پنجشنبه , ۹ فروردین ۱۴۰۳
در فراقت گل ما بو، می ما رنگ نداشتحال ما بی تو چو احوال تن بی سر بود...
رد پایم را برف می پوشاندرد اشک هایم را بگیربیا که سوز تب فراق توکشنده تر ازسوز سرماستمجید رفیع زاد...
شرمنده محبتت ای غم که در فراقحال مرا به جز تو نپرسید هیچکس...
دست من به بودنت نمی رسدو هر شب این خیال توستکه مرا دلگرم می کندای کاش یک شبدست هایت برای من بودتا آتش عشق رادر حریم آغوش تواحساس می کردممجید رفیع زاد...
دو همسفر !پاییز با چمدانی از برگو توبا چمدانی از خاطرهتنها همدم منکاسه ی آبی است برای بدرقهو درختی عریانتا تنهایی مان رادر آغوش بگیریممجید رفیع زاد...
نه گلی هدیه می دهدنه می سوزاندو نه سوز فراق رابه تو می چشاند !پاییز است ؛با قلبی آکنده از مهرکه با مدادهای رنگی اشرنگ عشق رابه زندگی ات هدیه می دهدمجید رفیع زاد...
اُحِبُّ لَیالِیَ الهَجرِ لا فَرَحا حدیث بِهاعَسَى الدَّهرُ یَأتی بَعدَها بِوِصالِشبهاى هجران را دوست دارم ، نه این که بدانها شادمان باشمبلکه به آرزوى آنکه روزگار پس از آن [ایّامِ]وصال تو(زهرا) را برسانددیوان امام علی علیه السلام ص۳۴۶...
دلم به شوق نگاهت بهانه می گیرد چه کرده ای که دلم درفراق ، می میردبه یاد این دل من باش هرکجا هستیدلم به یاد تو افتد ، عجیب می گیرد( بهزاد غدیری شاعر کاشانی)...
شعرهایم قندیل بسته اندسوز فراقت به جانم رخنه کردهخودم را در محاصره یواژه هایی بی احساس می بینمکه الفبای بی تو ماندن رادر گوشم نجوا می کنند بیا و با نور نگاهتآسمان قلبم را بهاری کنکه لب هایم برای سرودنلبریز از شعرندمجید رفیع زاد...
اشک ناخودآگاهاشکی که از گوشه چشم با دیدن عکس تو سرازیر میشه یادآور هم خاطره ست هم خون دل هم آه حسرتی که از جانم بیرون میشه دلتنگتم...
شاید مرگ بتواند جسم و نگاه ها دو عاشق را از هم جدا کند اما هرگز قدرت ندارد که قلب و یاد تو را از من دور کند 🖤 کربلایی/سادات 🥀...
هر چقدر عشق رافریاد زدمصدایم به تو نرسیدتا نرسیدنردیف شعرهای من شود و میان قافیه هایمپیر شوممجید رفیع زاد...
در فراق او، شبی کز عمر ما خواهد گذشتعمر نوح و مِحنت ایّوب میدانیم ما......
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن...
نبودنتزخمی عمیق استعاشقانه بر قلبم می فشارمکه درد زخم توشیرین تر از درد فراق استمجید رفیع زاد...
من قصه ی فراق تو را خاک کرده ام ، حاصل چه شد؟جوانه زدی ، بیشتر شدی.. :)...
گفتی که از نسل آدمیمغافل از آنکهما کوه بودیمو تقدیرماننرسیدن به هم بودمجید رفیع زاد...
سلام على حسرت بَقیَت فی القلب؛ و ربّما ستبقىسلام بر حسرتی که در قلب 🖤ماند و خواهد ماندالقلب💔مجروح و محزون من مصیبتک و چه سخت است وداع با تو وقتی طاقت جدایی نیستجسمم می رود اما روح و قلبم کنار می ماند پنجشنبه های دلتنگی وادی السلام نجف الاشرف...
مرگ یعنی لحظه جدا شدن روحمن پرواز میکنم اما روحم کنار تو ماند...
در خانه فاجعه فریاد می کشد ریشه از دل خاک می کشد هر روزعاشقی در فراق معشوق اش با غم تریاک می کشد هر روزمی کشد با غم عشق سوخته را می برد با خود تا رها باشیمی برد تا پوچ تر از پوچ شوی در نقش ولگرد قصه ها باشیخسته ای از خود که در پشت یک مشت خاطره به جا ماندی خسته ای از خود که یارت را تا به شهر وسیع غم راندی تصویر خود را در آینه خالی از حس یک مرده می بینیشدی عروسک خیمه شب بازی خود را یک بازیچه می بینیبه روی ساز مخالف کوکی ساز...
