور کجا؟انار اما فهمیده بود،می خواست بگوید او هم عاشق شهریور استاما هر بار تا می رسید،فرصت شهریور تمام می شدنه شهریور به انار می رسید و نه انار می توانست شهریور را ببینددانه های دلش خون شد و ترک برداشتسالهاست انار سرخ است...سرخ از داغی و تندی عشقو قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد....
نشسته ام که برای تو از زمانه بگویممنی که زاده شدم شعر عاشقانه بگویمبه غم نشسته چنان باورم که باید از این پسبه خنده های خودم بغض شادمانه بگویمبرای بی کسی ام بس همین که حرف دلم رانشد برای کسی جز اثاث خانه بگویمبمان، انار برایت شکسته ام که غمم رابه این بهانه برای تو دانه دانه بگویم...محمد رفیعی...
انارهای کالدر انتظار رسیدن دستانت...
پاییزغمگین نیسترنگین کمان عشق استصورتی ،نارنجی،قرمز،زرد سرخابی بر گونه ی سیبعطر نارنجستان باغ پدری شکّرخنده ی یا قوت های انارو ظهر زعفرانی کهمادر بزرگ خستگی اش آفتابی می شد...
گواه دلتنگی پاییز انارهای شکفته است و گواه دلتنگی منقدم زدن های بی هنگامروی برگها در زیر باران...
بمان!انار برایت شکسته ام که غمم رابه این بهانه برای تو دانه دانه بگویم!...
چشم هایت بوی مهر می دهدلب هایت طعم ترش اناراما واژه هایت رنگارنگندو بیشتر نارنجیحضرت عشقتو پاییزییا پاییز تو؟...
عاشق که باشی ،پاییز که باشد ،باران که ببارد ،انار که هیچ ...سنگ هم اگر باشی،دلت ترک میخورد ......
انار،فصل ندارد هر وقت تو بخندی میشکفد!...
دارد پاییز می رسد؛ انار نیستم که برسم به دست های تو، برگم پُر از اضطرابِ افتادن..!...
دستانت را به من سپارشاید سرخ ترین جامه ی انار رابه تن نازک سبز برگ پوشاندیمو آبی ترین درخشان آسمانرا به تن چوبین پنجره ها بافتیمدستانت را به من سپارشاید در خواب لطیف آزادترینپرنده ی باغ خفتیمو در تمام چنارهایصدساله ی سبز شهر روییدیم...دستانت را به من سپارشاید در درخشان ترینلالایی آرام دالان های خورشید زیستیم......
عاشق شده، کار داده دست من و تودلتنگی تار داده دست من و تواز راه نیامده خش و خش با برگپاییز، انار داده دست من و تو...
شیرینی لبخند انار من و توستبا خش خش برگ، بیقرار من و توستچون دست به دستم بسپاری با عشقپاییز، سرآغاز بهار من و توست...
و تو همان اناری باش !که قرار است با پائیز برسد ......
از گل های چادر توفقط یک کدامشان انار شدندکه آن هم نرسیدهافتاد...
انارسرخ دلمبه پیشوازنگاهت،دانه، دانه، ترک برداشتهزاران شد...
دِلخون تَر از اَنار، اَناری تَر از دلماین فصلِ با تو بودن و دور از تو بودن است......
من شب های عاشقی را ...بلند و طولانی دوست دارم...و بوسه ها راشیرین و سرخ...شمرده و دانه دانه...شبیه انار...پس قرارمان باشد شب یلدا....می خواهم کمی بیشتر دوستت داشته باشم......
بدونِ فال رازم را فاش می کند،سُرخ ترین انار...
عصر پاییزی بودخنکایی دلچسبخش خشی رنگ به رنگجذبه ی پر کشش برگ و بادزندگی طعم اناربه جهان می بخشیدنفس قدس تو در من جاریآتش عشق فروزان در قلبطعم شیرین و گس خرمالوبه گل خام تنم جان بخشیدبه چه پائیزی شد...
خدا مرا برای تو انار آفریده استبه دانه دانه ی غمی که هست در دلم قسم...
این هوای خوباین دست های توی جیباین انارهااین برگ هااین پاییزبرای تکمیل شدنش یک تو کم دارد...️ ️️️...
انار سرخ دلمبه پیشوازِ نگاهت ترک برداشتدانه دانه هزاران شد...
بخند... خنده های تو ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است......
میدونی فرق انار با اسفندیا چیهانار هزار دونستاما اسفندییه دونست...
بیا فاصله بگیریم از امروزی بودنها.. از ماهگرد گرفتن ها و سال گرد گرفتن ها.. از کادو های یک دفعه ای... از دوستت دارم های تلگرامی.... از امروز بودنها و فردا رفتن ها...بیا فاصله بگیریم از این همه مجازی بودن بیا برایت انار دان کنم با گلاب و شکر... بیا درز های پنجره ها را با ملافه بگیر که سرما توی تنمان نرود.... بیا اصلا حرفی نزن.. نگو دوستت دارم. اما واقعی باش... دنیای امروز دارد حال همه را به هم می زند...
دخترنازنینم ،کوچولوی زیبای من ، تو باغچه ای از امیدی که از شکوفه های انار لبریز هستی.گلدانی که از زیباترین گل های معطر، خانه را به نزدیکت ترین بهار گره زده ای....
گفتی از لیمو و انگور و انارت وای وای، هر زبانی بی شک از وصف جمالت قاصر است...
دو سه کیلویی بچینم میروم... لیمو، انارلامروت عینهو بقالیِ مش باقر است...
پایان تقدیر انار سفیر خون تابوت دانه های زنده به گور یلدا اما پایان تقدیر پسته ی خندان هم خواهد بود....
تصمیم گرفت و بی محابا آمد خورشید به دشت عشق زیبا آمد آورده برای او انار و گل و سیب باران ستاره تا به اینجا آمد...
یلداست امشب ...دوباره دور هم جمع میشویم و بلندترین شب سال را کنار هم صبح میکنیم. در این شبهای سرد، دلمان را گرم میکنیم به بودن آدمهایی که دوستشان داریم. هندوانه میخَریم. هندوانهای که مثل آینده در بستهست و هیچکس از درونش خبر ندارد. هندوانهای که مثل زندگی سرخ و شیرینش چقدر خوب است و کال و بی مزهاش چقدر بد ...انار دانه میکنیم. اناری که اگر لباسهایمان را لک کند ردش برای همیشه باقی میماند و تمیز کردنش هم فقط کار را خراب تر میکند. لکه...
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهانددلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما...
یلدا هم یلداهای قدیم ...خبری اگر از انار و هندوانه و میوه های تزئین شده نبود خبری از آجیل هفت رنگ و هفت مدل نبود اما چقدر شادی بود، چقدر گرمی و زندگی بود.......
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شورطعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ستحالا که دوستان همه جمعند دف بیارچشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست...
لبخند که می زنیتوی دلم انگار اناری ترک بر میداردبا نگاه توناتمام می مانند تمام شعرهای دنیامیدانی!همه این قصه هااز شهرزاد چشم های تو شروع شدو الا عاشق هاعقل شان به این چیزها قد نمی دهدحالا دیگرتقصیر یلدای موهای توستاگر این شب ها خوابشان نمی بردآخر بهار رابه زمستان گره زده ای...