دوشنبه , ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
بگوچاره ی این دردیکپارچه بامن را نگاه کن که بی نگاهت منوازفنانوشتنم...
من مبتلا به درد،تو مرهم منی...«جانا نبودنت از مرگ بدتر است»...
یکی عاشقه میگی شاید مرهم درده،!ولی وقتی مایه نداری عشق کیلوچنده؟؟...
تو مرا در دردها بودی دوا...
دل من طوفانیست، وندراین کلبه ی جانم غصه ای پنهانیست... ما ندانیم که گوییم چ کس را راز دل لیکن ازصخره ی چَشم بی فروغم جاریست.....
حوصلع! سر! 😶عشق! پر! 💔چشم! تر! 😢مخ! رد! 🤯سر! درد! 🤕مغز! هنگ 🥴دل! تنگ! 🥺خستع نباشی سر نوشت... 😊...
تو تاکسی بچه هه به مامانش میگفت حس میکنم دارم خفه میشم. مامانش گفت چرا؟ گفت اخه حوصله ندارم نفس بکشم :)بخدا منم همینطور :)...
پذیرفتن واقعیت، سخت نیستپذیرفتن دلتنگیه که سخته!آنچه که مرا درد داده، عشق بودهو زخماش را سپاس دارم،وتنها چیزی را که از خدا خواستم اینه که،به من توانایی بدهکه تا لحظه آخر زندگیم، همینجوریعاشق باشم که همین الان هستمبرای این آنوقت زندگی را تحمل خواهم کرد.دوست داشتن رمز زندگیهو چقدر قشنگه!و چقدر، چقدر قشنگهکه هم درده هم مرهم..!...
آه گریه ی روح است ......
گاهی نوشتن سخت میشود و از تو نوشتن سخت تر .. نمیدانم باید از چه بنویسم از تکرار غریبانه این روزها یا از حس های ضدو نقیض درون قلبم .. محبوبِ روزهای دورم میخواهم برای تو بنویسم .. از نبودنت نگویم که دردش رسیده به مغزواستخوانمان .. یا از بی اعتمادی و حس های بدی که ازخودت به جا گذاشتی .. از تصویر خوب درون ذهنم از تو که روز به روز خراب تر و کم رنگ میشود هم نگویم .. نمیخواهم بگویم آمدنت .. ماندنت .. بودنت در زمان هر چند کم اشتباه بود بلکه تجربه تلخ و ...
ز روزگار مرا خود همیشه دردی بودغم تو آمد و آن را هزار چندان کرد...
من غمگینم. اگه دستت بهم بخوره مثل یه بچه کوچیک میزنم زیرگریه. حالم خوب نیست. میتونم اینقدر برات حرف بزنم ک نفهمیوچی میگم. دلم میخاد سرمو بزنم ب دیوار. دلم میخاد گریه کنم داد بزنم. اما میدونی من باید خوب باشم . پس خوبم . اگه بپرسن خوبی؟ میگم اره بخوبیه خدم🙂...
من از تبار تیشه ام ... بامن غمی هستدرون ریشه هام...احساس درد مبهمی هستجز زخم، این دنیانخوردم...تلخ شیرینآیا دران دنیا امید مرحمی هست؟!!...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش...
*🖤 🖤 🖤☔️ 💜 🖤 🖤 🖤 بعضے ها هم درد هاشون ࢪومے نویسن داخل قلبشون 📖با جوهࢪ اشکشون هم پاے \دࢪد نوشته\ ࢪو امضا مے کنن 💙چه عجیب !)...
من نهایت ِدرد را کشیده ام؛تنها ماندنم تا ابد، چیزی نیست که مرا برنجاند.پریا دلشب...
از هرکسی که بپرسیدجمع زاویه های داخلی یک مثلث را می دانداما هیچکساندازه دردهای درون آدمی را نمی داند.سونای آکینترجمه: سیامک تقی زاده...
من به بند تو اسیرم تو ز من بی خبری!!مرحبا ؛ معرفت اینست که ز من می گذریطعنه از غیر ندیدی که بسوزد دل توو بدانی که چه دردیست به خدا در به دری...بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
𖣘•❦︎ سهم من از تو مشک خونی بود:)نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
𖣘💔❦︎ حسین خواست از رقیهبپرسه: یادته رنگ چشمای عباس چه رنگی بود؟! آخه من... فقط خون دیدم:))))نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)...
مثل تیغ دو لبه هستی؛بوسیدنت زخم استنبوسیدنت درد…...