اگه دلت براش تنگ بشه چیکار میکنی؟ + خب بهش زنگ میزنم یا قرار میذارم ببینمش دیگه اگه نتونه جواب بده یا نیاد چی؟ + برای چی نتونه؟ هیچی ولی کاش دلت برای عشقت که دیگه تو دنیا نیست تنگ نشه...
خنجر شمر بهانه بود آخر غصه فراق کارش را تمام کرد...
روزگاریست که صدایت به گوشم نمی رسدتلخی و شهد لبانت به لبانم نمی رسددر دو لبت بوی فراق داری و هیهاتمجنون توام بو به دلم نمی رسددر جفاکاریت فرو رفته ترینی این ذات جفاکار به ظاهرم نمی رسدچشمان تو یک کشف پر از دغدغه باشد ولیبا آن همه آوازه به اشعارم نمی رسدیک شعر پر از روح یا شعر پر احساسیاز سوی تو هرگز به خاطرم نمی رسد...
در خواب دیدمش...+ بعد چه شد؟- آرزو کردم همان اتّفاقی که برایِ اصحابِ کهف افتاد برای من هم بیفتد......
روزهای زندگی را نمیخام وقتی تو دیگر زنده نیستی شاید هم من مرده ام که بعد تو انگار زندگی نیست علی محمد ملکی...
آتشی که تو با رفتنت به زندگی من زدی هیچ فاتح ویرانگر در تاریخ به خلق نتوانست بزند نه اسکندر با تخت جمشید، نه اودوآکر با رم و نه چنگیزخان مغولبا سمرقند و بخارا...
عزیزُم درد دورۍ کِرده پیرُم ز احواݪِت نشوטּ از کۍ بگیرُم؟بسوزُم در فراقِت با غمۍ تلخ در آخِر بۍ گل رویِت بمیرُم...
من اختیار نکردم پس از تو سادات دگربه غیر غم که آن هم به اختیارم نیستبه رهگذر تو چشم انتظار خاکم و بسکه جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست...
پرسید: چند بار دیدیش که اینطور عاشق شدی؟ گفتم : یک دو نگاه پرسید: چند وقت است گرفتارش هستی؟ گفتم : سالها...
حرف زیاد است اما حوصله ای نیست از بغض عمیق به گلویم گله ای نیست گر روزگار نکشد مرا، بی شک فراق تو می کشد مراعلی محمد ملکی...
در هوای ابری فراقدست شعرهایم را می گیرمو در میان خیالت قدم می زنمباران که بگیردهمه خیس می شویم !من و شعرهایمتو و چتر وصالمجید رفیع زاد...
امروز روز گرم و سختی بود. مشغله روزمره و گرانی، تورم. افزایش دو برابری اجاره به صاحب خانه هیچ چیز نتوانستم بگویم. الان که این را می نویسم در اتوبوس خط واحد کهنه هستم که آرام مرا به سمت خانه می برد. جایی که تو منتظرم هستی. با همان لبخند همیشگی و زیبایی خاص . در را برایم باز میکنی و دیدن چشمان آهو مانندت برای کل روز بس است. حال اینکه تو آنقدر خوب هستی که مرا محکم بغل میکنی و می بوسی دیگر حرفی برای افکار منفی و خستگیم نمیگذاشتی لباس عوض میکنم و چا...
فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم...
چشمامو می بندم و خیال میکنم اینجاییولی وقتی چشمامو باز میکنم و می بینم نیستیتازه میفهمم که چقدر دلم برات تنگ شدهمی دونی چرا هر شب اینجام؟ چون هنوز عطر خوش خاطرات باهم بودن داره بهشت من اینجاست جایی که محل قرار عاشقانه مان بود تو دوست داشتی، هر روز تحمل دلتنگی ت آسان تر می شود، زیرا یک روز بیشتر از آخرین ملاقات مان گذشته است و یک روز به ملاقات بعدی مان نزدیک تر می شوم. روزی که به دوری از تو تمام شود ارزش زندگی کردن ندارد تنها جای گذر(پایا...
تنها جای گذر (پایان) عمر کاش همین جا باشد در هوای تو...
دیگه پیشت اومدن سخت شده دلم آبادان شده برات...
همانی که ز فَراقَت مجنون گشته امتو همانی که مرا سرگشته ی ویران کرده ایتو همانی، همان سیه چَشم کمان اَبرویمتو همانی که دلم لک زده چَشمانش راتو همانی ، همان مجنون بی عشقیمن همانم ، همان لیلیِ بی سروسامانممن همانم که ز دوری تو محزون استتو همانی که ز جان دوست تَرت می دارممن همانم که خیالش همه شب در پی توستمن همانم ، همان لیلیِ بی مجنونم...
