سه شنبه , ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
در حصار شب؛که ماه و ستاره همخواب می شوند نزدیک تر بیا..️تا بنوازم موسیقی بی کلام تنت راپو لبان سرخ تو با ساز بوسه هایشسیراب کند آرشه ی تشنه ی لبانم را... ️️️...
شب است و قطار خاطره ها براه چادر سیاه شب ؛ محافظ زیبایی ست ؛برای چشمان به اشک نشستهو ماااه ؛ این دلبر زیبای آسمان ؛تنها قصه گوی ؛ هر شب لحظه های شب بیداران ؛جای شهرزاد شب بیدار ؛ نشسته تا ؛جانی گرفته نشود از بیداد پادشاه دلتنگی هانگران نباش مسافر صبح ؛شب نیز مسافر است ... ....
جا ماندهرد نگاهمبر ماه ِ برکه ی آرزوها...
آنگاه که ماه و خورشید در نبردندنفس خورشید تنگ شده آرام آرام به خواب میروداز رحم تنگ بنفشه گون طارم هزار نوزاد نارس بیرون میجهددراین میان صورت ماه گرد چهره پدیدار میشودگهواره زمین با لاله های سرخ سر میدهندنوای لالایی را...
تو کیستی؟ بهاری؟ به من بگوکه هنگامه کرده ایاز نور و شبنم و گُلِ سرخوقتی از دهانِ برگ ها سخن می گویی وبا پیچ و تابِ آب می خندی واز میانِ بادبه نجوا سلام می گویی ...وَه! چه هستی تو؟عشقِ خورشیدییا لبخندِ ماهِ سیمین چهر؟بگو: فرشته ای از آسمانیا که خنده ی گُل؟و شب که ماه، صدای موجِ تو را می شنودمیانِ کاج ها چه نرم می خوابد...
به شب گفتم...دلم گرفته. ...برای منیکی از بهترین و زیباترین آرامش را بیاور...ستاره چشمکی زدماه درخشیدو گلی شگفتشهابی رد شدنسیمی وزیدعطرگل یاس در باغچه پیچیدبرگی روی شاخه رقصیدپیچکی ساقه اش به تنِ باغچه چرخیدبه شب گفتم:این چه ربطی به آرزوی من داشت؟!شب لبخندی زد وگفت:راز خوشبختی و آرامش دیدن و لذت بردن اززیبایی هاست....
محبوب من.. شما را در خواب دیدم سرو قد، صنوبر قامت و ماه طلعت.نزدیک تر شدم، ماه شده بودید... ️️️...
شب ماه را در آغوش میگیردروز خورشید راو آسمان هر دوی آن ها رااصلا نمی فهمندشاید روی زمینکسی از آغوشی جدا شده!...
باز بود هر شبپنجره ای بر بام ارغواناز گذشته های نه چندان دورچشم ماه می تابیداز سمت چپبر پشت شانه هایممی پیچید هرم داغ نفس هایشدر پیچاپیچ دهلیزهای ادراکو ساری بودتپش زلال حیات در شاهرگ مهر...
باز شب آمد و دلتنگےو ماه از چشمان توچهارده خواهد شد....
نگاهم که می کنیستاره می خنددماه می تابدو عشق در دلم باله می رقصد.....جهان کوچکم چشمان توستکه دریا دریا بی تاب من استو به وسعت آسمان دلواپسم... ..آبی آراممنام دیگر تو باران استکه می باری بر منو تن خستگی هایم را به باد می دهی ..نگاه کنستاره ها می خندندماه می تابدو من چه عاشقانهدر آغوشت بخواب می روم .......
آبدر زندانِ حوضِ حیات ، دیوانه شداستعمالِ هر شبه ی قرصِ مُسَکنِ ماهاز آن روست....!...
در کابوس هایمشبی عاشق ماه شد خورشید...!وای اگر گونه ی ماه راببوسد خورشید !باید پا در میانی کنند کوههاخورشیدشان را باز گردانند تا مگر به دریا درمان کند تاولِ بوسه راماه...!...
همیشه این آب بوده که ماه را در سینه داشته !یک بار هم قرار است ماه ، آب را بر سینه بفشارد ....آب را از ماه نگیرید ...السلام علیک یا قمربنی هاشم...
شب همه شبخیش بر دوشمی خراشم مزرع خیالچنته لبالب امیدمی پاشم دانه های آرزوپچ پچ شاپرک هاغوغای سیرسیرک هادهان باز شبسیراباز ناله هاپنجره بازارغوان به انتظار استماه می تابد به راهدر هر پیچ و تاب...
ای ماه زیبای آسماندر آن لحظه کهنسیمسرود بهاری می خواندگلمی رقصدو بلبلآواز امید سر می دهدشکوفه های زیبای بهاری رابه یاد لبخندت می بوسمفراموش نکنشمع حیاتمبا آتش عشق توتا همیشه روشن خواهد ماند.......
زیبایی چشمانت به تن من گرمایی می بخشد که خورشید با زمین می کند.وای نور چشمانت را که نگو مثل ماه است......
کوه را به کوه می رسانم.....ماه را به برکه.......کبوتر را به باز.........در یک کلام بگویم.........دنیای ضرب المثلها را زیر ورو میکنم ، ...اگر در منطقشان رسیدن من به تو نباشد......
دوری دوری !تویی که زیبایی می کنینه آن تکه سنگ، که ماهِ من است........
عزیز تر از جانمدوست داشتن من به تو تمامى ندارد.تو چنان بى محابا در عمق جانم فرورفته اى که گویى هر ضربان قلبم،عشقم به تو بیشتر میشود.و آن هنگامى که زمانه مرا آزرده خاطرمیکند،باز دوست داشتن توست که علت حال خوبم میشود.و من قانعم به بودنت هرچند کم و نیازمندم به تو چنانکه شب ماه را و روز خورشید را....
گر رخی را ماه باید خواند، باری روی تو .....
من هماره، آدمیان را دیدمکه از خورشید می خواستندطلوع نکندو از بهارکه شروع نکندو از تاریکیکه سکوت نکند ...و آنها گاهاز سفر به غربت ماه می گویندبی آنکه بدانند ماهتداوم شُکوهِ خورشیدست !....
حواسم پرت آغوشت بودآفتاب، لبهای ماه را بوسیدو صبح شد.!️️️️...
شب در راه ماه را بوسه باید زد.. پنجره ها باید بست خیال را پر داد تا جنون مست از عطر حضور دست احساس به گیسویی زد️️️...
در نیمه شبِ سپیدِ تابستانیماه از پنجره ی اتاق می تابیددر موسیقیِ سکوت گم بودمباد بر گیسوی بید شانه می زدانبوهِ برگ هاچون رویای نیمه شببه طنین درمی آمدندجغدی بر درختِ توت می خواندو سیرسیرک از زیرِ بوته ی نعناصدا می کردو روحِ من لبریز از صدای جهاندر مسیرِ خود جاری گشت ......
متن۶مترسک دل به گنجشک سپرد...خواست او را نگاه کندگنجشک ترسید و هرگز برنگشتماه دید و سکوت کرد......
ماه شب آسمان با رخ تو بَدر شدنیم رخش روے او نیم رخش روے تو️️️️...
" جنگ ستارگان " به پا میشود ...وقتی که تو ..." ماه " آسمان میشوی .......
وقتی که نیستیماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختممی افتد و بال بال می زندو دستی بر شانه های تو می گذارمکه برگردیماه که از پشت بام پدرلابه لای البرزجاباز کرده بودبأم به بامحوض به حوضآب به آببه کاسه ی من رسیدهحالا که دوباره ی منماه از پشت شانه اتدست تکان می دهداردیبهشت سور به پا می کندتیرجشن ارش می گیردو سفید رود با ان چین و شکن دامن اشروبه روی تو می رقصدچگونه رد پاهای ماه راتا البرز دنبال کنممن از...
ماه قمرے قدرت️ تغییر ندارد جایی ڪه نمایان نشودصورت ماهت....️️️...
زیباییهای تابستان را دریابیدخورشید که باشی...هر روز می آیی و می روی, منظم و دقیق...ولی کسی قدر تو را نمی داند!در حضورت سایبانی جستجو می کنند,سایه را می پسندند و برتو ترجیح میدهند با آنکه تمام وجود و هست آن سایه نیز از توست..تمام زندگی شان را از تو دارند اما از تو روی بر میتابند! ولی ماه که باشی, یک شب هستی و یک شب نیستی, گاهی کامل و گاهی ناقص...همه شیفته ات می شوند,برایت می سرایند, عزیز می شوی,حال آنکه ماه هم...
ای رودِ عطرافشان و خوشبومی آیی از آن جنگلِ کاج، گُل های آن کوهدر خود نشانِ راستی و روشنی را می کشانیهر روز خورشیدِ سحر در تو روان استهر شب برای ماه شعری می سراییتو شادیِ روحِ خداییاز آسمان ها آمدی، از قلّه ی کوهبا خود نشاط و زندگی رااز مرزِ شب ها می بری تا سینه ی دشتتا وقتِ گُلگشتبا بادها می خوانی از دورآوازی از نورآوایی از شورچون قایقی بر چینِ دریا می نشینیگهواره ی خود را به دریا می نشانیدر ساحلِ هور...
ماهی! به خدا دلیل زیبایی این راهیخوش به حال من که تو با دلم همراهی تولدت مبارک همراه و همسفر زندگیم...
