سه شنبه , ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
اولش به خودت می گی دیگه بسه باید فراموشش کنم فکر می کنی اگر برای اخرین بار یکی یکی خاطرات و از همون اول مرور کنی فراموشش می کنی ولی سر هر خاطره به یک سری چرا می خوری هی به خودت می گی چرا ؟ چرا دوسم نداشت ؟ چرا همه چی خراب شد ؟ چرا؟ چرا اون روز فلان چیز و گفت ؟ چرا براش کم بودم ؟ چرا رفت ؟ میوفتی تو یک چرخه که مدام تکرار میشه دقیقا از همون روز اول اصلا فراموش کردنش یادت می ره و لا به لای خاطرات دنبال جواب چرا ها می گردی سال ها می...
خاطره بسازیم از لحظه های خوبخاطره بسازیم از نگاه های عاشقانهاز حرف های صمیمانه ...خاطره بسازیم از دور هم بودناز لحظه های ناب دوست داشتنخاطره بسازیم ...خاطره هایی زیبا ...ما به عشق این خاطره ها زنده ایمرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
.خوب من... چه اشکالی دارد کمی دیوانگی کنیمچه اشکالی دارد از چیزهای کوچک لذت ببریمچه اشکالی دارد گاهی بی بهانه بخندیماوج بگیریم در بین اندوه ها و زانوی غم بغل گرفتن هاقهقهه سردهیم ...انگار چیزی برای غصه خوردن نیستچه اشکالی دارد آغوش یار را... با منطق های اجباری امان تبدیل به پادگان نکنیمگاهی دیوانگی لازم استتا قرص بی خیالی را هر سه وعده نوش جان کنیمبی بهانه بخندیم... چه اشکالی دارد به جای باغ ...از حیات یک اداره سیب بچی...
اشتباهات آدمی وقتی روی زمین افتاد، بگذار همان جا بمانند.فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش و سرلوحه ی مسیرت قرار بده. غصه هایت که تماماً ریخت تو هم همه را فراموش کن. دلت را بتکان از آن ها... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت. و باز هم محکم تر از قبل بتکان. بگذار هر چه ناخالصی و سیاهی ست یک باره بریزد. حالا آرام تر، آرام تر از قبل بتکان تا مبادا خاطره هایت بیفت...
عطر یک مایع خطرناک است. توى شیشه هاى فانتزى خوش رنگ فقط یک کار میکند، گولت میزند.عطر ها حتى از سیانور و مرگ موش و آب و آهک خطرناک ترند. کافیست یک بار توى یک خاطره مشترک آنرا به گردنت پاشیده باشى. و روز دیگرى جایى که اصلا توان یادآورى خاطراتت را ندارى دوباره چند قطره اش زیر بینى ات بپیچد ، تو را درست پرتاب میکند وسط آن خاطره مشترک لعنتى. من تازگى ها وقتى کسى را توى عطر فروشى میبینم که در به در دنبال عطر با ماندگارى بالاتر است باورم نمیشود. میدانى،...
ازکنارم که گذشتی من ندانم،که چه شددل آرام و خَموشم سراسر گله شدنه دِگرعقل زِمن بودو نه آن حال خرابدل ودین ،رَفت زِمن،دَر مَنِ مَن وِلوله شدآسمان چشم گشودُ، دِگر باره گریستمن ندانم که چه حاصل از این فاصله شدمن چو فرهاد شدم راهی کوی لیلیتوشه ام بارغمش بودکه بَس خاطره شدبر دل خسته من گرد وغبار تو نشستچهره ام سرخ شدُ راز دلم بر همه شدبا لبانی که میسوخت ز فراقت هر دمنام تو بر لب من در همه جا زمزمه شدآتش عشق توسوزاند خرمن عاشق...
در این روز ها درگیر چشم های پاییزی تو هستم،می توانم با تمام جرئت بگوییم که چشم های تو مانند پاییز ، برگ ریزان خاطره های ذهن من است....
خاطره های تو همان لباسی است که تنگ و قدیمی شده،ولی من نمی توانم از پوشیدنش صرف نظر کنم!و در تنهای هرشب یواشکی بر تن می کنم...ارس آرامی...
خاطره ی خوبِ کسی شو...حتی اگر قرار بر همیشه ماندن نیست،آنی شو که وقتی در ذهنش آمدی،چشمانش تو را لو بدهند......