با چشم اشک آلود خود این غصه را سر می کنمدل را به دریا می زنم دیوانه محشر می کنم با چشم دل می خوانمت ای جان که جانانم تویی با این دل دیوانه ام شب را منوّر می کنم عاشق شدم با دیدنت بیمار آن خندیدنت لبریزم از این حال خوش ، عشق تو باور می کنم در انتظارت روز و شب، با یاد تو سر می کنمدرد است هجرانت ولی، با اشک باور می کنم.... بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
قلبم شده یک کاغذ مچالهحالا به زور صافش کن زیر فرش بگذار لای برگه های یک کتاب قطور حتی اتوی داغ را رویش بگذار خطهایی که از درد مچاله شدن روی قلبم مانده را محال است بتوانی نا پدید کنی بیخودی زحمت نکش کاغذ مچاله شده دیگر مثل روز اول نخواهد شد برو دنبال کاغذی دیگر زیر فرش بمانم راحت ترم تا ابد ...................
این بار دلم کمی متفاوت تر با ت سخن بگوید؟ گاهی دلم سخن گفتنت را خواهان است.. گاهی دلم نگاه کردنت را میخواهد.. گاهی.. دلم... ت را میخواهد.. اصلا! بیا بگذریم. ت مرا نمیخواهی.. من هم ت را... ت را... (نفس عمیق) 🙃نمیشود! نمیتوانم دروغ بگویم ک نمیخواهم... نویسنده: vafa \وفا\...
خسته ام از گریه های بی دلیلخسته ام از قاصدکهای علیلخسته ام از آمدن های دروغخسته ام از چشم های بی فروغخسته ام از جاده ی بی انتهاخسته ام از دستها رو به دعاخسته ام از خاطرات تلخ و سردخسته ام از غصه های پر ز دردخسته ام از عشق های بی اساسخسته ام از مردمان بی حواسخسته ام اما نگاهم جز خدایم را ندیدچون که می دانم خدا باشد نمی میرد امید........بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
طبیبانم چه می دانند؟ دردم دردِ تنهایی ست. تو نبضم را بگیریبی گمان آرام می گیرم....
گاهی از شب ها متنفر می شومتازه ساعت ترافیک دلتنگی ها شروع می شودنه می توان خوابیدنه می توان بیدار ماندفقط می توان،هر لحظه با درد مُرد...
ما درد داریم دردهای ما بی صدا نیستند دردهای ما سخن می گویند دردهای ما راه می روند دردهای ما می خوابند و بیدار می شونددردهای ما گاهی می خندند دردهای ما خسته هم می شوند نام دیگر زندگی ما «درد » استسازهای آبی سولماز رضایی...
مرگ بی درد است آنچه ذره ذره می سوزاند و خاکستر می کند فراق بعد مرگ است برای مرده دردی متصور نیست اما به میزان حجم حضورش در جهان ،نبودنش درد می آفریند دردهایی که ذره ذره میکشد اما در خاک نمی برد تو راسازهای آبی سولماز رضایی...
از من برای تو شاید تصویری گنگ مانده باشد و از تو برای من ردپایی دردناک در روحم هنوز جای پاهایت درد می کند و تا وقتی این درد با من است باور می کنم که زنده امسازهای آبی -سولماز رضایی...
از سنگسار دردهای بی شمارمدیگر به پایان آمد آرام و قرارمبغض قلم لبریز شد از حسرتی کهشد عاقبت گل واژه بر سنگ مزارم«بهزاد غدیری»...
درد آدمها دو نوع است یکی پنهان و خفی و دیگری آشکارا برای هر درد آشکار می شود گریست ،جهان را به هم دردی فراخواند و توسط دیگران درک شد امان از دردی که حتی نمی توانی آن را به زبان بیاوری و این درد خفی است که زنده زنده تو را می کشدسولماز رضایی...
درد تنها از جسم برنمی خیزد گاهی روح درد میکشد روحی که صبور باشد بزرگ می شود و به بالا می رود روح بی تاب ،بی طاقت می شود و چون جسم متلاشی می گردد شکستن روح ورود به سرزمین حیرانی و سرگردانیست پس هر سرگردان و حیرت زده ای را که دیدی به احترام از او گذر کن که او روحی زخمی و درد کشیده استسولماز رضایی...
می دانی عشق درد دارد عشق خیلی سنگین است از بس سنگین است هم شانه ات را خم می کند هم قلبت را فشرده و من خیلی درد دارمسولماز رضایی...
پزشک نیستم اما...لا به لای گیسوانت ،نسخه ی تمام دردهایم را پیچیدم.«بهزاد غدیری»...
درد آدما رو عوض میکنه؛باعث میشه کمتر اعتماد کنی...دیرتراعتماد کنی....دور قلبتو خط بکشی و با منطق جلو بری!:)رهایی در آسمان نوشت!♡︎✍🏼(فاطمه محمدی)بدون اسمم کپی نشه⛔...
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟من به این دردِ پُر ابهام دچارم هر شب...
قلب ها بشکست و درد عاشقان از حد گذشتسالهای انتظاری بر من و تو بد گذشتگریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدمسنگ سنگ کلبه کنعان خود بر سر زدمشرح دردم را فقط دیوان به دیوان داده امزندگی را در درون این قفس جان داده امچشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفتآسمان افسانه ما را بدست کم گرفتجام ها جوشی ندارد عشق آغوشی نداردبر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی نداردوای از آن روزی که یار از یار می ترسدعاشق از لحظه دیدار می ترسدچه...
من او را چون پیامبر عشق می دانستم اما او برایم سوره درد نازل می کردارس آرامی...
درد آن است نشود آنچه که هستی باشی...
چقدر بی بهانه نشستیم و شکستیم و ز درد دل گریستیم.؛چقدر بی رحمانه ندیدیم و شنیدیم و ز درد دل قضاوت کردیم.؛چقدر عاشقانه نوشتیم و سرودیم و دلی عاشق بنا کردیم.؛چقدر آزادانه دلی خون و سیاه کردیم.؛چقدر زیرکانه چهره بازی کردیم.؛و چقدر، چقدر هایی که چقدر درد به دنبال دارند...مبینا سایه وند...
مال خوده من باش دلتو بسپار به دلم قلبمو میدم جاش بدجوری میخوامت غیرمن هرکی که گفت دوستدارم گوش ندهبه حرفاشمال خوده من باش!!!...
درد دل را کس نمیداند چو غم درد قلب را کس نمیداند چو زخم آن یکی دردست و درمانش تویی آن یکی اشک است و چشمانش تویی این یکی دیگر ندارد طاقتی درد هجران شد برایش عادتی شمع و گل پروانه گردان دورشان دیگری رفت بی خبر شد باز بی نام و نشان پس دگر این را نگویم عاشقی چون همش دردست و هی آشفتگیمبینا سایه وند...
از آسمان باران میبارید و او اشک میریخت... آب میشد میان رفت و آمد انسان هایی ک توجهی ب او نمیکردند... آب میشد و صدایش بلند نمیشد.. کسی نگاهش هم نمیکرد.. دستهایش خشک شده بود.. پاهایش بی حس.. نگاهش قفل شده بود ب یک سمت.. همان سمتی ک دخترک کوچکی ب آن سمت رفته بود.. همان دخترکی ک کلاه و شال گردنش را ب او داده بود.. ب دستانش نگاه کرد.. همان چوب های خشک ک ب جای دست برایش گذاشته بودند.. بینی هویجی اش بی حس بود.. دهانش.. با دهان ...
فقط اشک ریختن را دلیل ناراحتی ندانید.. فقط اشک ریختن را دلیل درد داشتن ندانید.. فقط گریه را نشان درد ندانید.. گاهی باید ب عمق چشمان یکدیگر نگاه کنیم! چشم ها فریادهایی در سکوت دارند... فریاد هایی ک ب جای شنیده شدن فقط باید دیده شوند.. صدایشان را با چشم میشود شنید... ب چشم های یکدیگر نگاه کنید... شاید درمان درد یکدیگر بودید... نویسنده: vafa \وفا\...
چه تلخ است علاقه ای که عادت شود...عادتی که باور شود...باوری که خاطر شود...و خاطره ای که درد شود......
دردیست در دلم که دوایش نگاه توستدردا که درد هست و دوا نیست، بگذریمابری که می گذشت به آهنگ گریه گفت:دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم...!...
نه خس خس مستانهنه سرفه های هموارههبوط نیست برای منشبانه های بسیاریچه درد ها رجوع کرده.به دست های گدایی هبوط می کند هر دم مهر و وفای خدایت! مرض های من بد نیست... فقط کمی درد دارم... نمانده در بدن جانی. درون من میخوابد... مگر هوا اسیر شود. تا خود هوایی شوم چه خواب راحتی دارم! سهراب پورمحمدرضا...
درد اینجاست که درد رانمی شود به هیچ کسحالی کرد..!...
چجوری بهش فکر نکنم؟من مثل ادمیم که یه جایی از بدنش درد میکنهاون مگه میتونه به دردش فکر نکنه،که من بخوام به تویی که بند بند وجودم واست درد میکنه فکر نکنم؟...