شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
دارایی من ناز نگاهی که تو داریبیداد از آن چشم سیاهی که تو داریهر صبح ببوسم به خیالت لب خود رادیوانه شدم از رخ ماهی که تو داری...
دیوانه نمی گوید دوستت دارم..دیوانه می رود تمام دوست داشتن رابه هر جان کندنی ...جمع می کند از هر دریمی زند زیر بغلمی ریزد پای کسی که...قرار نیست بفهمد دوستش دارد !...
"کوچه جهنم و خیابان جهنم است"بدون تو سراسرِ گیلان جهنم استمن چشم به راهِ تو بودم که دی آمدروزهای دی هم نباشی جهنم استبرف می بارد و شعله می کشد آتشسرد است بیرون و درونم جهنم استنیستی خاطرات تو ذوب میکند تمامم رارشتِ بدون تو چرنوبیل است،جهنم استبخوان و بسوزان تمام شعرم راشعرهای بدونِ تو حقش جهنم استترسم که بمیرم و خدا گوید...این شاعر دیوانه جایش جهنم است!...
اگر از پس دوست نداشتنت برمی آمدم، تا به حال هزار بار رفته بودم.دوست نداشتن تو کار من نیست.دوست داشتنت هم آسان نیست.هیچ دوست داشتنی آسان نیست.راه هیچ عشقی هموار نیست.اما دیوانه که باشی تنهای تنها حتی در تاریکی شب میزنی به دل کوه و عین خیالت نیست که چه میشود.چشم میدوزی به ماه و نفس نفس زنان بالا می روی.به قله که فکر می کنی چشم هایت برق می زند و باز می روی.می روی و به هیچ چیز جز رسیدن فکر نمی کنی.به اینکه شاید قله، یک پرتگاه باشد و...
احتمالاً ؛کسیجاییدارد ردیف ردیف شعرهای مرادور انگشتانش می پیچد وبا خود می گویداین زن هااین زن هایِ عاشقاین زن هایِ عاشق ِشاعر !عجیب دیوانه اند . . .****گاهی دلممثل ترنج های یک گلیم ِ کهنه !بوی رنجمی دهد ......
ساعت دیواری خانه، پولک های درخشنده ی نور رابر لباس سیاه شب، می دوختپروانه خیره به ماه بودو شمع به تنهایی در سایه ی تاریک ماه می سوخت؛رهایی منمن خوب می دانمدنیا را در سکوت دیوانه کرده اندآنکه باید در پود ابریشم تار شودآزادانه پرواز می کندو آنکه باید رها باشداسیر بچه بازی های قدرت شده استقرص های آبی اعصابپاسخگوی شماره های دلتنگی نیستبوق آزادیبه گوش هیچ سیاستی نمی رسدصداقتهیچ کجای این خاک آنتن نمی دهدو عشقهر...
حس عاشقانه ای دارد!صبح با صبح بخیرهای جانانه ات مادرم راست میگفت!من دیوانه شده ام!کسی که از عشقِ خیالی بنویسد ،با او قدم بزند ،زیبایی اش را وصف کند ،نگرانش شود ،دیوانه است......
لعنت به دوست داشتنت کهدیوانه ام کرده.....اما با تو، دیوانگی هم زیباست...به بهانه یِ دیوانگی ،هر جایِ ناممکنی در آغوشت میکشم، میبوسمت، حتی گاهی چشمانم را میبندم و تا آنجا که تو هستی،پرواز میکنم و با آهنگِ صدایت میرقصم....این دل، دیوانگی کردن با تو را خوب بلد شده........
" مهر ماهی ام " ...و به " پائیز " کشیده اخلاقمعاشقم و دیوانه و مجنون ......
قحطی عشق آمده جانمباید احتکارت کنمدر جغرافیای بن بست دلمهمانجایی کهمدت هاستخاک می خورددر ورودی اش همتار عنکبوت بسته بودمحبوب منقبل دیدار شماکبوتر دلمان به هوای هیچ کسی پرواز نکرده بودبس کههمه رهگذر بودند و عابر ...بمان و ثابت کن کهمی شودعاشق هاعاقل ترین دیوانه های شهر باشند......
این خانه غریبی را بیگانه نمی فهمدمانند جنونی که دیوانه نمی فهمدهر همسفر و همراه، همراز و رفیقم نیستدرد دل شیدا را، هر شانه نمی فهمدشمعی که تا فردا، حتی اثر از آن نیستاندوه شب او را، پروانه نمی فهمدآنی که چنین جام بی ظرفیتی بشکستمستی ست که شٵن هر پیمانه نمی فهمدیک لرزش دیگر ماند، تا قصه ی آوارمدردا ! گسل چشمت، ویرانه نمی فهمدای دل! چه امیدی بر درک غم خود داریوقتی که زبانت را، هم خانه نمی فهمد...