لعنت به من وُ عشق تو وُ وعده ی "ما"یتلعنت به منِ بی شرفِ مانده به پایتله کرده غرور و دل و آیینِ شعورمبی میلی و سردیِ دل و زنگ صدایتباید بروم، ماندنم انکارِ شعور استنادیده بگیرم همه ی خاطره هایتهی بغض و نمِ اشک و من و بالشِ خیسمتکرار تو وُ خاطره ی مانده به جایتکافر شدم از بعد تو ، انگار دوبارهلازم شده پیغمبر و اعجاز خدایتمن میروم آهسته و میپوسم و شایدروزی کسی از من غزلی خواند برایت...
از تو تنها یک چیز در من جا مانده استآن هم خاطراتی است که در وجودم پرت کردی و دیگر راه فراری ندارند...ای کاش از تو چیز دیگری برایم می ماندچیزی زنده تر از خاطره همچون وجودت؛عمیق تر از آرزو همچون صدایتو آبی تر از آسمان مثل نگاهت......
خانه آنجاست که دل خوش باشد.پنجره ها را بسته ام.نمی خواهم ذره ای از هوای نفسهایت، از درزهای خانه هدر رود. نفس می کشم. نفس می کشم و ذرات تو را در ریه هایم ، بو می کشم.هوای خانه؛ هوای توست. هوای وطن است. هوای مزرعه ها و دشت هاست. هوای دریا، کوه، بیشه... حیف است اسراف شود.چشمهایم را بسته ام.نمی خواهم پرده ای از قامتت، از لای پلکهایم هدر شود. تاریکی را لمس می کنم و نگاهت را در پشتِ حافظه ام، مزه مزه می کنم.چراغِ خانه، خنده های توست. ماهَ...
هر چه خانه را می تکانیمخاطره هایخالی از همخاطره هابیرون نمی ریزندچگونه توانستیماینهمه سال دوام بیاوریم ؟در دنیاییکه هیچ چیزشدوامی نداشتآنها که گفته بودیم «بی تو می میرم»مرده اندو چه کرگدنهای پوست کلفتی بودهدلهای ما !چگونه آن همه یادمثل هزار جوجه تیغی نا آرامدر قلب های مانوول میخورندوهنوز هم هستیم؟حتی می توانیم بخندیمبخندیمو به شستن پرده ها دلخوش باشیممگر عمرهای ماپرده از راز جهان بر نداشته اند؟!...
همه ی خاطره هامون ...همه ی مسخره بازیامون :))موتور سواریامونبوسه های از ته دلمون 💙و...یه طرف ▪▪▪اون لحظه هایی که یه چی میگفتم از ته دل میخندیدی بعد من همینجوری نگات میکردم و میخواستم برآت بمیرم ...اون لحظه ها یه طرف 🙃...
میدانم که میشودمیشود دوباره خوشحال بوددوباره خندیددوباره عاشق شددوباره کسی را دوست داشتدوباره خاطره ساخت...میدانم که میشوداصلا نه دوبار بلکه چندین بار...ولی این تو هستی که نمیدانینمیدانی که همه این دوباره ها و چند باره هاهمه تکراریست...!تکراری که در همه آن ها حضور داریتکراری که همه آنها مرا به یاد تو می اندازند...همه آن میشودها شدنیستولی فراموش کردن تو در آن تکرارها ناشدنیست...حال تو بگوباز هم میگویی میشود؟فراموش...
ای زمان آرامتر...من هنوز کودکی نکرده ام ُ،هنوز از درخت خاطره میوه ای نچیده ام.ذهن من هنوز دنبال گاری پیرمردخمیده نفت فروش در کوچه پس کوچه های کودکیم میدود؛گاهی خطراتم رنگ جوجه زرد با تعویض نان خشک و پلاستیک میگیرد وگاهی گرم میشود از بخاری برقی یا نفتی شبانه. ای زمان آرامتر... من هنوز در اتاق کودکیم با خواهر وبرادرانم زندگی نکرده ام و هنوز از دَعواهای شبانه بر سر پتوی زیباتر سیراب نگشته ام،من هنوز موزیک دلخواهم را ازضبط استریو چوبی قدیمی و گراما...
بی حسو حالو خسته ام وقتیهر روز بی تو غرق پاییزمنیستی ولی توی خیالم بازمن بی بهونه اشک می ریزمبیرون میرم توی افکارمهر لحظه پا می کوبی رو برگاجای قدم هاتو نگا کردمپر شده بود از حسرت فردابی حسو حالو خسته ام وقتیآهنگی که خوندی رو گوش میدمتوی دلم بد جور پاییزهتنهاییو باچشم خود دیدمرد میشم از خاطره هامون بازپل می زنم به سمت خوشبختیبازم مجسم می کنم جایلبهاتو رو گونم به هر سختیباور کن اینبار بار اول نیسپاییز هر س...
