متن خاطرات
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطرات
آخرین ملاقات
تو همان ساعت زنگدارِ مغرورِ کنار تخت یکنفره ام هستی که در آخرین یادآوریش با کلنجار بر سر عقربه ها به کلک یک ثانیه زمان را به زمانه باخت!
و پنجم آذرماه در عصری بارانی در گلوگاهِ چهار و پنجاه و شش دقیقه نجوا کرد و زمان را...
༄𝑴𝒆𝒎𝒐𝒓𝒊𝒆𝒔, 𝒍𝒊𝒌𝒆 𝒂 𝒔𝒕𝒓𝒊𝒏𝒈 𝒐𝒇 𝒑𝒍𝒂𝒏𝒕𝒔, 𝒂𝒍𝒘𝒂𝒚𝒔 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆𝒊𝒓 𝒇𝒐𝒐𝒕𝒔𝒕𝒆𝒑𝒔
• خاطرات،مثل رشته ی گیاه،همیشه رد پاشون میمونه..🍃
گرم ترین . . .
خاطرات کودکیِ زمستانت چیست
گرم ترین نگاه هایی که
دستهای سردت را
با های نفس اش زنده می کرد
گرم ترین بخاری که برایت روشن شد
و گرم ترین دوستت دارم هایی که
تو را رشد داد
تا بفهمی دوست داشتن لازمه زندگیست
و دوست...
حق حیات
بیا به فصل خوش خاطرات برگردیم
به فال حافظ و شاخ نبات کردیم
کنار نسترن و ارغوان و نیلوفر
دوباره تا سر آب قنات برگردیم
پیاده از گذر کوچه های نیشابور
به اشتیاق بهار هرات برگردیم
فدای آبی چشمان ترک تب ریزت
بیا به نغمه شور بیات برگردیم...
در اتاق کوچکی در ساختمانی متروکه ؛
پشتِ شیشه ی ترک خورده ی مِه گرفته ای
در دمای منفیِ ۴۲درجه شب
\ تو را به انتظار نشسته است... ! \
اگر خیلی دیر کنی همانجا ،
کف همان اتاق ...
و برای همیشه دفن خواهد شد...!
\گم گشته در خاطرات...
برنمی گردد دگر این
شب نشینی هاى ما
قبر یار پیش رو و عمر ما
پشت سر است
سوختن مزد من است
پس زود مزدم بده
قیمت خاکستر پروانه ها عین زر است
دلگیرم این روزها از تمام آنچه در خاطرم خاطراتی را رقم زدن که سالیان سال قرار است حسرتشان را بخورم💔
قطرات اشک روی گونه ام روان می شوند . . .
چیزی نیست؛ اندکی گرد و غبار است!
پس از مرور دوباره گذشته، از لابه لای
خاطرات خاک خورده بلند شده اند.
- ریحانه کهنوجی
همیشه یادت باشه موقع بارون بخندی
اره ابر گریه میکنه....
گل تشنگیش برطرف میشه، منم تنهاییم)
چون توی خاطرات با تو بودن جاری میشم...
مبینا سایه وند
من زیر باران خاطرات تو
بدون چتر می ایستم...
یک سرماخوردگی روحی ، می ارزد به مرور آن خاطرات شیرینِ گذشته • ͡•
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
ی حرفهایی هست که شاید چند سال پیش شنیده باشید ، شاید چند روز پیش...
تو کل روز نهفتن ولی تو شب هربار یادشون میفتین مثل چاقو تا دسته فرو میرن تو قلب آدم...
اما اینجا به جای خون ، اشک سرازیر میشه!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
انگشتانم بین کلید های سیاه و سفید پیانو میلغزد...
نُت به نُت از شعری مینوازم که موسیقی اش همانند آغوش توست...
درست وسطِ نواختن یک نُت را اشتباه زدم...
اشک از گونه هایم جاری شد و بارِ دیگر تو را به یاد آوردم!
این افکار آخر مرا به کشتن میدهند......
زخمی به دل افتاده آنرا مرهمی نیست
بغضی نشسته در گلو ، راه دَمی نیست
تنها بمانی با حضورش در خیالت
با خاطراتش سر کنی درد کمی نیست
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
دل ها شکسته میشوند
آدم ها دور
و این بین چیزی ما را به هم متصل نگه داشته است...
به اسم خاطرات!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده