پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
بیا امشب کمى عاشقترم باشبه مرداب دلم نیلوفرم باشتو که خورشید مردادم نبودىبیا ماه شب شهریورم باش...
«ماه را...»گاهی همهء زیبایی های آسمانتنها می شوند و می ترسنداما این ترس را به روی خودشان نمی آورندتا زیبا بمانند!تنهایی شان که فراوان شودآنها با آن همه زیباییبه کجا پناه می برند؟ماه را می دانم!ماه راهرکجا که تو پناه بدهیآسمانش آنجاست!و پناهش می دهیدر آسمان پشت پیراهنت...و پرنده ای اینجا بی تاب می شودبرای پروازبا بال هایی جا ماندهدر یک سقوط ناگهانی!پس حسرت ماه نبودنش را می خوردو وقتی که به یاد می آوردر...
ماه همخوابه ی مرداب هاستو نه رود...!...
ساعت دیواری خانه، پولک های درخشنده ی نور رابر لباس سیاه شب، می دوختپروانه خیره به ماه بودو شمع به تنهایی در سایه ی تاریک ماه می سوخت؛رهایی منمن خوب می دانمدنیا را در سکوت دیوانه کرده اندآنکه باید در پود ابریشم تار شودآزادانه پرواز می کندو آنکه باید رها باشداسیر بچه بازی های قدرت شده استقرص های آبی اعصابپاسخگوی شماره های دلتنگی نیستبوق آزادیبه گوش هیچ سیاستی نمی رسدصداقتهیچ کجای این خاک آنتن نمی دهدو عشقهر...
ماهپتوی سیاه شب رابه سر کشیدتا پنهان شودفهمید...دلتنگ تو ام......
دیگر کسیبه رازِ کنار زدنِ پرده هاپی نخواهد بُرد.ماهپشتِ ابر،مندر تخیلِ تو،تنها...تنها...تنها!دیر شده استدیگر هیچ غریقِ بی راهیدلیل درستیبرای دفاع از دریا نخواهد داشت.کلمات...به زانو درآمده اندشاعران... بُریده وُمن... بی معلوم!سرانجام آیاهمهٔ مابه جِرزِ چاره ناپذیرِ جهنمپناه خواهیم بُرد...!؟...
پنجرا تا واگودمماه پانا بو تخته سرده نئسامه پنجره باز کردم/ماه پهن شد روی تخت/دیگر نبودم...
شب برای این است که آرزو کنی ،بی صدا و با دلی بزرگ،میان سیل عظیمی از سیاهی آرزو کنی برای من ، هرشب ،شب آرزوهاست . وقتی ماه ، نور می پاشاند بر تاریکی اتاقت ، اخم هایت را باز کن و دوباره آرزو کن . وقتی قطره های اشک از گونه هایت سرایز شد و دست هایت توان کنار زدن آنهمه بغض را نداشت با دلی شکسته آرزو کن . . .شب برای این است که آرزو کنی ، رویا ببافی ، تک و تنها روبه پنجره ی آسمانی که هیچکس را توان گرفتن دست هایت نیست ....
هیچ چیز جای "شب های"بی تو را پر نمی کند نه ماهی، نه ستاره ایشب های بی تودر این شلوغی های سربه هوامنحصر به فردند!...
نیمه شب ِ گیسوانتکنار می رود؛ماه ِ تمام...
در آینه اتخودم را می بینم ای ماهمیان این همه ستاره ای و باز تنها...
به ماه می مانیدر برکه نزدیک و ، در آسمان دور...
مرا نه آسمان برمی تابد نه زمیننه باد نه باراننه ماه نه خورشیدنه کوه نه دریا،توییکه به ماه و خورشید و فلکفرمان می دهیعاشقانه دورم بگردند...
بدون شب بخیر تو ،گویی ماه برای همیشه بیدار است وخورشید خوابدریغ مکنکه قلب گریانم ،به همین اندک مِهر تو ،در سپیده دمی خیالی ،پرنده ای می شود ،شتابان ، به سَمت تو ......
در حصار شب؛که ماه و ستاره همخواب می شوند نزدیک تر بیا..️تا بنوازم موسیقی بی کلام تنت راپو لبان سرخ تو با ساز بوسه هایشسیراب کند آرشه ی تشنه ی لبانم را... ️️️...
شب است و قطار خاطره ها براه چادر سیاه شب ؛ محافظ زیبایی ست ؛برای چشمان به اشک نشستهو ماااه ؛ این دلبر زیبای آسمان ؛تنها قصه گوی ؛ هر شب لحظه های شب بیداران ؛جای شهرزاد شب بیدار ؛ نشسته تا ؛جانی گرفته نشود از بیداد پادشاه دلتنگی هانگران نباش مسافر صبح ؛شب نیز مسافر است ... ....
جا ماندهرد نگاهمبر ماه ِ برکه ی آرزوها...
آنگاه که ماه و خورشید در نبردندنفس خورشید تنگ شده آرام آرام به خواب میروداز رحم تنگ بنفشه گون طارم هزار نوزاد نارس بیرون میجهددراین میان صورت ماه گرد چهره پدیدار میشودگهواره زمین با لاله های سرخ سر میدهندنوای لالایی را...
تو کیستی؟ بهاری؟ به من بگوکه هنگامه کرده ایاز نور و شبنم و گُلِ سرخوقتی از دهانِ برگ ها سخن می گویی وبا پیچ و تابِ آب می خندی واز میانِ بادبه نجوا سلام می گویی ...وَه! چه هستی تو؟عشقِ خورشیدییا لبخندِ ماهِ سیمین چهر؟بگو: فرشته ای از آسمانیا که خنده ی گُل؟و شب که ماه، صدای موجِ تو را می شنودمیانِ کاج ها چه نرم می خوابد...
به شب گفتم...دلم گرفته. ...برای منیکی از بهترین و زیباترین آرامش را بیاور...ستاره چشمکی زدماه درخشیدو گلی شگفتشهابی رد شدنسیمی وزیدعطرگل یاس در باغچه پیچیدبرگی روی شاخه رقصیدپیچکی ساقه اش به تنِ باغچه چرخیدبه شب گفتم:این چه ربطی به آرزوی من داشت؟!شب لبخندی زد وگفت:راز خوشبختی و آرامش دیدن و لذت بردن اززیبایی هاست....
محبوب من.. شما را در خواب دیدم سرو قد، صنوبر قامت و ماه طلعت.نزدیک تر شدم، ماه شده بودید... ️️️...
شب ماه را در آغوش میگیردروز خورشید راو آسمان هر دوی آن ها رااصلا نمی فهمندشاید روی زمینکسی از آغوشی جدا شده!...
باز بود هر شبپنجره ای بر بام ارغواناز گذشته های نه چندان دورچشم ماه می تابیداز سمت چپبر پشت شانه هایممی پیچید هرم داغ نفس هایشدر پیچاپیچ دهلیزهای ادراکو ساری بودتپش زلال حیات در شاهرگ مهر...
باز شب آمد و دلتنگےو ماه از چشمان توچهارده خواهد شد....
نگاهم که می کنیستاره می خنددماه می تابدو عشق در دلم باله می رقصد.....جهان کوچکم چشمان توستکه دریا دریا بی تاب من استو به وسعت آسمان دلواپسم... ..آبی آراممنام دیگر تو باران استکه می باری بر منو تن خستگی هایم را به باد می دهی ..نگاه کنستاره ها می خندندماه می تابدو من چه عاشقانهدر آغوشت بخواب می روم .......
آبدر زندانِ حوضِ حیات ، دیوانه شداستعمالِ هر شبه ی قرصِ مُسَکنِ ماهاز آن روست....!...
در کابوس هایمشبی عاشق ماه شد خورشید...!وای اگر گونه ی ماه راببوسد خورشید !باید پا در میانی کنند کوههاخورشیدشان را باز گردانند تا مگر به دریا درمان کند تاولِ بوسه راماه...!...
همیشه این آب بوده که ماه را در سینه داشته !یک بار هم قرار است ماه ، آب را بر سینه بفشارد ....آب را از ماه نگیرید ...السلام علیک یا قمربنی هاشم...
شب همه شبخیش بر دوشمی خراشم مزرع خیالچنته لبالب امیدمی پاشم دانه های آرزوپچ پچ شاپرک هاغوغای سیرسیرک هادهان باز شبسیراباز ناله هاپنجره بازارغوان به انتظار استماه می تابد به راهدر هر پیچ و تاب...
ای ماه زیبای آسماندر آن لحظه کهنسیمسرود بهاری می خواندگلمی رقصدو بلبلآواز امید سر می دهدشکوفه های زیبای بهاری رابه یاد لبخندت می بوسمفراموش نکنشمع حیاتمبا آتش عشق توتا همیشه روشن خواهد ماند.......
زیبایی چشمانت به تن من گرمایی می بخشد که خورشید با زمین می کند.وای نور چشمانت را که نگو مثل ماه است......
کوه را به کوه می رسانم.....ماه را به برکه.......کبوتر را به باز.........در یک کلام بگویم.........دنیای ضرب المثلها را زیر ورو میکنم ، ...اگر در منطقشان رسیدن من به تو نباشد......
دوری دوری !تویی که زیبایی می کنینه آن تکه سنگ، که ماهِ من است........