آتش کدام غمخاطره ات را از من دور می کَنَد ؟سخت است ؛مثل کندن زالواز روی پوست می ماند!بجز برای سوختنپری را وا نمی کند این عشق پری را وا نِ ... جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
گیسویت ای زیبای من ! تفسیر یلدا می کندیک خنده بر لبهای تو دل را چه شیدا می کندچشمان زیبایت شبی بر دیده ام تابید و رفتاما دلم با هجرشان دارد مدارا می کندمهرت درون سینه ام یاد آور صد خاطره ستبا خاطرات رفته ات قلبم چه غوغا می کندفالی زدم بر حافظ و شاخه نبات نامی اشدر بیت بیت هر غزل اسم تو پیدا می کندشاید که روزی عاقبت دل خون شوم از رفتنتدوری تو این چهره را هر لحظه رسوا می کند...
این شب، هنوزِ بلندی ست که با حواس نجیبش هوای شرجی ما را نفس می کشد دارد.بگذاراز کدام خاطره دم بزندسکوت تن به تن چشمهای ما با هم....جلال پراذرانسفیر اهدای عضوفعال محیط زیست...
چی میشه که ادم یهو یاد یه خاطره خیلی قشنگ میفته؛اما گریش میگیره؟؟؟...
همونقدر که تو به پاییز و قشنگیاش اعتقاد داری،من زمستونی ام.خدارو شکر که اونجا که تویی همه چیز هستاینجا که منم، جزخیال تو، هیچی.چه قشنگه ورق زدن خاطرها، وقتی اَبرای آبستن پیرهن خاکستریاشونو میچلونن رو دنیاچه قشنگهدیدن شیطنتِ ماهی کوچولوهایِ سیاهِ نگات، زیر یخِ حوضچه ی چشمات...یلداس مهربون باش...
صبح است و دلم به مهر باور داردآبان که گذشت دل به آذر داردپاییز برای من شده این تعبیر:"فصلی که فقط خاطره در سر دارد"...
تو مرا آن قدر آزردی که خودم کوچ کنم از شهرتبِکَنم دل زِ دلِ چون سنگت، تو خیالت راحت....می روم از قلبت، می شوم دورترین خاطره در شب هایت…...
حالا تو برای من بیشتر از یک خاطره،شبیه خود ولیعصر هستی!یک خیابانِ صبور با انگشتان کشیده ی غمگین.خیابانی که پاریس را با تمام سنگفرش هایش پهن آن کرده بودیم ...و بر کمر شب قدم می زدیم.شبیه حضور عظیمِ یک قدم،شبیه باران خورده ترین نقطه خیابان،شبیه خودِ تهران......
یلدا شب پیوند دل و خاطره استدیدار من و برف لب پنجره استیلدا شب هندوانه و فال و غزلکار دل من بی تو ولی یکسره است . . ....
وقتی از من می پرسند چه شد فیلمساز شدی؟من می گویم تصادفی!ولی قضیه خیلی هم تصادفی نبود و بیشتر شرایط فراهم شد. من کنکور هنرهای زیبا را دادم و رد شدم.بعد در اداره پلیس راه استخدام شدم.سال آینده اش به کلی این قضیه را فراموش کرده بودمکه به سراغ یکی از دوستانم به نام عباس کهنداری که کتابفروشی و خرازی داشت رفتماو به من پیشنهاد کرد برویم سر پل تجریشولی من گیوه پام بود و نمی توانستم همراه او بروم.بعد کفش های او را پوشیدم و با هم رفتیم.س...
هر کجا هستی خیالت آسوده...ما باهم خوشبختیم؛من و خاطره هایی که توبا خودت نَبُردی!...
قَسَمت می دهم...چوب حراج نزن!به زرد ونارنجیِ خاطره هایمانفقط بگو کِی و کجا؟دست ودلبازترین خریدار خودِ منمفقط به یک شرط؛خیس باشد...خیسِ خیس...!...