حاملهٔ فراق شد،باکرهٔ وصالِ من...!ارس آرامی...
نه شکوفه ای، که با بهار از راه برسی نه بارانی، که از آسمان بباری؛ کسی تو را پست نخواهد کرد؛ مروارید نیستی که با امواج به ساحل برسی؛گروگان هم گرفته نشدی، که پول تو را مجدد به من نزدیک کند؛ راهی برای برگرداندنت نیست؛ تو با پاهای خودت از کنارم رفته ای- کتایون آتاکیشی زاده...
تو داروخونه پیدا نمیشه همه دواها بعضی وقتا برای اینکه آروم بشیفقط باید ببینیش...
زیبای من سناریوی فراق زیبا نبود.....سپید و شکسته به رُخسارم نشستدلخوشی ها را ،طوفان غمت به صخره ها کوبید وپارو شکسته به گل نشست میدانی زیبا....بعد از تو رهگذر ها به شانه ام نمی زدند کلبه انتظار عطر کهنه دلتنگی گرفته خودکارم کاغذها را بی اختیار خط خطی میکنند و گاهی جوهر پس میدهدراستی زیبا.... قرصهای دکتر را در چمدانت جا گذاشتم آب را در میان چشمانت قهوه های سرکشیده را، فال نمی افتدزیبای من... ساعت زمان تمایلی به ...
اُرَدِّدُ طَرْفِے فِی الدُّنْیا، فَلا أَرۍٰوُجُوهَ أَحِبّائِیَ الَّذِینَ أُریدُهر چه در دنیا چشم خود را به این طرف و آن طرف می گردانم، چهره های دوستان خود را که جویای آن ها هستم، نمی بینم...
تصدقت گردم ساداتم 💚... چه عیدی چه فطری؟ به حضرات آقایان قم و نجف بگویند فطریه غالب آنکه قوتش رنج است و فراق چه مقدار است؟ استفتاء کنید خون دل خوردن از مبطلات روزه نیست؟ این فراق من و تو ای جان کفاره کدام گناه لایغفر است؟ هزار مقابل بذل می کنم که کنارت باشم آنکه دل در گرو یار دارد حکمش مسافر نیست؟ دل در تربت یار دارد تن در سیستان ؟ وطن مگه کجاست جز تربت محبوب جان وادی السلام، چه بی وطنم من و چه دور از تو مقبول است دل شکسته باش...
زیباترین گره زندگی امگره دست هایمان بود !افسوس که با رفتنتبزرگترین گره زندگی ام رارقم زدیمجید رفیع زاد...
در انتظار آمدنتلحظه هایم را کشتم !اینک مرابه قصاص محکوم کرده اندغافل از اینکهنمی دانندمن در لحظه هایی کهتو نبودیهر لحظه جان می دادممجید رفیع زاد...
دست هایمدوری از دامنت راباور ندارند !گل های پیراهنتهمیشه سیراباز اشک شوق من بودندافسوسفاصله بهانه ای شدتا همیشه دست هایماز دامنت کوتاه بماندمجید رفیع زاد...
بوسه ی چشم تو بر شعر من ای یار خوش استشاعر چشم تو بودن به چه بسیار خوش استاز تو دل کندن و دوری به خدا ممکن نیستبهر تو شعر سرودن با دل زار خوش استشهره ی شهر تویی غیر تو دلداری نیستدل سپردن به وفای تو وفادار خوش استوای از این عقربه ها ساعت بی تو ماندندر فراق تو دهم تکیه به دیوار خوش استبی تو هر لحظه دلم شوق رسیدن داردچشم بر راه تو در نیمه شب تار خوش استحلقه ی اشک شده همدم چشمان ترمدر فراق تو تب و ، این تن بیمار خوش ...
سُئل علىّ إبن أبىّ طالبْ علیه السلام: أهناک أشد من الموت؟ قال: نعم؛ فراق الأحبة أشد من الموت💔 فراق 90؛ پرسیده شد از امیرالمؤمنین علی علیه السلام که چه چیزی سخت تر از جان کندن مرگ است؟ فرمود: همانا فراق دوست(یار) سخت تر از مرگ است. کتاب عاشقانه هاى على و زهرا سلام الله علیها اثر مرحومه دکتر سادات رضوى...
وَ قَالَ علی علیه السلام: فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌغربتی است فقدان عزیزان حکمت 62 نهج البلاغه ج ۱ ص ۴۷۹ باب ترک دوستان و تنهایى...
مسجد، سر سحر خشکسالی دارددینم بی تو جای خالی داردمن مانده ام و سوال سختی اینطورماه رمضان با تو چه حالی دارد؟...