یک روز همه چیز را برای دخترمان تعریف می کنم.. تا بداند این مرد متین و آرام روی مبل با آن موهای جوگندمی مهربان یک وقتی دیوانه ترینعاشق این شهر بوده است..!!...
وجب به وجبفتح کرده امکوچه باغهای قلبت رادلبرِ یکّه تازِ من!در پیچِ کدامین کوچهقلب مرا ربودیو روحم رادیوانه ی نگاه سبزت کردی؟!!...
اسم اش را هر چه دوست داری بگذارعشقدلتنگیاما من " دیوانه" توام...
تو همان " عشقی"که هر دم و باز دمَماز " عطر تو "جان میگیرد،و درهر نفس از " تو"دیوانه تر می شوم وهر لحظه از تو عاشق تر.......
.ای عجب خوب دو دیوانه بهم ساخته اند؛زلف آشفته ی تو،️با دل سودایی ما...
خوش به حال من دیوانه ترین...عقل و هوشی که ندارم...همهٔ داشته ام از دنیا،یه دل ساده است....
گاهی می خندمگاهی گریه میکنمگاهی بینابین خنده هایم حناق میگیرمو گاهی میان ضجه هایم قهقهه میزنمدیوانه ؟؟؟؟اوه نه دیوانه نیستمفقط میان تو ومن گم شده امو میان هذیان ها گاهی زندگی میکنمتو مقصری؟؟؟نه عزیزممن مقصر بودمزیادی وجودم را وصله ی تنت کردمپیراهنی که برایت بافته بودمفراتر از هیکل نحیف تو بود .........
روزها با فکر او دیوانه ام، شب بیشترهر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر...
فقط چشم های تو مانده در یادم و صدایت در گوشم..بگو چگونه دیوانه نباشم وقتی با هر صدایی یا هر نگاهی....تنها تو مجسم می شوی روبرویم...!!...
مظهر عشق را عالمیان، قلب میداننداما عاشق تراز دل ها دستانی هستند که در فراق یار به جیب ها پناه میبرند و حاضر نمیشوند در دستان کسی جز معشوقه ی خود قفل شوند...دست ها مهم ترین عضو بدنند!!اگر دست ها نبودند بشر در حسرت یکی شدن با نیمه ی خود دیوانه میشد....مگر میشود یار در فاصله ی پنج سانتی ات ایستاده باشد و در آغوش نگیریش؟؟!!!....دست ها اگر نبودند پیوند های دنیا همه باطل میشد...چه پیوندی محکم تر از دستان گره خورده ی دو عاشق....و دست ها ا...
آبدر زندانِ حوضِ حیات ، دیوانه شداستعمالِ هر شبه ی قرصِ مُسَکنِ ماهاز آن روست....!...
کوتاهترینشعر جهانهم شده باشىدیوانه ى دیوان بلندتو منم من.........
رنگ چشات دریای من/ زیباترین رویای مندیروز و امروز بوده ای/ همراه فرداهای من!دستی بکش بر موی خود/ آشفته شد دنیای منروی مه ات پنهان مکن/ بن بست شد راههای منهر جای قلبت حک شده/ تصویر ردپای منیک ارتباط کهنه ای ست/ بین تو و شعرای منقلبم درون سینه ات/ قلب تو در دستای منبازی زیبایی شود/ فهمیدن آوای منرحمی بکن بر این دل/ دیوانه و رسوای مندرد و دل دیرینه ای ست/ بین تو و چشمای مندر بدترین ساعات روز/ لبخند تو مأوای منآرامش دنیای تو/ پر...
از لحظه نبودن تو دیوانه تر شدماین جا دلی به سوی تو پرواز میکند...
انسان بسیار دیوانه است وقتی که عاشق است....
من دختر پاییز و آبانمدیوانه ات هستم و می مانمطوفانترین طوفان اگر باشدمن قایقم را خوب می رانم...
شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذاربکش بر سینه این دیوانه ی حالی به حالی را.....
می ترسُم از این کشور خوسیده ی خوشبختبیدار بشُم این طرف مرز نباشیتو خوُ زمین باشُم و بارونی و گندمبیدار شُم اما تو کشاورز نباشیمی ترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبهله شُم تو به معماری آوار بخندیآواره بشُم مملکتُم دست تو باشههیهات اگر ارتش موهاتِ نبندی دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آیدمی ترسُم از اون لحظه که دیوونه نباشیهی پست کنُم عمر عزیزُم در خونه اتیک عمر کسی در بزنه خونه نباشیایجاد شدی در بدنُم مثل یه بحرانبحران شد...