قصه ی من قصه ی اون آدمیه که خواسته عاشق نباشه و دل بکنه بره، بارها و بارها خواسته، اما نتونسته.اگه یه روزی ام بره، خودشو پیش تو جا میذاره. اون که میره من نیست. یه آدم دیگه ست که من نمیشناسمش. یه آدم جدیده با خلق و خوی جدید. یه آدمی که میره و معشوقه ی تو رو تو بغل خودت جا میذاره.هربار که میخوام ازت دل بکنم، دیگه خودم نیستم، دیگه آروم نیستم، دیگه خنده هام واقعی نیست، دیگه اعتباری به حرفا و فکرام نیست.هربار که میخوام بذارم و برم، به کل بیخیالِ...
باغ ها در زمین رفیق نمی خشکد. درخت هایی که در کنار هم ایستاده اند سر در گریبان سوگواری می برند اما سبزتر بیرون می آورند.رفیق من! اگر خورشید از شانه ی تو طلوع کند، اگر انگشتان توزمان را در دست بگیرند. من هیچوقت بازنده ی لحظه های از دست رفته نمی شوم.اگر در ادامه ی این راه طولانی به تونل تاریک تنهایی برسم و آرامشم را گُم کنم محال است دزد آرامش تو شوم.رفاقت، شراب پایداری ست که گذر زمان کهنه تر و محکم ترش می کند.هم قبیله ی من! محال است در ای...
پاییز ترکیبی از عشق و کتاب میشودگرچه بهم ربطی ندارندولی بوی مهر که از راه میرسدهمه ی ما آماده ایم تا خاطره ها رابا کتاب هایمان مرور کنیم!...
خاطرهآفتاب پاییز است!میتابداما گرم نمیکند......
خاطره یعنی : سکوتی طولانی میانِ خنده های بلند!...
نهفته در نگاه توست.هجوم اشتیاق عشقمرا ببوسمرا ببر به لذت تبلور طلوع مهر مرا ببوسببندبه پای خسته ی کبوتر دلم.....تعلقی ز خاطره....تعلقی به شعرتو،شبیه زورقی که دور بوده ام ز خود...کنون پس از هزار سال.... ببر به اشتیِ آبمرا ببوسمرا ببر به صلحِ خود...
برقص پیش از آنکه پروانه هاخاطره گل های پیراهنت رابرای شکوفه های پلاسیده تعریف کنندو حریر نازکِ دامنت رادست های زبرِ زندگی نخ کش کند...
عشقِ از دست رفته هنوز عشق است، فقط شکلش عوض می شود. نمی توانی لبخندِ او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دورِ زمین رقص بگردانی ...ولی وقتی آن حس ها ضعیف می شود حسِ دیگری قوی می شود : "خاطره"، خاطره شریکِ تو می شود، آن را می پرورانی ، آن را می گیری و با آن می رقصی، زندگی باید تمام شود، عشق نه !فریدریک بکمن...
عصرجمعه بی کسیهایمدو چندان می شود !بغض های سینه امگویی نمایان می شود !با چراغ یاد تودر کوچه باغ خاطرهغصه های هر شبماز من گریزان می شود !...
اگر این ثانیه ها با تو گذر میکردندبا همه بی هنری باز هنر میکردندکاش بر جای جدایی همه شب پر بود ازعاشقانی که در آغوش سحر میکردندلاله هایی که در این دشت به خون غلطیدندبر سر نور که نه ؛ شور خطر میکردندهمچنان همدم شب های من آنها هستندشعرهایی که به شدت مژه تر می کردندکاش آن روز که تو بار سفر می بستیهمه ی خاطره ها با تو سفر می کردند...
هر شب از عشق نشان و خبری می آیددر دل ظلمت هر شب قمری می آیدچشم عاشق نتوانست بر هم بزندبه امیدی که دوباره سحری می آیدشب تاریک گذر کرد و سحر باز آمدباز بر قلب پر از غم شرری می آیدحال امروز گذشت و ره دیروز گرفتشاید از جانب جانان خبری می آیدشب مهتاب شد و ولوله ای برپا شدکز دل خاطره ها همسفری می آید...
مگه ما چقدر زنده ایم که بخوایم همه ی آدمارو تا دقیقه نود تو زندگیمون نگه داریم؟ مگه چقدر زنده ایم که بخوایم به کسی بارها فرصت اشتباه کردن بدیم؟ مگه چقدر هستیم که بخوایم دورمونو با آدمایی پر کنیم که به جز حال بد هیچی دیگه برامون نمیارن؟مهم ترین مسئولیت ما در مقابل خودمونه. ما مسئول تک تک لحظه ها و ثانیه های خودمونیم. مسئول تک تک روزایی که داره از عمرمون میگذره. مسئول تک تک آسیبایی که به خودمون میزنیم. مسئول تک تک آسیبایی که اجازه میدیم بقیه بهم...