دیشب خواب دیدمدستت بر شانه ام است انگار دستم تا ماه می رسد...
ماهتکه ابری بر لبعاشقانه،نی می زندگرگ ها کنار گهواره ی نسیمبرای بره های بی مادرلالایی می خوانند.قسم می خورمامشب هیچ کس نخواهد مردتو،به خواب من آمده ای......
شبانه گام می نهم به راهجاده در میانِ مِهدشت، گوش بر ندای آسمانستاره ها به گفتگووَه ... که آسمان چه پرشکوه و دلکش استزمینِ سبزخواب رفته در تلألویی غریب ...من چه خواستم از زمان؟جز که روحِ زندگی بتابد وسازِ دلنشینِ عشقگاه گاه به گوش آید وماه، بر بلوطِ پیربر فرازِ باغچهچون نسیمِ شبخانه سازد ونور پراکَنَد...
آن شبکرانهٔ کف آلود دریا گرمابه ای عافیت زا بود و ماسه های نمور، رختِ خوابی نرمکومه های کهنسال در آرزوی ستونی ستبر بودند و سقفی سترگنسیمِ نازک جامه ماسه های ساحل را به حریرِ دامن، نرم، نوازش می کردماه در تماشای انعکاسِ مواج رخش غرقه بوداما هنگامی که خورشید مشکین چادرِ پولک دوزش را برکشیددامن کبود دریا را حجاب کرد و رخ پنهان داشتصیادان به ساحل درآمدندبا قایق های کاغذین و نفس های واپسینو آنچه به تور اندر یافته بودندتنها آب بود و...
جهان ز چشم من ای دوست آن زمان افتادکه ماه ! ماه بلندم...از آسمان افتاد.به دشمنان قسم خورده ام قسم که دلماگر شکست ز دستان دوستان افتاد.چه بود حکمت این چرخ واژگون که درستهر آنچه خواسته بودم به غیر آن افتاد.هم از نخست ترازوی عدل میزان بودکه ابروان تو و پشت من کمان افتاد؟.تو دل به قیمت ارزان فروختی امابرای ما دل ناچیز هم گران افتاد.برای حفظ غرورم کنار تو، با اشکبه التماس بگفتم بمان بمان ، افتاد.بگیر دست مرا و بلند ...
شب را تصور کنبی ماهچقدر بی روح است ؟مانند دل من بی تو...
تو ماه باش بر چشمانم بتاب من شب می شوم ، تو را در آغوش می کشم ...️️️...
به سربلندی هیچ سربازی فکر نمی کنموقتی که سرزمین مادری ام در چشم های تو جا ماندهدر چشم های توکه تکلیف هر دیوانه ای رابا ماه روشن می کند...
شاید ملاقات بعدی مان روی ماه باشدهمینقدر غیر ممکن !...
زمین هم با اینکه میدونه یه ماه واسه خودش داره باز دور خورشید می چرخه آدما هم همینن...
ماه پشت پرده های ابر می گریدآه چه تنهاست ماه...
همه ما می درخشیم، مثل ماه، مثل ستارگان، و مثل خورشید....
وا نکن پیراهنت را ماه می افتد زمین! خَم نشو از گردنت الله می افتد زمین !باز و بسته می شود پلکت و یا خیام مستگاه بر می خیزد و آنگاه می افتد زمین!؟تا تو غمگین می شوی یک آن جهان می ماندوبا صدای خنده هایت راه می افتد زمینبرگ ریزان می کنی همزاد پاییزی مگر ؟؟برگِ سرو از دیدنت چون کاه می افتد زمین !مِه تمام کوچه های شهر را خواهد گرفت بسکه از عمق وجودم آه می افتد زمین!خواستم در بازی شطرنج دل کیش ات کنم صفحه می ریزد به هم...
بوی ماه میدهی در آسمان من بمان...
ماهو که داشته باشیدیگه دنبال ستاره ها نیستی...
دلم برای آن دو نفر تنگ شده...مدتهاست که صدای خندیدنشان به گوشم نمی رسد...نکند گم شده باشند در جایی که نه از آسمان خبری هست ،نه از ماه ..!درست یادم نیست،آخرین بار چندشنب ه بود...!آخرین تصویر در ذهنم شبیه به عکسهای سیاه سفیدِ قدیمی ست، "دختری خوشبخت که دستش را ب ه دستِ مردی گره زده و می خندد"با نگاهی خیره و آنچنان عمیق که انگار قحطی آدم آمده است.!!کسی چه میداند ،شاید "عشق" آدمها را زیباتر می کند،شاید...چقدر دلم...
توبرام تکیهمونجوری که آسمونیدونه ماه داره️️️...