تو را ،،،دیوانه ،،، دوست میدارم ،چرا که از دور دست ها ، با یادت ، با صدایت ، با نفس هایت ، مرا در آغوش میگیری....
معشوقه ومحبوبه منظوره تویی تُؤ ویرانه وبیچاره ودیوانه منم من…...
ما همه دیوانه به دنیا آمدیم. بعضی از ما دیوانه باقی می مانیم....
با خاطره های توکه سرسبزیِ محضیهر روز برای منِ دیوانه،بهار است ...!...
خط پایان استدور خودم می چرخماینکه نیامده ایدیوانه ام کرده...از کوره در می روم وفرا سپید می نویسملطفا به کسی بر نخوردآه می کشم حنجره ام راکه جیغ دست بالا نگیرد...!...
دیوانِه تَری از مَن و دیوانِه تَرم از تو اینجاست کِه خوشَش آیَد ، دیوانِه ز دیوانه..️️️...
من چه قدر شعر برای تو بگویم کافیست؟بیت هایم که به اندازه ی یک دیوانندمن تو را می نگرم قافیه را می بازم\ در نظربازی ما بی خبران حیرانند\ هرچه قدر دور شوی باز به چشمم آییمثل مهتاب که قفلی به دل دریا بستماه من! روی مگردان از این دیوانههرچه پنهان بشوی باز شب چهارده استبی تو یک کالبد بی نفس و بی جانممثل یک روح که افتاده میان دو بدنپای خسته به در قلعه ی مصر آمده امیوسف از چشم پدر غائب و تو از تن منتو کمان می کشی و جان مرا می گ...
.عاقلی بودم...به عشقِ یار دیوانه شدم!...
باز عاشق شدم و دیده ی من بارانی ستهر که دلداده و دیوانه شود قربانی ست...
به سربلندی هیچ سربازی فکر نمی کنموقتی که سرزمین مادری ام در چشم های تو جا ماندهدر چشم های توکه تکلیف هر دیوانه ای رابا ماه روشن می کند...
بگفتم دوستم داری؟ ببستی هر دو چشمانتسپس وا کردی آغوشت که من دیوانه ات گشتم...
من از عشق به جنون رسیدم..شکی نیست ولی..تو بودی که دیوانه ام کردی.....
من خلق شدم تاڪہ پریشان تو باشمدیوانہ وسرگشتہ وحیران تو باشمگفتم: تو جهانے!ڪہ بدانے ! ڪہ بمانےآغوش گشودمڪہ جهانبان تو باشم️️️️...
کذاب ترین حادثه زندگیم رفتدیوانه ی دیوانه ی دیوانگیم رفتتو میروی و جان عزیز منه مغرورهر لحظه به من دست تکان میدهد از دورانگار که تو آمده بودی بروی زودکز روز تولد به تنت رخت سفر بودبا این همه داغی که دلم دید و تبارممن این همه غم را به دلم یاد ندارمبدرود امیدم نفسم عشق عزیزمآهسته برو پشت سرت آب بریزمرویای مرا از دلِ دنیام گرفتیمن سوختم اما تو که آرام گرفتیاین منظره کوچ تو را دشت ندارداین کوچ همین کوچ که برگشت نداردبا...
ﻣﻦ ﺧﻨﺪه زﻧﻢ ﺑﺮ ﺩل، ﺩل ﺧﻨﺪه زﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندد ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندﯾﻢ ﻫﺮﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ می خندﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ...
میانه همه گشتم و عاشق نشدم تو چه بودی که تورا دیدم و دیوانه شدم ...️️️...
مست شده ام در این طلوع زیبا همراه صبح بخیرهایت عالمی را دیوانه می کند وقتی صبح بخیر را از زبانت می ریزی... ️️️...
تو بخند ...تا به همه ثابت کنمیک دیوانهدوایش قرص نیست!لبخند توست سینا️️️...
من از عشق به جنون رسیدم..شکی نیست ولی..توُ بودی که دیوانه ام کردی..️...
من دیوانه ام، ولی احمق نیستم....
"پنجره" همیشه یک واسطه بودهواسطه برای به قولِ آنها نگاه کردن به کوچه ی خوشبختواسطه برای دریافتِ نورواسطه برای از باران لذت بردن و خیس نشدنواسطه برای از هیاهوی تصادفات و دعواها دور نماندن و درگیر نشدنپنجره همیشه یک واسطه بوده برای دید زدن و دیده نشدن!نمی دانم چرا در عصری که دور دورِ از بین بردنِ واسطه هاست، اینقدر دل به این واسطه سپرده ایماستفاده از پنجره، کارِ ترسوهاستاگر مردی خودت کوچه را خوشبخت کناگر مردی خیس شو، عاش...