عزیز تر از جانمدوست داشتن من به تو تمامى ندارد.تو چنان بى محابا در عمق جانم فرورفته اى که گویى هر ضربان قلبم،عشقم به تو بیشتر میشود.و آن هنگامى که زمانه مرا آزرده خاطرمیکند،باز دوست داشتن توست که علت حال خوبم میشود.و من قانعم به بودنت هرچند کم و نیازمندم به تو چنانکه شب ماه را و روز خورشید را....
گر رخی را ماه باید خواند، باری روی تو .....
من هماره، آدمیان را دیدمکه از خورشید می خواستندطلوع نکندو از بهارکه شروع نکندو از تاریکیکه سکوت نکند ...و آنها گاهاز سفر به غربت ماه می گویندبی آنکه بدانند ماهتداوم شُکوهِ خورشیدست !....
حواسم پرت آغوشت بودآفتاب، لبهای ماه را بوسیدو صبح شد.!️️️️...
شب در راه ماه را بوسه باید زد.. پنجره ها باید بست خیال را پر داد تا جنون مست از عطر حضور دست احساس به گیسویی زد️️️...
در نیمه شبِ سپیدِ تابستانیماه از پنجره ی اتاق می تابیددر موسیقیِ سکوت گم بودمباد بر گیسوی بید شانه می زدانبوهِ برگ هاچون رویای نیمه شببه طنین درمی آمدندجغدی بر درختِ توت می خواندو سیرسیرک از زیرِ بوته ی نعناصدا می کردو روحِ من لبریز از صدای جهاندر مسیرِ خود جاری گشت ......
متن۶مترسک دل به گنجشک سپرد...خواست او را نگاه کندگنجشک ترسید و هرگز برنگشتماه دید و سکوت کرد......
ماه شب آسمان با رخ تو بَدر شدنیم رخش روے او نیم رخش روے تو️️️️...
" جنگ ستارگان " به پا میشود ...وقتی که تو ..." ماه " آسمان میشوی .......
وقتی که نیستیماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختممی افتد و بال بال می زندو دستی بر شانه های تو می گذارمکه برگردیماه که از پشت بام پدرلابه لای البرزجاباز کرده بودبأم به بامحوض به حوضآب به آببه کاسه ی من رسیدهحالا که دوباره ی منماه از پشت شانه اتدست تکان می دهداردیبهشت سور به پا می کندتیرجشن ارش می گیردو سفید رود با ان چین و شکن دامن اشروبه روی تو می رقصدچگونه رد پاهای ماه راتا البرز دنبال کنممن از...
ماه قمرے قدرت️ تغییر ندارد جایی ڪه نمایان نشودصورت ماهت....️️️...
زیباییهای تابستان را دریابیدخورشید که باشی...هر روز می آیی و می روی, منظم و دقیق...ولی کسی قدر تو را نمی داند!در حضورت سایبانی جستجو می کنند,سایه را می پسندند و برتو ترجیح میدهند با آنکه تمام وجود و هست آن سایه نیز از توست..تمام زندگی شان را از تو دارند اما از تو روی بر میتابند! ولی ماه که باشی, یک شب هستی و یک شب نیستی, گاهی کامل و گاهی ناقص...همه شیفته ات می شوند,برایت می سرایند, عزیز می شوی,حال آنکه ماه هم...
ای رودِ عطرافشان و خوشبومی آیی از آن جنگلِ کاج، گُل های آن کوهدر خود نشانِ راستی و روشنی را می کشانیهر روز خورشیدِ سحر در تو روان استهر شب برای ماه شعری می سراییتو شادیِ روحِ خداییاز آسمان ها آمدی، از قلّه ی کوهبا خود نشاط و زندگی رااز مرزِ شب ها می بری تا سینه ی دشتتا وقتِ گُلگشتبا بادها می خوانی از دورآوازی از نورآوایی از شورچون قایقی بر چینِ دریا می نشینیگهواره ی خود را به دریا می نشانیدر ساحلِ هور...
ماهی! به خدا دلیل زیبایی این راهیخوش به حال من که تو با دلم همراهی تولدت مبارک همراه و همسفر زندگیم...
دیشب خواب دیدمدستت بر شانه ام است انگار دستم تا ماه می رسد...
ماهتکه ابری بر لبعاشقانه،نی می زندگرگ ها کنار گهواره ی نسیمبرای بره های بی مادرلالایی می خوانند.قسم می خورمامشب هیچ کس نخواهد مردتو،به خواب من آمده ای......
شبانه گام می نهم به راهجاده در میانِ مِهدشت، گوش بر ندای آسمانستاره ها به گفتگووَه ... که آسمان چه پرشکوه و دلکش استزمینِ سبزخواب رفته در تلألویی غریب ...من چه خواستم از زمان؟جز که روحِ زندگی بتابد وسازِ دلنشینِ عشقگاه گاه به گوش آید وماه، بر بلوطِ پیربر فرازِ باغچهچون نسیمِ شبخانه سازد ونور پراکَنَد...