هدیه ای با ارزش تر تو برای من در دنیا نیست.گلی خوشبوتر از تو در گلستان زندگی در میان گلها نیست.عزیزتر از تو در قلبم هیچکس نیست، باوفاتر از تو هیچ باوفایی نیست.احساسم را به تو تقدیم میکنم ، قلبم را فدای احساس پاکت میکنم.قلبم نام تو را فریاد میزند ، زندگی ام را مدیون وجود پر مهر تو هستم.اگر گلی مثل تو در این گلستان نبود ، زندگی ام کویری خشک و بی جان بود.اگر ستاره ای مثل تو در آسمان تاریک قلبم نبود ، آسمان دلم تیره و تار بود.اگر تو را نداشتم ، دیگر...
چای و غزل و پنیر و گردو هم هستانجیر و نبات و شهد کندو هم هستصبحانه ی من چقدر شیرین شده، چوندر سفره ی من خاطره ی او هم هست...
همچون...دختری پیر و فرسودهانتهای کوچه باغِ عاشقی هامانهمان افسوس بی پایانهمان لبخند بی شَکت...تو را با خاطره هامانتو را با عطرِ شیرینت...تو را با قلبِ محکومت به تنهاییتو را تا آخرِ دنیاتو را من دوست میدارم...! ....
به نظرم تو دنیا هیچی بیشتر از بلاتکلیفی آزار دهنده نیست...مثلا ندونی باید ناراحت باشی یا خوشحال،ندونی باید صبر کنی یا بریندونی برمیگرده یا واقعا رفته... بلاتکلیفموسط برزخِ بودن و نبودنت...داشتن و نداشتنت...خواستن و نخواستنت...از آدمایی که یهو ول میکنن میرن خوشم نمیاداونا میرن،تو میمونی و یه دنیا دلتنگییه عالمه خاطره که نمیدونی باهاشون چیکار کنیتو میمونی و یه دل که گیر کرده بین آدمی که دوسش داشتی و آدمی که ازش متنفری... بلاتک...
بعضی اتفاقا یه جوری ان!هم خوبن هم بد!هم خوشحالت می کنن هم ناراحت. ..مثل رفتن به جاهایی که ازشون خاطره داری. ..مثل دیدن آدم هایی که یه روزی کنارشون خاطره ساختی....ولی مهم اون حسیه که آخرش پیدا می کنیآخر شبوقتی داری اون اتفاقو مرور می کنیاونجاس که میفهمی برای تو خوب بوده یا نه!امیدوارم مرور کردنش لبخند به لباتون بیاره......
عاقبت عشق به یک خاطره می پیونددکفش می ساید و می خندد و در می بندد...
تو تا همیشه ماندگار خواهی شدای امپراطور صدا!تو همان آفتاب جانی که با مهر آمدیمهر بخشیدی و در مهر خاطره گشتی!رفتی و شاه کلید پازل آواز ایران تا همیشه ی تاریخ، تاج شد و بر بام جانها نشست! رفتی و بعد از تو هرکدام از ما شجریان هایی خواهیم شد که از صدای فرزند ایرانمان سهم خواهیم داشت ،تو تکراری ترین نوای بی تکراری خواهی ماند،که هر روز در گوش زمانه دوره خواهد شد،سفرت بخیر جانان..باران کریمی ارپناهیبعضی آدمها نماد و سمبل یک سرزمین می شن،...
باران که می بارد دلم هوای قدم زدن میکند ...زیر باران...شب...بدون چتر ...هوای خنک ...بادی که آرام هو هو میکند ...ترانه ی گوش نواز باران ...قطرات باران که هوس رقصیدن کرده اند ...همه و همه دلم را هوایی تر می کنند ... غافل از اینکه هر کدام یاد آور خاطره ای برای من است من را هوایی تر میکنند ...نیکو بهشتی...
ندیده، به یاد می آورم تو را،با بانگ تو، با بانگ دلنشین کلام تو،هر بار تو را می شنوم و به یاد می آورم که چقدر دوست دارم تو راکه چقدر دوست دارم صدای تو راکه چقدر جاودانه ای در مندر بطن زندگی و حالِ خوب و خاطره های من...ندیده دوست دارمت،ندیده به خاطر می سپارمت...تو زنده ای تا ابد در منتو نفس می کشی، همان جا که صدای بی بدیل تو نفس می کشدندیده به یاد می آورم تو راای جاودانهْ صدای بی تکرار.......